پارت هفتاد و پنج....
#پارت هفتاد و پنج....
#کارن...
وقتی یاد این خاطره های کوفتی اون میوفتم داغ میکنم مثل الان که با وجود اب یخ روی تنم بازم احساس میکنم دارم اتیش میگیرم.....
خدایا کی تموم میشه اون خاطره های کوفتی.....
هوفی کشیدم و از زیر اب اومدم بیرون و حوله پیچیدم دورم...
توی اتاق بدون لباس روی تخت دراز کشیدم.....
......
#جانان...
به زور از توی وان بلند شدم و باکمک دیوار خودم رو کشیدم توی رختکن و حوله پیچیدم دورم و اروم رفتم توی اتاق جلوی ایینه به خودم و تن کبودم نگاه کردم حالا خوبه انگار حوسش بود که به صورت ضربه ای نزنه...هه..واقعا من بدبختم ...دیگه مگه بد تر از این هم میشد....اون از خانوادم اینم این سر نوشت کوفیتم که میخواد ثابت کنه و خودش یه رنگ بالا تر سیاهی واسه این بخت بدم درست کنه....
از ایینه دور شدم و لباسی تنم کردم و روی تخت اروم دراز کشیدم این قدر درد داشتم که با هر حرکت کوچیکم کلی درد توی تنم می پیچید....تا خود صبح از درد به خودم میپیچیدم...
نزدیک صبح بود وکه طاقتم تاق شد و رفتم پایین و قرص مسکنی خودم و اومدم بالا ....تقربا نیم ساعت بعدش بود که خواب رفتم ...
هنوز دوساعت بیشتر نخوابیده بودم که ساعت زنگ زد....با هزار تا نق و نوق بلند شدم و اروم رفتم و شالی سرم کردم و رفتم طرف اتاق کامین در اتاقش رو زدم ولی طبق معمول جواب نداد اروم تو که دیدم اقا خواب تشریف داره نزدیک رفتم و صداش زدم بعد از چند بار با غرغور بلند شدم و سر جاش نشست بعد از سلام و صبح بخیر بلند شدم برم کارن گاو رو بیدار کنم که همین طوری که داشتم اروم به سمت در اتاق میرفتم کامین انگارمتوجه غیر طبیعی بودن راهعف رفتنم شد که گفت: میگم جانان حالت خوبه.؟....
من: اره خوبم مگه باید بد باشم بعدش هم خنده مصنوعی کردم که کامین گفت: ولی من اصلا همچین نظری ندارم واسه چی میلنگی...؟..
من: وا واسه چی عیب رو دختر مردم میزاری...!!!!😒 😕
کامین: نه دیگه من مطمئن شدم تو با این زبونت حالت خوبه برو کارن بیدار کن....
سری تکون دادم و رفتم سمت اتاق کارن گاو...دیووونه انگار دیشب من جلوش لباس قرمز پوشیده بودم که بهم یهو حمله کرد....خخخخخ..یکی محکم زدم تو سرم و گفتم خاک تو سرت جانان که با این همه کتکی که تو خورده بودی باید الان مثلاون حیوون وفادار ازش بترسی نه این که .....خخخخخ ...ولی به خدا این مخ تاب دار نمیشه من مثل ادم رفتار کنم....حتما بعد این قضایا اگه شد یه سر میرم دکتر خودم رو نشون میدم دیگه داره این حد از بی خیالی خطری میشه....
به در اتاق کارن رسیدم تقه زدم که اقا جواب ندادن ...پوفی کشیدم و رفتم تو که نا چشمم به کارن خورد هینی کشیدم و روم رو بر گردوندم....
نظر دوستای گل...
#کارن...
وقتی یاد این خاطره های کوفتی اون میوفتم داغ میکنم مثل الان که با وجود اب یخ روی تنم بازم احساس میکنم دارم اتیش میگیرم.....
خدایا کی تموم میشه اون خاطره های کوفتی.....
هوفی کشیدم و از زیر اب اومدم بیرون و حوله پیچیدم دورم...
توی اتاق بدون لباس روی تخت دراز کشیدم.....
......
#جانان...
به زور از توی وان بلند شدم و باکمک دیوار خودم رو کشیدم توی رختکن و حوله پیچیدم دورم و اروم رفتم توی اتاق جلوی ایینه به خودم و تن کبودم نگاه کردم حالا خوبه انگار حوسش بود که به صورت ضربه ای نزنه...هه..واقعا من بدبختم ...دیگه مگه بد تر از این هم میشد....اون از خانوادم اینم این سر نوشت کوفیتم که میخواد ثابت کنه و خودش یه رنگ بالا تر سیاهی واسه این بخت بدم درست کنه....
از ایینه دور شدم و لباسی تنم کردم و روی تخت اروم دراز کشیدم این قدر درد داشتم که با هر حرکت کوچیکم کلی درد توی تنم می پیچید....تا خود صبح از درد به خودم میپیچیدم...
نزدیک صبح بود وکه طاقتم تاق شد و رفتم پایین و قرص مسکنی خودم و اومدم بالا ....تقربا نیم ساعت بعدش بود که خواب رفتم ...
هنوز دوساعت بیشتر نخوابیده بودم که ساعت زنگ زد....با هزار تا نق و نوق بلند شدم و اروم رفتم و شالی سرم کردم و رفتم طرف اتاق کامین در اتاقش رو زدم ولی طبق معمول جواب نداد اروم تو که دیدم اقا خواب تشریف داره نزدیک رفتم و صداش زدم بعد از چند بار با غرغور بلند شدم و سر جاش نشست بعد از سلام و صبح بخیر بلند شدم برم کارن گاو رو بیدار کنم که همین طوری که داشتم اروم به سمت در اتاق میرفتم کامین انگارمتوجه غیر طبیعی بودن راهعف رفتنم شد که گفت: میگم جانان حالت خوبه.؟....
من: اره خوبم مگه باید بد باشم بعدش هم خنده مصنوعی کردم که کامین گفت: ولی من اصلا همچین نظری ندارم واسه چی میلنگی...؟..
من: وا واسه چی عیب رو دختر مردم میزاری...!!!!😒 😕
کامین: نه دیگه من مطمئن شدم تو با این زبونت حالت خوبه برو کارن بیدار کن....
سری تکون دادم و رفتم سمت اتاق کارن گاو...دیووونه انگار دیشب من جلوش لباس قرمز پوشیده بودم که بهم یهو حمله کرد....خخخخخ..یکی محکم زدم تو سرم و گفتم خاک تو سرت جانان که با این همه کتکی که تو خورده بودی باید الان مثلاون حیوون وفادار ازش بترسی نه این که .....خخخخخ ...ولی به خدا این مخ تاب دار نمیشه من مثل ادم رفتار کنم....حتما بعد این قضایا اگه شد یه سر میرم دکتر خودم رو نشون میدم دیگه داره این حد از بی خیالی خطری میشه....
به در اتاق کارن رسیدم تقه زدم که اقا جواب ندادن ...پوفی کشیدم و رفتم تو که نا چشمم به کارن خورد هینی کشیدم و روم رو بر گردوندم....
نظر دوستای گل...
۱۰.۵k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.