*شیرین*
*شیرین*
بهار سعی می کرد آرومم کنه ولی من بیشتر گریه می کردم .
نفس : چیزی نیست نترس شاید سرما خورده
- پس چراهمش بالا میاره بچم جون نداره تو رو خدا یه کاری کنید
نفس : ایلیا یه کاری کن
ایلیا : من دکتر زیبایم چیکار کنم آخه
- چی شده ؟!
اون بود که بردیا رو از بهار گرفت وگفت : وایسادین نظر میدین
منو نگاه کرد وگفت : بپوش ببریمش دکتر
بهار : من پیش نازگل می مونم
برگشت بهار رو نگاه کرد وگفت : نازگل رو هم بیار خودتم بیا
یه مانتو پوشیدم رو لباسم وپشت سر اون راه می رفتم
- وایسا
برگشت نگام کرد
- بده خودم
ماشین روشن می کنم عجله کن
اون رفت بهارم اومد وباهم رفتیم نشستیم تو ماشین بهار جلو نشست امیر می گفت شاید بیماری بردیا واگیر دار باشه نازگلم مریض شه
خدا رو شکر زود رسیدیم کلینیک تعداد بیمارها زیاد بود بردیا گریه می کرد بهار تو ماشین موند امیر می گفت یه وقت نازگلم بیمار میشه امیر رفت یه چیزی به منشی گفت اونم سری تکون داد ونفر بعد ما بودیم دکتر بردیا رو معاینه کرد وگفت : ویروس الان این موقع سال هست نگران نباشید دارو می نویسم سر ساعت بهش بده شیر خودت رو میدی
- بله
دکتر : خوبه زود خوب میشه
امیر : امروز خوب میشه
دکتر : شاید تا شی حالش بد باشه ولی زود خوب میشه
امیر : دوقلوشم هست اون بیمار نمیشه
دکتر : چرا باید رعایت کنید خانم اگه به اونم شیر می دین قبلش سینتون رو بشورین
امیر اخم کرد و اشاره کرد برم
امیر : هر مادری اینو می دونه لازم نبود شما بگید
دکتر گفت : آقا وظیفه ای منه
امیر در اتاق بست وگفت : خفه شو
چندتا از بیمارها شنیدن ومتعجب امیر رو نگاه می کردن حتا خودمن با اخم نگام کرد وگفت : چیه
- هیچی
رفتیم نشستیم تو ماشین - داروهاش چی نمی خواد به دکتر نشون بدی
امیر : داروخونه دکتر داره
بهار متعجب نگاش کرد بعد برگشت منو نگاه کرد خندم گرفت ولبمو گاز گرفتم
سر راه امیر داروها رو گرفت وبرگشتیم ویلا بردیا دو حموم کردم بهش دارو دادم باید تا یک ساعت بهش شیر نمی دادم گشنش بود وگریه می کرد مریم اومد تو اتاق وگفت : بهتر نشد
- گشنشه
مریم : اشکال نداره انقدر به خودت نگرانی وارد نکن خودتوتو آینه دیدی خستگی و بی خوابی از سر وصورتت می باره خیلی لاغر شدی لازم نیست به هر دوتاش شیر خودتو بدی داغون شدی بخدا
- چیکار کنم
مریم : برگشتیم باید خیلی چیزها رو تغییربدی یکمم برای خودت وقت بزار
بردیا ساکت شد
مریم : نازگل کجاست
- پیش بهار
مریم : بعید می دونم بهار رفت بیرون
- چی
مریم : چته دیونه ترسیدم پیش امیره اگه ببینیش غش می کنی از خنده
- چطور .
مریم با خنده گفت : مثله ننه بزرگا بالش گذاشته رو پاش نازگ ل خوابونده
خندم گرفت مریم لبخند زد وگفت : من برم استراحت کنم
با رفتنش به بردیا شیر دادم راحت خوابید گذاشتمش کنارم وخوابیدم
********
بهار سعی می کرد آرومم کنه ولی من بیشتر گریه می کردم .
نفس : چیزی نیست نترس شاید سرما خورده
- پس چراهمش بالا میاره بچم جون نداره تو رو خدا یه کاری کنید
نفس : ایلیا یه کاری کن
ایلیا : من دکتر زیبایم چیکار کنم آخه
- چی شده ؟!
اون بود که بردیا رو از بهار گرفت وگفت : وایسادین نظر میدین
منو نگاه کرد وگفت : بپوش ببریمش دکتر
بهار : من پیش نازگل می مونم
برگشت بهار رو نگاه کرد وگفت : نازگل رو هم بیار خودتم بیا
یه مانتو پوشیدم رو لباسم وپشت سر اون راه می رفتم
- وایسا
برگشت نگام کرد
- بده خودم
ماشین روشن می کنم عجله کن
اون رفت بهارم اومد وباهم رفتیم نشستیم تو ماشین بهار جلو نشست امیر می گفت شاید بیماری بردیا واگیر دار باشه نازگلم مریض شه
خدا رو شکر زود رسیدیم کلینیک تعداد بیمارها زیاد بود بردیا گریه می کرد بهار تو ماشین موند امیر می گفت یه وقت نازگلم بیمار میشه امیر رفت یه چیزی به منشی گفت اونم سری تکون داد ونفر بعد ما بودیم دکتر بردیا رو معاینه کرد وگفت : ویروس الان این موقع سال هست نگران نباشید دارو می نویسم سر ساعت بهش بده شیر خودت رو میدی
- بله
دکتر : خوبه زود خوب میشه
امیر : امروز خوب میشه
دکتر : شاید تا شی حالش بد باشه ولی زود خوب میشه
امیر : دوقلوشم هست اون بیمار نمیشه
دکتر : چرا باید رعایت کنید خانم اگه به اونم شیر می دین قبلش سینتون رو بشورین
امیر اخم کرد و اشاره کرد برم
امیر : هر مادری اینو می دونه لازم نبود شما بگید
دکتر گفت : آقا وظیفه ای منه
امیر در اتاق بست وگفت : خفه شو
چندتا از بیمارها شنیدن ومتعجب امیر رو نگاه می کردن حتا خودمن با اخم نگام کرد وگفت : چیه
- هیچی
رفتیم نشستیم تو ماشین - داروهاش چی نمی خواد به دکتر نشون بدی
امیر : داروخونه دکتر داره
بهار متعجب نگاش کرد بعد برگشت منو نگاه کرد خندم گرفت ولبمو گاز گرفتم
سر راه امیر داروها رو گرفت وبرگشتیم ویلا بردیا دو حموم کردم بهش دارو دادم باید تا یک ساعت بهش شیر نمی دادم گشنش بود وگریه می کرد مریم اومد تو اتاق وگفت : بهتر نشد
- گشنشه
مریم : اشکال نداره انقدر به خودت نگرانی وارد نکن خودتوتو آینه دیدی خستگی و بی خوابی از سر وصورتت می باره خیلی لاغر شدی لازم نیست به هر دوتاش شیر خودتو بدی داغون شدی بخدا
- چیکار کنم
مریم : برگشتیم باید خیلی چیزها رو تغییربدی یکمم برای خودت وقت بزار
بردیا ساکت شد
مریم : نازگل کجاست
- پیش بهار
مریم : بعید می دونم بهار رفت بیرون
- چی
مریم : چته دیونه ترسیدم پیش امیره اگه ببینیش غش می کنی از خنده
- چطور .
مریم با خنده گفت : مثله ننه بزرگا بالش گذاشته رو پاش نازگ ل خوابونده
خندم گرفت مریم لبخند زد وگفت : من برم استراحت کنم
با رفتنش به بردیا شیر دادم راحت خوابید گذاشتمش کنارم وخوابیدم
********
۱۳.۵k
۰۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.