*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
از ماشین پیاده شدم بر عکس همیشه اصلا خسته نبودم شوق دیدن فرشته وماهک بهم انرژی می داد ولی دیر وقت بود ومی دونستم خوابن رفتم بالا ورفتم داخل یه راست رفتم اتاق خواب وچراغ رو زدم با دیدن اتاق متعجب برگشتم پشت سرمو نگاه کردم نه اشتباه نیومده بودم یه اتاق بچگونه ای خوشگل ماهک وفرشته رو تخت خوابیده بودن ولی معلوم بود جاشون نیست برگشتم عقب چراغ رو خاموش کردم رفتم اون یکی اتاق خواب وچراغ رو روشن کردم کیف کردم از این همه خوش سلیقگی رفتم اتاق پرو اونجا هم عوض شده بود در کمدها رو باز کردم وقتی فهمیدم سمت راستی ها مال منن یه حوله برداشتم ورفتم حمام به کلی خواب از سرم پرید لباس پوشیدم موهام خشک نکردم یه وقت اونا بیدار نشن از اتاق اومدم بیرون سالن رو به روی اتاق خوابها شده بود جای وسایل کاریم واقعا قشنگ بود اون یکی سالنم عالی بود یه چای درست کردم داشتم می خوردم سرمو بلند کردم دیدم فرشته وایساده نگام می کنه
- سلام .کی اومدی
- سلام یک ساعتی میشه
- اینجا نظر عمو بود
- آها
هنوزم باهام سرد بود چیزی نگفتم اومد مبل رو به رویم نشست وگفت : میشه حرف بزنیم
نگاش کردم وگفتم : می شنوم
- راستش...
لبشو گزید سختش بود بگه می دونستم در مورد ماهکه می دونستم از عکس العمل من وحشت داره شیطنتم گل کرده بود سر به سرش بزارم
- چی شد ؟!
- محمد ...راستش ...نمی دونم چطور بگم .
- خوب چی رو
-قول میدی عصبانی نشی
- مگه چیه که عصبانی بشم
- ماهک ...
- ماهک چی
- ماهک دخترته
- خوب
متعجب نگام کردبا شیطنت گفتم : خوب اره دیگه دخترم میشه ...اگه دوست نداری هم که من باباش بشم مشکلی نیست مهم نظر توه
- محمد میگم ماهک دختر توه
- یعنی چی دختر منه
- یعنی اون شب ...بچمون نمرده ماهک بود ...
بلند شدم ترسید بلند شد گریه اش گرفت گفت : محمد بخدا می خواستم بگم می ترسیدم تو رو خدا ازم نگیرش
- ماهک دختر منه ؟!
فقط نگام می کرد رنگش پریده بود
- چرا قایمش کردی می تونستی بیای بگی نکه زن مهرداد بشی
بخاطر اونم که می شدآدم می شدم
- مامانم نمی زاشت می ترسید اعتماد نداشت من ازت دلخور بودم می ترسیدم مثله الان که پشیمونم گفتم
- چرا پشیمونی مگه خوردمت
- اون شب فهمیدم چه غلطی کردم اون شب که زن مهرداد شدی کاش اون شب می مردم ولی نمی شنیدم زن اون شدی
- نشدم ...بازی بود
- چی
متعجب نگاش کردم گفت : کار مامانم بود گفت اگه بفهمی بچمو می گیری منو شکایت می کنی ازت می ترسیدیم
- مگه من هیولابودم اینجوری در موردم تصمیم گرفتید
- الان جبران می کنم محمد ببخشم
- یعنی تو زن اون نشدی زن مهرداد نشدی
- نه
- پس این چند سال کجا بودی
- جایی نبودم تو یه خونه ای دیگه با مادر بزرگ ومادرم زندگی می کردم
- تو چیکار کردی فرشته
ترسید رفت عقب
- محمد تو رو خدا...
دستشو گرفتم کشیدمش تو بغلم کپ کرده بود باورش نمی شد
- چطور تونستی این چند سال تنهایی ماهک رو بزرگ کنی حرف مردم ...
سرشو راست کرد نگام کرد
- فهمیدم ماهک دخترمه
چشای گردش از تعجب دوبرابر شده بود لبخند زدم گفتم : زیاد نیست فهمیدم اون روز اون افریته تو رو دزدفهمیدم
- محمد ...تو یعنی ...
- بی خیال گذشته بشیم
- محمد ...باورم نمیشه
لبخند زدم ومحکم تو بغلم فشارش دادم خم شدم پیشونیشو بوسیدم چونمو بوسید وچشاشو بست پر از نیاز بودم ولی اروم ازش فاصله گرفتم دلخور نگاهم کرد طاقت این نگاهشو نداشتم سرمو پایین انداختم رفت یه نفس عمیق کشیدم دیگه اون حس های مزخرفو نداشتم حس سبکبالی بالی بود حس آزادی
*محمد*
از ماشین پیاده شدم بر عکس همیشه اصلا خسته نبودم شوق دیدن فرشته وماهک بهم انرژی می داد ولی دیر وقت بود ومی دونستم خوابن رفتم بالا ورفتم داخل یه راست رفتم اتاق خواب وچراغ رو زدم با دیدن اتاق متعجب برگشتم پشت سرمو نگاه کردم نه اشتباه نیومده بودم یه اتاق بچگونه ای خوشگل ماهک وفرشته رو تخت خوابیده بودن ولی معلوم بود جاشون نیست برگشتم عقب چراغ رو خاموش کردم رفتم اون یکی اتاق خواب وچراغ رو روشن کردم کیف کردم از این همه خوش سلیقگی رفتم اتاق پرو اونجا هم عوض شده بود در کمدها رو باز کردم وقتی فهمیدم سمت راستی ها مال منن یه حوله برداشتم ورفتم حمام به کلی خواب از سرم پرید لباس پوشیدم موهام خشک نکردم یه وقت اونا بیدار نشن از اتاق اومدم بیرون سالن رو به روی اتاق خوابها شده بود جای وسایل کاریم واقعا قشنگ بود اون یکی سالنم عالی بود یه چای درست کردم داشتم می خوردم سرمو بلند کردم دیدم فرشته وایساده نگام می کنه
- سلام .کی اومدی
- سلام یک ساعتی میشه
- اینجا نظر عمو بود
- آها
هنوزم باهام سرد بود چیزی نگفتم اومد مبل رو به رویم نشست وگفت : میشه حرف بزنیم
نگاش کردم وگفتم : می شنوم
- راستش...
لبشو گزید سختش بود بگه می دونستم در مورد ماهکه می دونستم از عکس العمل من وحشت داره شیطنتم گل کرده بود سر به سرش بزارم
- چی شد ؟!
- محمد ...راستش ...نمی دونم چطور بگم .
- خوب چی رو
-قول میدی عصبانی نشی
- مگه چیه که عصبانی بشم
- ماهک ...
- ماهک چی
- ماهک دخترته
- خوب
متعجب نگام کردبا شیطنت گفتم : خوب اره دیگه دخترم میشه ...اگه دوست نداری هم که من باباش بشم مشکلی نیست مهم نظر توه
- محمد میگم ماهک دختر توه
- یعنی چی دختر منه
- یعنی اون شب ...بچمون نمرده ماهک بود ...
بلند شدم ترسید بلند شد گریه اش گرفت گفت : محمد بخدا می خواستم بگم می ترسیدم تو رو خدا ازم نگیرش
- ماهک دختر منه ؟!
فقط نگام می کرد رنگش پریده بود
- چرا قایمش کردی می تونستی بیای بگی نکه زن مهرداد بشی
بخاطر اونم که می شدآدم می شدم
- مامانم نمی زاشت می ترسید اعتماد نداشت من ازت دلخور بودم می ترسیدم مثله الان که پشیمونم گفتم
- چرا پشیمونی مگه خوردمت
- اون شب فهمیدم چه غلطی کردم اون شب که زن مهرداد شدی کاش اون شب می مردم ولی نمی شنیدم زن اون شدی
- نشدم ...بازی بود
- چی
متعجب نگاش کردم گفت : کار مامانم بود گفت اگه بفهمی بچمو می گیری منو شکایت می کنی ازت می ترسیدیم
- مگه من هیولابودم اینجوری در موردم تصمیم گرفتید
- الان جبران می کنم محمد ببخشم
- یعنی تو زن اون نشدی زن مهرداد نشدی
- نه
- پس این چند سال کجا بودی
- جایی نبودم تو یه خونه ای دیگه با مادر بزرگ ومادرم زندگی می کردم
- تو چیکار کردی فرشته
ترسید رفت عقب
- محمد تو رو خدا...
دستشو گرفتم کشیدمش تو بغلم کپ کرده بود باورش نمی شد
- چطور تونستی این چند سال تنهایی ماهک رو بزرگ کنی حرف مردم ...
سرشو راست کرد نگام کرد
- فهمیدم ماهک دخترمه
چشای گردش از تعجب دوبرابر شده بود لبخند زدم گفتم : زیاد نیست فهمیدم اون روز اون افریته تو رو دزدفهمیدم
- محمد ...تو یعنی ...
- بی خیال گذشته بشیم
- محمد ...باورم نمیشه
لبخند زدم ومحکم تو بغلم فشارش دادم خم شدم پیشونیشو بوسیدم چونمو بوسید وچشاشو بست پر از نیاز بودم ولی اروم ازش فاصله گرفتم دلخور نگاهم کرد طاقت این نگاهشو نداشتم سرمو پایین انداختم رفت یه نفس عمیق کشیدم دیگه اون حس های مزخرفو نداشتم حس سبکبالی بالی بود حس آزادی
۲۱.۶k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.