پارت ۶۷ ☆
پارت ۶۷ ☆
درست همون آدرسی که داده بود رو پیدا کردم یه کافه کوچیک بود ............
ساعتمو نگاه کردم .......دقیقا هفته .
درو هل دادم و وارد شدم .......با نگاهم دنبال پرهام گشتم ..........که پیداش کردم و به سمتش رفتم
کنار یه میز کوچیک دو نفره نشسته بود ........تمام میزای اطراف خالی بودند بجز یکی که اونم دوتا دختر نشسته بودن و داشتن حرف میزدن ......................
صندلیو عقب کشیدم و نشستم............
پرهام :دقیقا سر ساعت اومدی !
-ناسلامتی قول داده بودم
یه پسر حدودا ۱۷ ،۱۸ ساله بامنو اومد سمتمون :خوش اومدین
-ممنون
پرهام :خب چی میخوری ؟
-اممممممممم...............من شیک قهوه میخورم
پرهام :پس دوتا شیک قهوه لطفا
پسره :حتما!
سکوت عجیبی بینمون حکم فرما بود ............تمام کافه رو زیر نظر داشتم همه میز مرتب بودن ......نگاهمو دوختم به میز جلوی خودم .....یه شاخه گل رز قرمز دقیقا وسط میز بود
پرهام بالاخره سکوتو شکست .........
پرهام :راستش من فقط به دلیل شیرینی همکاری دعوتت نکردم !
-پس واسه چی دعوتم کردی ؟
با گفتن سوالم نگاهمو دوختم به چشمای پرهام ..........
تیله های مشکی که زل زده بود به من ............
با گذاشتن سفارشا روی میز نگام که جذب جاذبه ی اون دوتا تیله جذاب مشکی بود به پشمکای شیک رفت !
همون پسره سفارشارو روی میز گذاشت و رفت
همچنان منتظر جواب پرهام بودم !
پرهام هیچ حرفی نمیزد و فقط به من نگاه میکرد ..........
نی رو آوردم سمت لبم یکم طعم تلخ و شیرین قهوه و بستنی رو مزه مزه کردم .....
پرهام دستشو برد سمت قاشق و تمام شیک رو بهم زد .........
واقعا اعصابم خورد شد اه جواب بده دیگه هی عشوه میاد !!؟
-نگفتی واسه چی دعوتم کردی !!؟
پرهام :راستشو بخواام بگم این که میخوام ازت یه سوال بپرسم ..........
-چه سوالی ؟!!
پرهام :ازت توقع ندارم الان جواب بدی ولی واقعا میخوام نظرتو بدونم ...................
-درباره چی ؟؟
پرهام نگاهشو دوخت به شاخه گل قرمزی که روی میز بود .............
پرهام :بیتا من باید اعتراف کنم ............
-ای بابا خب بگو دیگه جونم به لبم رسید چی باید اعتراف کنی !!؟
نگاهش برگشت به سمت من :بیتا من
دوباره نگاهش رفت سمت گل
پرهام :...............
چطوره همه کامنت
برگرفته از رمان گره #ماکانی
درست همون آدرسی که داده بود رو پیدا کردم یه کافه کوچیک بود ............
ساعتمو نگاه کردم .......دقیقا هفته .
درو هل دادم و وارد شدم .......با نگاهم دنبال پرهام گشتم ..........که پیداش کردم و به سمتش رفتم
کنار یه میز کوچیک دو نفره نشسته بود ........تمام میزای اطراف خالی بودند بجز یکی که اونم دوتا دختر نشسته بودن و داشتن حرف میزدن ......................
صندلیو عقب کشیدم و نشستم............
پرهام :دقیقا سر ساعت اومدی !
-ناسلامتی قول داده بودم
یه پسر حدودا ۱۷ ،۱۸ ساله بامنو اومد سمتمون :خوش اومدین
-ممنون
پرهام :خب چی میخوری ؟
-اممممممممم...............من شیک قهوه میخورم
پرهام :پس دوتا شیک قهوه لطفا
پسره :حتما!
سکوت عجیبی بینمون حکم فرما بود ............تمام کافه رو زیر نظر داشتم همه میز مرتب بودن ......نگاهمو دوختم به میز جلوی خودم .....یه شاخه گل رز قرمز دقیقا وسط میز بود
پرهام بالاخره سکوتو شکست .........
پرهام :راستش من فقط به دلیل شیرینی همکاری دعوتت نکردم !
-پس واسه چی دعوتم کردی ؟
با گفتن سوالم نگاهمو دوختم به چشمای پرهام ..........
تیله های مشکی که زل زده بود به من ............
با گذاشتن سفارشا روی میز نگام که جذب جاذبه ی اون دوتا تیله جذاب مشکی بود به پشمکای شیک رفت !
همون پسره سفارشارو روی میز گذاشت و رفت
همچنان منتظر جواب پرهام بودم !
پرهام هیچ حرفی نمیزد و فقط به من نگاه میکرد ..........
نی رو آوردم سمت لبم یکم طعم تلخ و شیرین قهوه و بستنی رو مزه مزه کردم .....
پرهام دستشو برد سمت قاشق و تمام شیک رو بهم زد .........
واقعا اعصابم خورد شد اه جواب بده دیگه هی عشوه میاد !!؟
-نگفتی واسه چی دعوتم کردی !!؟
پرهام :راستشو بخواام بگم این که میخوام ازت یه سوال بپرسم ..........
-چه سوالی ؟!!
پرهام :ازت توقع ندارم الان جواب بدی ولی واقعا میخوام نظرتو بدونم ...................
-درباره چی ؟؟
پرهام نگاهشو دوخت به شاخه گل قرمزی که روی میز بود .............
پرهام :بیتا من باید اعتراف کنم ............
-ای بابا خب بگو دیگه جونم به لبم رسید چی باید اعتراف کنی !!؟
نگاهش برگشت به سمت من :بیتا من
دوباره نگاهش رفت سمت گل
پرهام :...............
چطوره همه کامنت
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۰.۹k
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.