*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
امروز زودتر از همیشه بیدارشدم بی خوابی دیشبم کار خودش رو کرده بود چشام بد جور می سوخت وقرمز شده بود یه دوش آب سرد گرفتم یخ کردم زود موهام رو خشک کردم خوب بود خوابم پریده بود لباس پوشیدم ورفتم پایین بانو با دیدنم تعجب کرد وگفت : زود بیدار شدی پسرم
- سلام
مستانه هم اومد نشست پشت میز مشعول خوردن صبحانه بودیم ماه وش اومد پایین سلام کرد ونشست پشت میز متعجب نگاش کردم که چرا با فاصله ازم نشسته بود وبی میل صبحانه می خورد نگاهم با نگاه مستانه گره خوردلبخند زد
بلند شدم وتشکر کردم وگفتم : اگه صبحانه ات تموم شده با من بیا مستانه .
مستانه : مرسی یکم کار دارم برید بسلامت
رفتم بیرون مهران اومد نزدیک وگفت : آقا یه چیزی می خواستم بگم
- بگو
مهران : دیروز یه پسره ای قد بلندی اومد اینجا گفت دوستتون هست می خواست ببینتون گفتم خونه نیستید
- چه وقت ؟
مهران : عصر بود بعدم شمارتون رو گرفت ورفت
- چشاش سبز بود ؟
مهران : اره
- شماره ام رو دادی حالا میگی
مهران : گفتن دوستتون هستن
- مهران تو می دونی چقدر مشکل دارم اینم اضافه شده مگه هر کسی میا اینجا باید جواب پس بدی
مهران : من که نزاشتم بیاد داخل آقا انقدر التماس کرد شمارتون رو دادم نمی دونستم ببخشید آقا کیهان
- این پسرجدیده فامیلتونه؟
مهران: صمد رو میگی آقا
- اره همین صمد
مهران : فامیل دورمونه آقا کاری کرده ؟!
- مورد اعتماد هست
مهران : آره آقا کارش که خوبه دیشب تا صبح بیدار بود
- طرف خونه نره دخترا یا بانو اومدن بیرون فاصله می گیره کاش یکی رو میاوردی مثله خودت این خیلی جونه
مهران : اگه ناراضی هستید ردش کنم
- سپردمش به خودت مهران
مهران : خیالتون راحت
سوار ماشینم شدم باید می رفتم پیش شوهر خاله ام بابای فانی می دونستم این موقع نمایشگاه نیست رفتم خونشون پشت درشون وایسادم بوق زدم در رو باز کردن نگهبان خونه ای خاله بود با دیدنم تعجب کرد از ماشین در اومدم ورفتم داخل خاله با دیدنم جا خورد وگفت : چی شده خاله اول صبحی
- می خواستم باهاتون حرف بزنم
خاله : بگو پسرم
- در مورد فانی
شوهر خاله امم اومدن ونشستیم تو پذیرای خاله سوالی نگام می کرد بلاخره طاقت نیاورد وگفت : نمی خوای یه چیزی بگی
- در موردخودم وفانی مامانم که اومده بود حرف زده بود
آقا نیما شوهر خاله ام گفت : فهمیدیم چی شده کیهان همینکه بی سروصدا طلاقش میدی ممنون
- برای یه چیر دیگه اومدم
خاله : چی پسرم
- من فانی رو بخشیدم می دونید اگه این کارونمی کردم حکمش چی بود ولی دلم نیومد حالا منو تهدید می کنه
خاله: دیدیش؟!
- اره رفتم دیدنش
خاله دستمو نگاه کرد وگفت : کاش اول طلاقش می دادی بعد زن می گرفتی
کیهان :
امروز زودتر از همیشه بیدارشدم بی خوابی دیشبم کار خودش رو کرده بود چشام بد جور می سوخت وقرمز شده بود یه دوش آب سرد گرفتم یخ کردم زود موهام رو خشک کردم خوب بود خوابم پریده بود لباس پوشیدم ورفتم پایین بانو با دیدنم تعجب کرد وگفت : زود بیدار شدی پسرم
- سلام
مستانه هم اومد نشست پشت میز مشعول خوردن صبحانه بودیم ماه وش اومد پایین سلام کرد ونشست پشت میز متعجب نگاش کردم که چرا با فاصله ازم نشسته بود وبی میل صبحانه می خورد نگاهم با نگاه مستانه گره خوردلبخند زد
بلند شدم وتشکر کردم وگفتم : اگه صبحانه ات تموم شده با من بیا مستانه .
مستانه : مرسی یکم کار دارم برید بسلامت
رفتم بیرون مهران اومد نزدیک وگفت : آقا یه چیزی می خواستم بگم
- بگو
مهران : دیروز یه پسره ای قد بلندی اومد اینجا گفت دوستتون هست می خواست ببینتون گفتم خونه نیستید
- چه وقت ؟
مهران : عصر بود بعدم شمارتون رو گرفت ورفت
- چشاش سبز بود ؟
مهران : اره
- شماره ام رو دادی حالا میگی
مهران : گفتن دوستتون هستن
- مهران تو می دونی چقدر مشکل دارم اینم اضافه شده مگه هر کسی میا اینجا باید جواب پس بدی
مهران : من که نزاشتم بیاد داخل آقا انقدر التماس کرد شمارتون رو دادم نمی دونستم ببخشید آقا کیهان
- این پسرجدیده فامیلتونه؟
مهران: صمد رو میگی آقا
- اره همین صمد
مهران : فامیل دورمونه آقا کاری کرده ؟!
- مورد اعتماد هست
مهران : آره آقا کارش که خوبه دیشب تا صبح بیدار بود
- طرف خونه نره دخترا یا بانو اومدن بیرون فاصله می گیره کاش یکی رو میاوردی مثله خودت این خیلی جونه
مهران : اگه ناراضی هستید ردش کنم
- سپردمش به خودت مهران
مهران : خیالتون راحت
سوار ماشینم شدم باید می رفتم پیش شوهر خاله ام بابای فانی می دونستم این موقع نمایشگاه نیست رفتم خونشون پشت درشون وایسادم بوق زدم در رو باز کردن نگهبان خونه ای خاله بود با دیدنم تعجب کرد از ماشین در اومدم ورفتم داخل خاله با دیدنم جا خورد وگفت : چی شده خاله اول صبحی
- می خواستم باهاتون حرف بزنم
خاله : بگو پسرم
- در مورد فانی
شوهر خاله امم اومدن ونشستیم تو پذیرای خاله سوالی نگام می کرد بلاخره طاقت نیاورد وگفت : نمی خوای یه چیزی بگی
- در موردخودم وفانی مامانم که اومده بود حرف زده بود
آقا نیما شوهر خاله ام گفت : فهمیدیم چی شده کیهان همینکه بی سروصدا طلاقش میدی ممنون
- برای یه چیر دیگه اومدم
خاله : چی پسرم
- من فانی رو بخشیدم می دونید اگه این کارونمی کردم حکمش چی بود ولی دلم نیومد حالا منو تهدید می کنه
خاله: دیدیش؟!
- اره رفتم دیدنش
خاله دستمو نگاه کرد وگفت : کاش اول طلاقش می دادی بعد زن می گرفتی
۱۱.۵k
۲۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.