پارت هجدهم
#پارت هجدهم
رُز:
نگاش کردم به چشاش چشای عسلی با رگ های سبز روشن داشت ابروهای خوش فرم لبخند زدوگفت : چرا انقدر از من خجالت می کشی
- هنوز یه هفته است می شناسمتون
امیر حسین : مثله غریبه ها باهام حرف نزن
نگاش کردم اروم گفت : دیگه قراره مال همدیگه بشیم پس بهتره انقدر رسمی نباشیم
دستمو که رو میز بود گرفت وپشت دستمو بوسید
لبمو گاز کردم آروم خندید وگفت : رُز کوچلوی منو چقدر خجالتیه
دستمو کشیدم اخمی کرد وگفت : اِدخترخوب این چه رفتاریه با نامزادت
بهش اخم کردم خندید وگفت : می دونی چند باری دیدمت ولی تو اصلا کسی رو نمی دیدی چند بارمی خواستم مطمئن بشم همون رُز کوچلو خواهر رهامی یادم می رفت منم که همیشه در رفت آمد بودم وکسی رو نمی دیدم تا عروسی خواستگارقبلیت خیلی به دلم نشستی ساده وبی شیله پیله
- یعنی ازقبل حواست به من بود ؟!
امیر حسین : آره چند بار تو راه مدرسه ات دیدمت ولی خوب تو حواست نبود همیشه یکی دوبارم دم خونه ای اون دختره که باهات بود دختر آقای خرمی
- دوستمه فاطی
لبخند زد وگفت : خوشحال میشم باهاش آشنا بشم
گارسون اومد ومیز رو چیدن ورفتن چقدر گشنم بود بدون تعارف غذامومثله همیشه کامل خوردم خوشم میومد امیر حسین حرفی نمی زد واین باعث می شد راحتر غذامو بخورم که انصافا هم غذاش عالی بود
بعد از خوردن بلند شدم ورفتم سرویس بهداشتی ودستامو شستم یکمم رژ زدم چون رژم پاک شده بود شالمو مرتب کردم وبرگشتم امیر حسین پول میز رووحساب کرد وباهم اومدیم بیرون
امیر حسین : خسته ای
- نه
لبخند زدوگفت : می ریم خونه عصرم وسایل خونه رومیارن بهتره تو استراحت کنی فردا خرید داریم بعد دیگه راحت میشی واستراحت می کنی
- ولی من خسته نمیشم
امیر حسین : خوبه ولی نمی خوام واسه عروسیمون خسته باشی عزیزم
نگاش کردم نگاهم کرد وبا لبخند گفت : جانم چیزی می خوای بگی
- نه
امیر حسین : پس بریم
رفتیم وسوار ماشینش شدیم وبرگشتیم خونه وقتی می خواستم پیاده بشم امیر حسین گل ها وجعبه کادویش رو داد بهم وگفت : اگه موبایل داری شمارتو بده
- اره دارم
شماره رو که حفظم بود براش گفتم تو موبایلش سیو کرد وگفت : بهت اس میدم
لبخند زدم وپیاده شدم با کلید در رو باز کردم وبرگشتم نگاش کردم لبخندی زدورفت منم دررو باز کردم وپا گذاشتم تو حیاط رهام وامیر علی نشسته بودن رو تخت وداشتن حرف می زدن نزدیک که شدم رهام با دیدنم لبخند زدوگفت : به به چه خبره این همه گل مبارکه
لبخند زدم وآروم به امیر علی سلام کردم مثله همیشه جدی وخشک بود واونم آرومتر جوابمو داد
رهام گل ها رو ازم گرفت وبو کرد وگفت : چه خوش سلیقه است داداشت علی
امیر علی بلند شد وگفت : من برم دیگه رهام یکم کار دارم
رُز:
نگاش کردم به چشاش چشای عسلی با رگ های سبز روشن داشت ابروهای خوش فرم لبخند زدوگفت : چرا انقدر از من خجالت می کشی
- هنوز یه هفته است می شناسمتون
امیر حسین : مثله غریبه ها باهام حرف نزن
نگاش کردم اروم گفت : دیگه قراره مال همدیگه بشیم پس بهتره انقدر رسمی نباشیم
دستمو که رو میز بود گرفت وپشت دستمو بوسید
لبمو گاز کردم آروم خندید وگفت : رُز کوچلوی منو چقدر خجالتیه
دستمو کشیدم اخمی کرد وگفت : اِدخترخوب این چه رفتاریه با نامزادت
بهش اخم کردم خندید وگفت : می دونی چند باری دیدمت ولی تو اصلا کسی رو نمی دیدی چند بارمی خواستم مطمئن بشم همون رُز کوچلو خواهر رهامی یادم می رفت منم که همیشه در رفت آمد بودم وکسی رو نمی دیدم تا عروسی خواستگارقبلیت خیلی به دلم نشستی ساده وبی شیله پیله
- یعنی ازقبل حواست به من بود ؟!
امیر حسین : آره چند بار تو راه مدرسه ات دیدمت ولی خوب تو حواست نبود همیشه یکی دوبارم دم خونه ای اون دختره که باهات بود دختر آقای خرمی
- دوستمه فاطی
لبخند زد وگفت : خوشحال میشم باهاش آشنا بشم
گارسون اومد ومیز رو چیدن ورفتن چقدر گشنم بود بدون تعارف غذامومثله همیشه کامل خوردم خوشم میومد امیر حسین حرفی نمی زد واین باعث می شد راحتر غذامو بخورم که انصافا هم غذاش عالی بود
بعد از خوردن بلند شدم ورفتم سرویس بهداشتی ودستامو شستم یکمم رژ زدم چون رژم پاک شده بود شالمو مرتب کردم وبرگشتم امیر حسین پول میز رووحساب کرد وباهم اومدیم بیرون
امیر حسین : خسته ای
- نه
لبخند زدوگفت : می ریم خونه عصرم وسایل خونه رومیارن بهتره تو استراحت کنی فردا خرید داریم بعد دیگه راحت میشی واستراحت می کنی
- ولی من خسته نمیشم
امیر حسین : خوبه ولی نمی خوام واسه عروسیمون خسته باشی عزیزم
نگاش کردم نگاهم کرد وبا لبخند گفت : جانم چیزی می خوای بگی
- نه
امیر حسین : پس بریم
رفتیم وسوار ماشینش شدیم وبرگشتیم خونه وقتی می خواستم پیاده بشم امیر حسین گل ها وجعبه کادویش رو داد بهم وگفت : اگه موبایل داری شمارتو بده
- اره دارم
شماره رو که حفظم بود براش گفتم تو موبایلش سیو کرد وگفت : بهت اس میدم
لبخند زدم وپیاده شدم با کلید در رو باز کردم وبرگشتم نگاش کردم لبخندی زدورفت منم دررو باز کردم وپا گذاشتم تو حیاط رهام وامیر علی نشسته بودن رو تخت وداشتن حرف می زدن نزدیک که شدم رهام با دیدنم لبخند زدوگفت : به به چه خبره این همه گل مبارکه
لبخند زدم وآروم به امیر علی سلام کردم مثله همیشه جدی وخشک بود واونم آرومتر جوابمو داد
رهام گل ها رو ازم گرفت وبو کرد وگفت : چه خوش سلیقه است داداشت علی
امیر علی بلند شد وگفت : من برم دیگه رهام یکم کار دارم
۱۰.۶k
۰۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.