به نام خدا
به نام خدا
پارت۵
دیدم که هی طرف میز من میاد کمی خودم رو جموجور کردم وخودم رو مشغوخوردن نشون دادم
رهام:ببخشید خانم رضایی؟؟
من:بعله خودم هستم!
رهام: مختاری هستم
یه دفعه چراغم مخم روشن شد اها شما عاقای مختاری هستین سلام خوبین خوشین سلامتین
رهام:ممنون
😒 😒 😒 الان نزنم استخون های فکشو خورد کنم انقد گفتم اون فقط یک کلمه گفت
رهام:خانم رضایی میدونید که برای چه کاری اینجا هستید؟میدونید که طی این ماموریت پیش ما باشید یعنی اینکه ما تمام چیز های شمار مهیا می کنیم که شامل جای خواب،وغذا ولباسکه خودتون باید خرید کنید
من:باشع ولی اگه میشه کمی فکر کنم
رهام:درخواست ازدواج که بهتون نمیدم که می خواید فکر کنید
ای خدا کمی صبر بده که نزنم اون قیافه خوشگلشو تلیت کنم
😡 😡 😡 😡
من:شما خیارشور فروش هستین؟؟عاخه خیلی بانمکین
رهام:من باشما شوخی دارم؟!؟!
من: خوب حالا من امشب خبرشو بتون میدم
یه کارت ازجیبش دراورد وگفت فقط تا ساعت نه
بلند شد ورفت ،ای خدا الان که میری بیرون ماشین بزنع زیرت نصف بشی خود شیفته ی زشت
دانای کل:اگه اون زشته پت تو چی هستی
من:خفع بابا
به سمت در رفتم وسوییچ رو ازکیف دراوردم وقفل رو باز کردم سوار شدم وبه سمت خونع حرکت کردم...
رهام
وای،وای، رضا خودتو دختر پیدا کردنت اخه دختر قحط بود که باید اینو انخواب میکردی دختره ی پرو (باید فکر کنم)انگار بهش گفتم با من ازدواج کن،خدا به خیر کنه این یک ماه رو چطوری می خوام بااین دختره نسچسب باشم
اخی نمیدونه قرارع مثل دخترای دیگه به گا بفرسیمش
ولش کن بعدا شیخ های عربی براش میگن....
رها
امشب باید از بابا اجازه میگرفتم که در این ماموریت شرکت کنم هرچند که اگه اجازه نده دایی حلش میکنع
گوشیم زنگ خورد بلند کردم دیدم شیدا بود
من:به به دوست بی معرفت ما؟احوال شما!
شیدا:خوبه من هفته ایی زنگ میزنم تو چی که اصلا سری به من نمیزنی دوروز دیگه میرم خونع بخت که دیگه اصلا بهت زنگ نمی زنم
من:اولا که سلام خبریع
شیدا:عه سلام نکردم ببخشید اره رها اگه بگم کی اومده خواستگاریم شاخ در میاری
من:بگو کی؟ کی؟
شیدا:پوریا علیدادی
من:دروووووووووغ بابا خوشبحالت 😂 😂
شیدا:فردا قرار جوابمو بگم
من:شیدا باش باش حالا باید به من بگب بی معرفت
شیدا؛با ناز نکن دیگه ،رها من باید برم خداحافظ
گوشی روقط کردم به سمت حال رفتم بابادر حال اخبار دیدن بود کع من شروع کردم به گفتن؛بابا فردا یه ماموریت جدید داریم
بابا؛خوب به سلامتی
من؛بابا من باید یک ماه با اون خلاف کارا زندگی کنم
بابا😡 ؛چی گفتی رها؟
من؛خودم که تنها نیستم چند نفر دیگه هم باهامن
بابا؛اصلا حرفش رونز
من؛بابا ماموریتم هستش خوب من که تاحالا ماموریت نرفتم بزارین برم خوب
بابا؛باشع ولی نمی تونم قبول کنم که یک ماه با اون خلافکارا زندگی کنی
در همین هین دایی زنگ زد
ببخشید که دیر گذاشتم😍 😍 😍
لطفا بعد خوندن نظر بدین😘 😘 😘 😘
پارت۵
دیدم که هی طرف میز من میاد کمی خودم رو جموجور کردم وخودم رو مشغوخوردن نشون دادم
رهام:ببخشید خانم رضایی؟؟
من:بعله خودم هستم!
رهام: مختاری هستم
یه دفعه چراغم مخم روشن شد اها شما عاقای مختاری هستین سلام خوبین خوشین سلامتین
رهام:ممنون
😒 😒 😒 الان نزنم استخون های فکشو خورد کنم انقد گفتم اون فقط یک کلمه گفت
رهام:خانم رضایی میدونید که برای چه کاری اینجا هستید؟میدونید که طی این ماموریت پیش ما باشید یعنی اینکه ما تمام چیز های شمار مهیا می کنیم که شامل جای خواب،وغذا ولباسکه خودتون باید خرید کنید
من:باشع ولی اگه میشه کمی فکر کنم
رهام:درخواست ازدواج که بهتون نمیدم که می خواید فکر کنید
ای خدا کمی صبر بده که نزنم اون قیافه خوشگلشو تلیت کنم
😡 😡 😡 😡
من:شما خیارشور فروش هستین؟؟عاخه خیلی بانمکین
رهام:من باشما شوخی دارم؟!؟!
من: خوب حالا من امشب خبرشو بتون میدم
یه کارت ازجیبش دراورد وگفت فقط تا ساعت نه
بلند شد ورفت ،ای خدا الان که میری بیرون ماشین بزنع زیرت نصف بشی خود شیفته ی زشت
دانای کل:اگه اون زشته پت تو چی هستی
من:خفع بابا
به سمت در رفتم وسوییچ رو ازکیف دراوردم وقفل رو باز کردم سوار شدم وبه سمت خونع حرکت کردم...
رهام
وای،وای، رضا خودتو دختر پیدا کردنت اخه دختر قحط بود که باید اینو انخواب میکردی دختره ی پرو (باید فکر کنم)انگار بهش گفتم با من ازدواج کن،خدا به خیر کنه این یک ماه رو چطوری می خوام بااین دختره نسچسب باشم
اخی نمیدونه قرارع مثل دخترای دیگه به گا بفرسیمش
ولش کن بعدا شیخ های عربی براش میگن....
رها
امشب باید از بابا اجازه میگرفتم که در این ماموریت شرکت کنم هرچند که اگه اجازه نده دایی حلش میکنع
گوشیم زنگ خورد بلند کردم دیدم شیدا بود
من:به به دوست بی معرفت ما؟احوال شما!
شیدا:خوبه من هفته ایی زنگ میزنم تو چی که اصلا سری به من نمیزنی دوروز دیگه میرم خونع بخت که دیگه اصلا بهت زنگ نمی زنم
من:اولا که سلام خبریع
شیدا:عه سلام نکردم ببخشید اره رها اگه بگم کی اومده خواستگاریم شاخ در میاری
من:بگو کی؟ کی؟
شیدا:پوریا علیدادی
من:دروووووووووغ بابا خوشبحالت 😂 😂
شیدا:فردا قرار جوابمو بگم
من:شیدا باش باش حالا باید به من بگب بی معرفت
شیدا؛با ناز نکن دیگه ،رها من باید برم خداحافظ
گوشی روقط کردم به سمت حال رفتم بابادر حال اخبار دیدن بود کع من شروع کردم به گفتن؛بابا فردا یه ماموریت جدید داریم
بابا؛خوب به سلامتی
من؛بابا من باید یک ماه با اون خلاف کارا زندگی کنم
بابا😡 ؛چی گفتی رها؟
من؛خودم که تنها نیستم چند نفر دیگه هم باهامن
بابا؛اصلا حرفش رونز
من؛بابا ماموریتم هستش خوب من که تاحالا ماموریت نرفتم بزارین برم خوب
بابا؛باشع ولی نمی تونم قبول کنم که یک ماه با اون خلافکارا زندگی کنی
در همین هین دایی زنگ زد
ببخشید که دیر گذاشتم😍 😍 😍
لطفا بعد خوندن نظر بدین😘 😘 😘 😘
۸.۳k
۲۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.