پارت ۷۴ ☆
پارت ۷۴ ☆
شرو کرد به داد زدن :بیتا واقعا فکر نمیکردم دوس پسر داشته باشی هیچ وقت فک نمیکردم ممکنه بهم دروغ بگی
من دوست داشتم اما تو رفتی یکی دیگه رو انتخاب کردی
همونطور که داد میزد هی نزدیک میشد و من عقب عقب میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار
کامیار :د اخه من چی برات کم میزارم که تو میری با این پسره ی احمق واقعا که فکر میکردم تو با بقیه فرق داری نگو تو هم عین بقیه دخترا هرزه ایی
فقط چند سانت باهام فاصله داشت
-اون دوس پسر من نیست من با هیچ پسری رابطه ندارم تو اشتباه میکنی
اینقدر صداشو بلند کرده بود که داشتم از ترس میموردم که دستشو گذاشت رو گردنم و یواش یواش دستش دور گردنم فشار میداد .......
ججججججججججججججججییییییییغغغغغغغغغغغغ کشیدم :به من دست نزن ولم کن .......
کامیار :اینقدر حرف نزن الان یه کاری میکنم دیگه روت نشه پسر بیاری خونه بیتا من دوستت داشتم ولی تو بد کردی تو گند زدی ..........
ججججججججججججججججییییییییغغغغغغغغغغغغ کشیدم :کککککککککککککککمممممممممککککککککککک یکی کمکم کنه !
کامیار بهم نزدیک تر میشد و حلقه دستش دور گردنم محکم تر ...........
توی اون لحظه دعا میکردم یکی پیدا بشه و منو از دس کامیار نجات بده
دوباره جیغ زدم :کمک
نفسم بریده بود و من کم اورده بودم
چشامو بستم تا خشم توی چشمای کامیارو نبینم
من تسلیم شده بودم
هیچ راه نجاتی نبود مطمئنم
کامیار یا خودمو میکشه یا دختر بودنمو از بین میبره
واسه آخرین بار جیغ کشیدم :کمک
اما صدای من به حدی بود که فقط به گوش کامیار میرسید
کامیار :تو دیگه حق نداری اون پسره رو ببینی کاری میکنم تا عمر داری فراموش نکنی
+مثلا میخوای چیکار کنی ............
(صدای کیه ؟این وقت رمان ؟
بینا چی میشه ؟
کامیارچیکار میکنه ؟.)
چطوره همه کامنت
برگرفته از رمان گره #ماکانی
شرو کرد به داد زدن :بیتا واقعا فکر نمیکردم دوس پسر داشته باشی هیچ وقت فک نمیکردم ممکنه بهم دروغ بگی
من دوست داشتم اما تو رفتی یکی دیگه رو انتخاب کردی
همونطور که داد میزد هی نزدیک میشد و من عقب عقب میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار
کامیار :د اخه من چی برات کم میزارم که تو میری با این پسره ی احمق واقعا که فکر میکردم تو با بقیه فرق داری نگو تو هم عین بقیه دخترا هرزه ایی
فقط چند سانت باهام فاصله داشت
-اون دوس پسر من نیست من با هیچ پسری رابطه ندارم تو اشتباه میکنی
اینقدر صداشو بلند کرده بود که داشتم از ترس میموردم که دستشو گذاشت رو گردنم و یواش یواش دستش دور گردنم فشار میداد .......
ججججججججججججججججییییییییغغغغغغغغغغغغ کشیدم :به من دست نزن ولم کن .......
کامیار :اینقدر حرف نزن الان یه کاری میکنم دیگه روت نشه پسر بیاری خونه بیتا من دوستت داشتم ولی تو بد کردی تو گند زدی ..........
ججججججججججججججججییییییییغغغغغغغغغغغغ کشیدم :کککککککککککککککمممممممممککککککککککک یکی کمکم کنه !
کامیار بهم نزدیک تر میشد و حلقه دستش دور گردنم محکم تر ...........
توی اون لحظه دعا میکردم یکی پیدا بشه و منو از دس کامیار نجات بده
دوباره جیغ زدم :کمک
نفسم بریده بود و من کم اورده بودم
چشامو بستم تا خشم توی چشمای کامیارو نبینم
من تسلیم شده بودم
هیچ راه نجاتی نبود مطمئنم
کامیار یا خودمو میکشه یا دختر بودنمو از بین میبره
واسه آخرین بار جیغ کشیدم :کمک
اما صدای من به حدی بود که فقط به گوش کامیار میرسید
کامیار :تو دیگه حق نداری اون پسره رو ببینی کاری میکنم تا عمر داری فراموش نکنی
+مثلا میخوای چیکار کنی ............
(صدای کیه ؟این وقت رمان ؟
بینا چی میشه ؟
کامیارچیکار میکنه ؟.)
چطوره همه کامنت
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۰.۲k
۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.