*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
پاشو دخترم یه عالمه کار داریم
- محمد کی رفت ؟
- صبح بود رفت پاشو دخترم
- می ترسم مادر بزرگ اگه محمد بفهمه ماهک دخترشه باز دیونه میشه
- توکل به خدا پاشو که یه عالمه کار داریم
اومدم بیرون عمو خونه بود متعجب نگاش کردم لبخند زد وگفت : خیلی کار داریم دخترم یه صبحانه مفصل بخور
- چشم
داشتم صبحانه می خوردم که دیدم چندتا دختر ویه مرد اومدن داخل متعجب نگاشون کردم عمو اشاره کرد برم پیششون بلند شدم رفتم کنارشون طراح بودن ومی خواستن بالا رو تغییر بدن ازمن می خواستن مدل انتخواب کنم منم چندتا مدل پیشنهاد دادم گفتن فردا میان برای انجام کاراشون چون امروز باید خونه رو خالی می کردن
- عمو محمد می دونه اصلا نظرش رو نگفتین
- محمد از خداشه تو چی عمو پشیمون نیستی
- نه
- مهرداد اگه بچه اش رو بخواد چی
- میشه بعدا درموردش حرف بزنیم
- آره دخترم به زن عموت برو برای ماهک خرید کن می خوام همه چی رو نو شروع کنید
- چشم عمو
عمو رفت با زن عمو رفتیم خیابون وکلی خرید کردیم حتا برای محمد نهارم بیرون خوردیم تا دم غروب سر گرم خریدبودیم وبعدم برگشتیم خونه یه سر رفتم بالا خونه خالی بود وسایل شخصی محمد رو گذاشته بودن اتاق پرو داشتن خونه رو کاغذ دیواری می کشیدن رفتم سر وسایل محمد یکم کنجکاوی کردم بعدم رفتم پایین می دونستم ریسک می کنم که برگردم به محمد ولی ماهک پدر می خواست شناسنامه نداشت فقط یه کاغذ که به دردم نمی خوردبرگشتم پایین ماهک خوابش میومد بردمش خوابوندمش نشسته بودم روی تخت وداشتم به اتفاقات این مدت فکر می کردم سرمو بالا بردم وگفتم : خدایا به تو پناه میارم پشیمونم نکن
تو دلم داشتم دعا می خوندم آروم آروم خوابم برد
امشب محمد میومد وتا عصر کارای خونه طول کشید خونه شلوغ پلوغ بود ماهک از خوشحالی داشت پر در می اورد ساعت یازده بود دیگه همه کارا رو انجام دادیم حتا چیدن لباسها توی کمدهای جدید با لذت نگاه کردم همه چی بوی نوی می داد یکم عطر زدم تو خونه بعدم رفتم اتاق ماهک که خواب بود کنارش دراز کشیدم لبخند زداز لبخند ماهک که تو خواب رو لبش بود
*فرشته*
پاشو دخترم یه عالمه کار داریم
- محمد کی رفت ؟
- صبح بود رفت پاشو دخترم
- می ترسم مادر بزرگ اگه محمد بفهمه ماهک دخترشه باز دیونه میشه
- توکل به خدا پاشو که یه عالمه کار داریم
اومدم بیرون عمو خونه بود متعجب نگاش کردم لبخند زد وگفت : خیلی کار داریم دخترم یه صبحانه مفصل بخور
- چشم
داشتم صبحانه می خوردم که دیدم چندتا دختر ویه مرد اومدن داخل متعجب نگاشون کردم عمو اشاره کرد برم پیششون بلند شدم رفتم کنارشون طراح بودن ومی خواستن بالا رو تغییر بدن ازمن می خواستن مدل انتخواب کنم منم چندتا مدل پیشنهاد دادم گفتن فردا میان برای انجام کاراشون چون امروز باید خونه رو خالی می کردن
- عمو محمد می دونه اصلا نظرش رو نگفتین
- محمد از خداشه تو چی عمو پشیمون نیستی
- نه
- مهرداد اگه بچه اش رو بخواد چی
- میشه بعدا درموردش حرف بزنیم
- آره دخترم به زن عموت برو برای ماهک خرید کن می خوام همه چی رو نو شروع کنید
- چشم عمو
عمو رفت با زن عمو رفتیم خیابون وکلی خرید کردیم حتا برای محمد نهارم بیرون خوردیم تا دم غروب سر گرم خریدبودیم وبعدم برگشتیم خونه یه سر رفتم بالا خونه خالی بود وسایل شخصی محمد رو گذاشته بودن اتاق پرو داشتن خونه رو کاغذ دیواری می کشیدن رفتم سر وسایل محمد یکم کنجکاوی کردم بعدم رفتم پایین می دونستم ریسک می کنم که برگردم به محمد ولی ماهک پدر می خواست شناسنامه نداشت فقط یه کاغذ که به دردم نمی خوردبرگشتم پایین ماهک خوابش میومد بردمش خوابوندمش نشسته بودم روی تخت وداشتم به اتفاقات این مدت فکر می کردم سرمو بالا بردم وگفتم : خدایا به تو پناه میارم پشیمونم نکن
تو دلم داشتم دعا می خوندم آروم آروم خوابم برد
امشب محمد میومد وتا عصر کارای خونه طول کشید خونه شلوغ پلوغ بود ماهک از خوشحالی داشت پر در می اورد ساعت یازده بود دیگه همه کارا رو انجام دادیم حتا چیدن لباسها توی کمدهای جدید با لذت نگاه کردم همه چی بوی نوی می داد یکم عطر زدم تو خونه بعدم رفتم اتاق ماهک که خواب بود کنارش دراز کشیدم لبخند زداز لبخند ماهک که تو خواب رو لبش بود
۱۷.۳k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.