*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
مهرداد اومده بود وهر کاری می کرد ماهک باهاش بازی نمی کرد داشتیم حرف می زدیم ماشین محمد اومد داخل یک هفته بود ندیدش بودم انگار بخاطر کارش یه هفته رفته بود یه شهر دیگه ودیشب برگشته بودکه من ندیدم صبح زن عمو گفته بود باز اخمو بود حتا نگامونم نکرد ورفت داخل
- فرشته امروز اومدم اخرین حرفامو بزنم
- در مورد چی
- خودمون
- من که گفتم نیازی به اومدنت نبود
- اومدم شانسمو امتحان کنم ..
- می دونید که راضی نمیشم
- تو دوسش داری
- کی رو ؟
- میدونی کی رو میگم محمد رو میگم
- من دیگه بهش علاقه ای ندارم احساسم بهش هیچ وقت برنمی گرده
- اگه یه روزی کمک خواستی من هستم روم حساب باز کن
- مرسی مهرداد بابت همه ای کارایی که کردی ازت ممنونم
- وظیفه ام بود ولی نظر منو می خوای به محمد بگو امشب میام اینجا فعلا خدا نگهدار
بارفتنش ماهک رو بردم داخل قرار بودباهم بریم خرید لوازم تحریرش مادر بزرگ وزن عمو ولیلا خانم داشتن حرف می زدن رفتم اتاقم اول ماهک رو آماده کردم بعدم خودم آماده شدم و
اومدم بیرون ماهک کنار محمد وایساده بود محمد بوسیدش ومی خو است بره مادر بزرگ گفت : کجا میری محمد
- میرم بیرون
- تو که داری میری فرشته وماهکم ببر می خوان خرید کنن .
محمد برگشت منو نگاه کرد ماهک با ذوق گفت : آخ جون
انگار محمد منتظر نظر من بود رفتم طرفشون ودست ماهک رو گرفتم ورفتیم بیرون با کمال پررویی رفتم جلو نشستم ماهکم تو بغلم آروم نشسته بود ومحمد رو نگاه می کرد .
از خونه اومدیم بیرون سکوت ماهک باعث تعجبم بود محمدرو نگاه کردم ابروهاش گره بود همیشه اخموماهکم می ترسید نگاش کنه
- میشه یکم اون اخمتون رو بردارید دخترم می ترسه
بیشتر اخم کرد وگفت : چرا نمیری سر خونه زندگیت وداری بازی در میاری یه بار دیگه این پسره اومد تو اون خونه خونش مال خودش نیست بهش بگو
- عمو منظورت مهرداده
محمد نیم نگاهی به ماهک انداخت وچیزی نگفت بغض کردم باز دریای آروم طوفانی شده بود باید جوابشو می دادم
- من به خواسته ای خودم نیومدم هیچ وقت هیچ وقت حتا اون موقع که بدون پرسیدن نظرم منو زن یه سنگ دل روانی کردن
- روانی ...اسم قشنگیه برای من ...من روانیم
- عمو دعوا نکنید
- دلیل رفتارت چیه اصلا چرا در مورد زندگی من نظر میدی
سکوت کرده بود هر چی حرف زدم جوابمو نداد فقط زیر لب گفت : کجا میری
- لوازم تحریر
جلو یه لوازم تحریر نگه داشت با ماهک رفتیم داخل اونم اومد رو یه صندلی نشست لیست وسایل ماهک رو دادم به فروشنده دیدم ماهک نیست برگشتم دیدم تو بغل محمده وداره صورتشو ناز می کنه یعنی حس پدر وفرزندی انقدر قوی بود ؟!
داشتم وسایل رو چک می کردم حضورشو احساس کردم برگشتم نگاش کردم تو دستش یه عالمه کتاب داستان بود محمد کارتشو داد فروشنده وبدون اینکه نگام کنه گفت : برو تو ماشین
سوئیچ ماشینو طرفم گرفت نگام نمی کرد داشتم نگاش می کردم دیدم یهو دستشو گرفتم برگشت نگام کرد بعد دستمون رو سوئیچو گرفتم ودست ماهک رو تو دستم گرفتم تقریبافرار کردم م
تو ماشین نشستیم تا محمد اومد بسته های خرید رو گذاشت صندلی عقب وخودشم اومد نشست سویچ رو گذاشته بودم تو جاش ماشینو روشن کرد وگفت : جای دیگه هم میری
- برای ماهک لباس بگیرم
سکوت کرده بود مثله همیشه ولی دیگه اخم نداشت
*فرشته*
مهرداد اومده بود وهر کاری می کرد ماهک باهاش بازی نمی کرد داشتیم حرف می زدیم ماشین محمد اومد داخل یک هفته بود ندیدش بودم انگار بخاطر کارش یه هفته رفته بود یه شهر دیگه ودیشب برگشته بودکه من ندیدم صبح زن عمو گفته بود باز اخمو بود حتا نگامونم نکرد ورفت داخل
- فرشته امروز اومدم اخرین حرفامو بزنم
- در مورد چی
- خودمون
- من که گفتم نیازی به اومدنت نبود
- اومدم شانسمو امتحان کنم ..
- می دونید که راضی نمیشم
- تو دوسش داری
- کی رو ؟
- میدونی کی رو میگم محمد رو میگم
- من دیگه بهش علاقه ای ندارم احساسم بهش هیچ وقت برنمی گرده
- اگه یه روزی کمک خواستی من هستم روم حساب باز کن
- مرسی مهرداد بابت همه ای کارایی که کردی ازت ممنونم
- وظیفه ام بود ولی نظر منو می خوای به محمد بگو امشب میام اینجا فعلا خدا نگهدار
بارفتنش ماهک رو بردم داخل قرار بودباهم بریم خرید لوازم تحریرش مادر بزرگ وزن عمو ولیلا خانم داشتن حرف می زدن رفتم اتاقم اول ماهک رو آماده کردم بعدم خودم آماده شدم و
اومدم بیرون ماهک کنار محمد وایساده بود محمد بوسیدش ومی خو است بره مادر بزرگ گفت : کجا میری محمد
- میرم بیرون
- تو که داری میری فرشته وماهکم ببر می خوان خرید کنن .
محمد برگشت منو نگاه کرد ماهک با ذوق گفت : آخ جون
انگار محمد منتظر نظر من بود رفتم طرفشون ودست ماهک رو گرفتم ورفتیم بیرون با کمال پررویی رفتم جلو نشستم ماهکم تو بغلم آروم نشسته بود ومحمد رو نگاه می کرد .
از خونه اومدیم بیرون سکوت ماهک باعث تعجبم بود محمدرو نگاه کردم ابروهاش گره بود همیشه اخموماهکم می ترسید نگاش کنه
- میشه یکم اون اخمتون رو بردارید دخترم می ترسه
بیشتر اخم کرد وگفت : چرا نمیری سر خونه زندگیت وداری بازی در میاری یه بار دیگه این پسره اومد تو اون خونه خونش مال خودش نیست بهش بگو
- عمو منظورت مهرداده
محمد نیم نگاهی به ماهک انداخت وچیزی نگفت بغض کردم باز دریای آروم طوفانی شده بود باید جوابشو می دادم
- من به خواسته ای خودم نیومدم هیچ وقت هیچ وقت حتا اون موقع که بدون پرسیدن نظرم منو زن یه سنگ دل روانی کردن
- روانی ...اسم قشنگیه برای من ...من روانیم
- عمو دعوا نکنید
- دلیل رفتارت چیه اصلا چرا در مورد زندگی من نظر میدی
سکوت کرده بود هر چی حرف زدم جوابمو نداد فقط زیر لب گفت : کجا میری
- لوازم تحریر
جلو یه لوازم تحریر نگه داشت با ماهک رفتیم داخل اونم اومد رو یه صندلی نشست لیست وسایل ماهک رو دادم به فروشنده دیدم ماهک نیست برگشتم دیدم تو بغل محمده وداره صورتشو ناز می کنه یعنی حس پدر وفرزندی انقدر قوی بود ؟!
داشتم وسایل رو چک می کردم حضورشو احساس کردم برگشتم نگاش کردم تو دستش یه عالمه کتاب داستان بود محمد کارتشو داد فروشنده وبدون اینکه نگام کنه گفت : برو تو ماشین
سوئیچ ماشینو طرفم گرفت نگام نمی کرد داشتم نگاش می کردم دیدم یهو دستشو گرفتم برگشت نگام کرد بعد دستمون رو سوئیچو گرفتم ودست ماهک رو تو دستم گرفتم تقریبافرار کردم م
تو ماشین نشستیم تا محمد اومد بسته های خرید رو گذاشت صندلی عقب وخودشم اومد نشست سویچ رو گذاشته بودم تو جاش ماشینو روشن کرد وگفت : جای دیگه هم میری
- برای ماهک لباس بگیرم
سکوت کرده بود مثله همیشه ولی دیگه اخم نداشت
۱۱.۷k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.