پارت هفتاد و شش....
#پارت هفتاد و شش....
#جانان...
رومو کردم طرف در و همین شکلی صدای کارن زدم...
ولی نه اقا انگار نه انگار من دارم صداش میزنم....
هوف اخه ادم لخت میخوابه ای خدا معلوم نیست موقعی که داشتی حیا تقسیم میکردی این کارن کدوم گوری بود که این قدر بی حیا شده...
اروم برگشتم طرفش و ولی چشمام رو بستم دستام رو جلوم گرفتم تا به چیزی نخورم اروم حرکت کردم سمت تختش ...همین جوری داشتم جلو میرفتم طبق اندازه گیری من باید یه چند قدم دیگه میرفتم تا به تختش برسم ولی مثل این که محاسباتم اشتباه در اومد و تخت نزدیک تر بود پام خورد به بغل تختش و تعادلم رو از دست دادم و افتادم رو کارن.....چشمام مثل برق باز شدن که ....با چشم های باز و متعجب کارن رو به رو شدم...
از خجالت سرم رو توی سینش پنهون کردم....
کارن: تو رو من چیکار میکنی...؟؟؟؟...
من: اممم....😳 😳
کارن: هی جانان با توام ....پاشو از روی من.....
سریع به خودم اومدم و از روی کارن پاشدم....و اورم کنار تخت ایستاد و سرم از خجالت انداختم پایین....
کارن: تو رو من چه غلطی میکردی؟؟؟
من: امم...من....من ...من..
کارن: اه ده بنال دیگه....
من: خوب...همش تقصیر خودته دیگه...
و دستم رو زدم به کمرم و طلب کار نگاش کردم...
کارن: والا بیا یه چی بدهکار شدیم خوب تو رو من بودی....
من: خوب راست میگم دیگه تو واسه چی لخت تو اتاقت میخوابی....
کارن: ببخشید حواسم نبود واسه لخت بودن توی اتاقم ازتون اجازه بگیرم....
من: لازم نیست واسه لخت بودن توی اتاقت اجازه بگیری از من ولی واقعا یخورده حیا واسه ادم بد نیست خوب من صبح اومدم جناب عالی لخت با یه حوله دور کمرت روی تخت خوابیدی خوب منم....خوب منم چشمام رو بستم خوب...
کارن خنده اش گرفته بود ....ولی بازم از رو نرفت پرو...
کارن: خوب ادامه میدادی....
من: خوب بعدش که خودت دیدی...اه..
و پشتم رو کردم و بخاطر دردی که داشتم اروم از اتاق بیرون زدم....
به سمت طبقه پایین رفتم که دیدم کامین نشسته پشت میز و منتظره ما بیایم..
کامین تا منو دید گفت: کجایی تو دختر.... شیطون چی کار میکردی با کارن توی اتاق...
من: خفه کامین ...اصلا حوصله ندارم با تو یکی کلکل کنم...
کامین: اووووه ...دختر چه خشن شدی...
من: اه کامین خوب دودیقه ساکت باشی میمیری...
بعدم سعی کردم زود میز رو بچینم...
بعد از تموم شدن کارم نشستم و خودم و کامین شروع کردیم ...
#کارن
وقتی با احساس پرت شدن چیزی روم چشمام رو باز کردم و جانان رو روم دیدم کپ کردم...و با بهت گفتم تو روی من چکار میکنی که برای بار اول خجالت کشیدن جانان رو دیدن...جوابم رو نداد عصبی شدم و گفتم که از روم پاشه وقتی پاشد بجای این که من طلبکار باشم خانم طلبکار بود دستش رو زد به کمر و واسه من حرف میزد....انگار نه انگار این جانان همونی بود که دیشب داشت التماس من رو میکرد....
اخ که خندم گرفته بود وقتی....
#جانان...
رومو کردم طرف در و همین شکلی صدای کارن زدم...
ولی نه اقا انگار نه انگار من دارم صداش میزنم....
هوف اخه ادم لخت میخوابه ای خدا معلوم نیست موقعی که داشتی حیا تقسیم میکردی این کارن کدوم گوری بود که این قدر بی حیا شده...
اروم برگشتم طرفش و ولی چشمام رو بستم دستام رو جلوم گرفتم تا به چیزی نخورم اروم حرکت کردم سمت تختش ...همین جوری داشتم جلو میرفتم طبق اندازه گیری من باید یه چند قدم دیگه میرفتم تا به تختش برسم ولی مثل این که محاسباتم اشتباه در اومد و تخت نزدیک تر بود پام خورد به بغل تختش و تعادلم رو از دست دادم و افتادم رو کارن.....چشمام مثل برق باز شدن که ....با چشم های باز و متعجب کارن رو به رو شدم...
از خجالت سرم رو توی سینش پنهون کردم....
کارن: تو رو من چیکار میکنی...؟؟؟؟...
من: اممم....😳 😳
کارن: هی جانان با توام ....پاشو از روی من.....
سریع به خودم اومدم و از روی کارن پاشدم....و اورم کنار تخت ایستاد و سرم از خجالت انداختم پایین....
کارن: تو رو من چه غلطی میکردی؟؟؟
من: امم...من....من ...من..
کارن: اه ده بنال دیگه....
من: خوب...همش تقصیر خودته دیگه...
و دستم رو زدم به کمرم و طلب کار نگاش کردم...
کارن: والا بیا یه چی بدهکار شدیم خوب تو رو من بودی....
من: خوب راست میگم دیگه تو واسه چی لخت تو اتاقت میخوابی....
کارن: ببخشید حواسم نبود واسه لخت بودن توی اتاقم ازتون اجازه بگیرم....
من: لازم نیست واسه لخت بودن توی اتاقت اجازه بگیری از من ولی واقعا یخورده حیا واسه ادم بد نیست خوب من صبح اومدم جناب عالی لخت با یه حوله دور کمرت روی تخت خوابیدی خوب منم....خوب منم چشمام رو بستم خوب...
کارن خنده اش گرفته بود ....ولی بازم از رو نرفت پرو...
کارن: خوب ادامه میدادی....
من: خوب بعدش که خودت دیدی...اه..
و پشتم رو کردم و بخاطر دردی که داشتم اروم از اتاق بیرون زدم....
به سمت طبقه پایین رفتم که دیدم کامین نشسته پشت میز و منتظره ما بیایم..
کامین تا منو دید گفت: کجایی تو دختر.... شیطون چی کار میکردی با کارن توی اتاق...
من: خفه کامین ...اصلا حوصله ندارم با تو یکی کلکل کنم...
کامین: اووووه ...دختر چه خشن شدی...
من: اه کامین خوب دودیقه ساکت باشی میمیری...
بعدم سعی کردم زود میز رو بچینم...
بعد از تموم شدن کارم نشستم و خودم و کامین شروع کردیم ...
#کارن
وقتی با احساس پرت شدن چیزی روم چشمام رو باز کردم و جانان رو روم دیدم کپ کردم...و با بهت گفتم تو روی من چکار میکنی که برای بار اول خجالت کشیدن جانان رو دیدن...جوابم رو نداد عصبی شدم و گفتم که از روم پاشه وقتی پاشد بجای این که من طلبکار باشم خانم طلبکار بود دستش رو زد به کمر و واسه من حرف میزد....انگار نه انگار این جانان همونی بود که دیشب داشت التماس من رو میکرد....
اخ که خندم گرفته بود وقتی....
۲۱.۶k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.