*شیرین*
*شیرین*
یکی آروم تکونم می داد خیلی خسته بودم دلم می خواست بخوابم
- شیرین ...
یهو با صداش چشام باز کردم واز دیدنش که انقدر بهم نزدیک بود بی اختیار جیغ کشیدم متعجب عقب رفت وگفت : ساکت شو بچه ها رو ترسوندی
- کی گفت بیای اینجا
از ترس می لرزیدم با خشم نگام کرد ورفت بیرون بردیا گریه می کرد نازگلم از خواب پریده بود وگریه می کرد
نمی دونستم کدومش آروم کنم در باز شد ومریم اومد داخل نازگل بغل کرد وگفت : چی شده اون چرا انقدر عصبی بود
- خواب بود تکونم داد صدام کرد دیدم بهم نزدیکه ترسیدم
مریم : فکر کنم نازگل گشنشه
- اره
رفتم دست صورتم شستم واومدم نازگل رو شیر دادم بردیا گشنش نبود با مریم رفتیم پایین همه بودن بجز اون خدا رو شکر فرزام بردیا رو ازم گرفت بچه ها داشتن حرف می زدن که فردا بریم یکم بگردیم هر کی یه پیشنهادی می داد
فرزام : بنظر من بریم شهر زیر زمینی کاریز
محمود : من نمی دونم چرا وقتی سفر یا گردش میرم فقط دلم میخواد بخوابم
بهار: بریم همینجایی که شما می گید آقا فرزام
محمود : میگم بنی کجا رفته ؟
فرزام : بنی منظورت بنیامینه ؟
محمود : آره
فرزام : رفت بیرون بعدشم ما بهش میگیم امیر
بهار : چرا امیر
فرزام: اسم مستعارشه
بهار : آها
نفس : من گشنمه این شام چی شد
- شام چی؟
نفس : قرار بود مردها شام درست کنن
فرزام : اومممم زرشک پلو درست کردیم انگشتاتونم بخورید
بهار : من خیلی گشنمه
پسرا میز شام چیدن یه پتو پهن کردم وبچه ها روگذاشتم روشورفتم شام بخورم واقعا غذاشون خوشمزه بود ولی نمی تونستم بخورم
بهار : چرا نمی خوری شیرین
- گشنم نیست .
مریم : بخور عزیزم شیرم میدی اذیت میشی
چند لقمه خوردم ورفتم پیش بچه هام دلم یه جوری بوددلتنگ بودم انگار بغض داشتم
بهار و نفس اون با بچه ها سرگرم شدن رفتم تو حیاط هوای آزاد یکم حالم خوب کرد نشستم رو تاب سرم تکیه دادم به پشتی تاج وچشام بستم
حالت خوبه
چشام باز کردم وبه محمود نگاه کردم
- خوبم .کنارم نشست دستشو دور شونم پیچوند رفتم تو بغلش
محمود : می دونم سخته عزیزم ولی کاریه که شده تو کار خدا نمیشه دخالت کرد
- خیلی حالم بده ...خستم
دستی به موهام کشید وگفت : تو بچه هات داری گریه برای چی خودت زندونی کردی تو خونه نمیای بیرون می خوای حالتم خوب باشه این سفر بخاطره تو بوده
با دیدن اون که داشت میومد طرف ساختمان ویلا اشک هام پاک کردم
محمود : کجا بودی پسر نگرانت شدیم
در جواب محمود فقط یه لبخند کمرنگ زد ورفت داخل
*******
یکی آروم تکونم می داد خیلی خسته بودم دلم می خواست بخوابم
- شیرین ...
یهو با صداش چشام باز کردم واز دیدنش که انقدر بهم نزدیک بود بی اختیار جیغ کشیدم متعجب عقب رفت وگفت : ساکت شو بچه ها رو ترسوندی
- کی گفت بیای اینجا
از ترس می لرزیدم با خشم نگام کرد ورفت بیرون بردیا گریه می کرد نازگلم از خواب پریده بود وگریه می کرد
نمی دونستم کدومش آروم کنم در باز شد ومریم اومد داخل نازگل بغل کرد وگفت : چی شده اون چرا انقدر عصبی بود
- خواب بود تکونم داد صدام کرد دیدم بهم نزدیکه ترسیدم
مریم : فکر کنم نازگل گشنشه
- اره
رفتم دست صورتم شستم واومدم نازگل رو شیر دادم بردیا گشنش نبود با مریم رفتیم پایین همه بودن بجز اون خدا رو شکر فرزام بردیا رو ازم گرفت بچه ها داشتن حرف می زدن که فردا بریم یکم بگردیم هر کی یه پیشنهادی می داد
فرزام : بنظر من بریم شهر زیر زمینی کاریز
محمود : من نمی دونم چرا وقتی سفر یا گردش میرم فقط دلم میخواد بخوابم
بهار: بریم همینجایی که شما می گید آقا فرزام
محمود : میگم بنی کجا رفته ؟
فرزام : بنی منظورت بنیامینه ؟
محمود : آره
فرزام : رفت بیرون بعدشم ما بهش میگیم امیر
بهار : چرا امیر
فرزام: اسم مستعارشه
بهار : آها
نفس : من گشنمه این شام چی شد
- شام چی؟
نفس : قرار بود مردها شام درست کنن
فرزام : اومممم زرشک پلو درست کردیم انگشتاتونم بخورید
بهار : من خیلی گشنمه
پسرا میز شام چیدن یه پتو پهن کردم وبچه ها روگذاشتم روشورفتم شام بخورم واقعا غذاشون خوشمزه بود ولی نمی تونستم بخورم
بهار : چرا نمی خوری شیرین
- گشنم نیست .
مریم : بخور عزیزم شیرم میدی اذیت میشی
چند لقمه خوردم ورفتم پیش بچه هام دلم یه جوری بوددلتنگ بودم انگار بغض داشتم
بهار و نفس اون با بچه ها سرگرم شدن رفتم تو حیاط هوای آزاد یکم حالم خوب کرد نشستم رو تاب سرم تکیه دادم به پشتی تاج وچشام بستم
حالت خوبه
چشام باز کردم وبه محمود نگاه کردم
- خوبم .کنارم نشست دستشو دور شونم پیچوند رفتم تو بغلش
محمود : می دونم سخته عزیزم ولی کاریه که شده تو کار خدا نمیشه دخالت کرد
- خیلی حالم بده ...خستم
دستی به موهام کشید وگفت : تو بچه هات داری گریه برای چی خودت زندونی کردی تو خونه نمیای بیرون می خوای حالتم خوب باشه این سفر بخاطره تو بوده
با دیدن اون که داشت میومد طرف ساختمان ویلا اشک هام پاک کردم
محمود : کجا بودی پسر نگرانت شدیم
در جواب محمود فقط یه لبخند کمرنگ زد ورفت داخل
*******
۶.۶k
۱۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.