بلاخره اون روزی که منتظرش بودیم رسید تو آریشگاه منتظر دام
بلاخره اون روزی که منتظرش بودیم رسید تو آریشگاه منتظر داماد بودم از دیدن خودم تو آینه راضی برگشتم وسرجام نشستم دل تو دلم نبودولبخند به لب داشتم فاطی هم همراهم بود
- عروس خانم آقا داماد اومدن
یکی از کارکنان آریشگاه اینو گفت ورفت
بلند شدم وبرای اخرین بار خودمو تو آینه نگاه کردم وهمراه فاطی رفتیم طرف در فاطی در رو باز کردورفت بیرون صدای امیر حسین میومد بعدم فاطی اومد وگفت : برو عزیزم امیر حسین منتظرته
رفتم بیرون امیر حسین منتظر وایساده بود با دیدنم لبخند زد واومد جلو دسته گل رُز قرمز رو مقابلم گرفت وگفت : چقدر خوشگل شدی اصلا انگاریکی دیگه شدی
- تو هم همینطور
لبخند زدوگفت : تقدیم به تو بانو
دسته گل رو ازش گرفتم وبو کردم
- مرسی .
لبخند زدو دستمو گرفت وباهم از آریشگاه اومدیم بیرون
- فاطی نیومد ؟!
امیر حسین : رفت حساب کنه عزیزم گفت خودش میاد ماهم بریم عکس بندازیم دیگه
لبخند زدم ونگاش کردم در ماشین سفید رنگی که گل زده بود رو برام باز کرد نشستم واونم کمکم کرد لباسمو که بیرون بود جم کرد ودررو بست خودشم پشت فرمون نشست وگفت : خسته شدی
- نه
خندید وگفت : خوبه
- ماشین مال کیه؟!
امیر حسین : مال امیر علی تا حالا ندیدی
- نه
امیر حسین : اره خوب ازش استفاده نمی کنه بابا براش گرفته
- اها
امیر حسین دستمو گرفت وپشت دستمو بوسید وگفت : خیلی ماه شدی خانمم
- تو هم همینطورعالی شدی
لبخند زدودستمو فشرد وگذاشت رو پاش وگفت : خونه خیلی شلوغه امیدوارم ببینی خوشت بیاد
- اون عکس های که دیدم حتما خوشم میاد
امیر حسین : خوبه که خوشت اومده
- امیرحسین
امیر حسین : جونم
- میگم امیر علی چند سالشه ؟
امیر حسین : واسه چی می پرسی؟!
- برام یه سوالی پیش اومد
امیر حسین : همسن رهام دیگه
- اها
امیر حسین : حالا چه سوالی برات پیش اومده
- راستش اون روز تو موبایلش یه عکس دختری دیدم خواستم ببینم چند سالشه که زن نمی گیره
امیر حسین خندیدوگفت : شوخی نکن امیر وعلی وجنس مونث عمرا .
- خودم دیدم
امیر حسین : اشتباه می کنی شاید دلیلی داشته باشه عکسی تو گوشیش باشه اونم یه دختر
- چی می دونم
دیگه سوال نپرسیدم وده دیقه بعدشم رسیدیم آتلیه برای گرفتن عکس که خدا رو شکر همه خانم بودن وامیر حسین کاملا راضی بود با یکی از دخترا رفتم وشنلم رو در اوردم یکمم با موهام ور رفت ورفتیم تو سالنی که می خواستن عکس بگیرن
از امیر حسین خجالت می کشیدم منو اینجوری ببینه با لبخند نگام کردوگفت : همونی شدی که می خواستم لباست خیلی بهت میاد .
لبخند زدم وبعدم آماده شدیم واسه عکس گرفتن امیر حسین با لبخند وبدون اعتراض همراهی می کرد ویک دقیقه لبخند از لبش جدا نمی شد تا وقتی عکس ها تموم شد نشستیم ویکم استراحت کردیم
- عروس خانم آقا داماد اومدن
یکی از کارکنان آریشگاه اینو گفت ورفت
بلند شدم وبرای اخرین بار خودمو تو آینه نگاه کردم وهمراه فاطی رفتیم طرف در فاطی در رو باز کردورفت بیرون صدای امیر حسین میومد بعدم فاطی اومد وگفت : برو عزیزم امیر حسین منتظرته
رفتم بیرون امیر حسین منتظر وایساده بود با دیدنم لبخند زد واومد جلو دسته گل رُز قرمز رو مقابلم گرفت وگفت : چقدر خوشگل شدی اصلا انگاریکی دیگه شدی
- تو هم همینطور
لبخند زدوگفت : تقدیم به تو بانو
دسته گل رو ازش گرفتم وبو کردم
- مرسی .
لبخند زدو دستمو گرفت وباهم از آریشگاه اومدیم بیرون
- فاطی نیومد ؟!
امیر حسین : رفت حساب کنه عزیزم گفت خودش میاد ماهم بریم عکس بندازیم دیگه
لبخند زدم ونگاش کردم در ماشین سفید رنگی که گل زده بود رو برام باز کرد نشستم واونم کمکم کرد لباسمو که بیرون بود جم کرد ودررو بست خودشم پشت فرمون نشست وگفت : خسته شدی
- نه
خندید وگفت : خوبه
- ماشین مال کیه؟!
امیر حسین : مال امیر علی تا حالا ندیدی
- نه
امیر حسین : اره خوب ازش استفاده نمی کنه بابا براش گرفته
- اها
امیر حسین دستمو گرفت وپشت دستمو بوسید وگفت : خیلی ماه شدی خانمم
- تو هم همینطورعالی شدی
لبخند زدودستمو فشرد وگذاشت رو پاش وگفت : خونه خیلی شلوغه امیدوارم ببینی خوشت بیاد
- اون عکس های که دیدم حتما خوشم میاد
امیر حسین : خوبه که خوشت اومده
- امیرحسین
امیر حسین : جونم
- میگم امیر علی چند سالشه ؟
امیر حسین : واسه چی می پرسی؟!
- برام یه سوالی پیش اومد
امیر حسین : همسن رهام دیگه
- اها
امیر حسین : حالا چه سوالی برات پیش اومده
- راستش اون روز تو موبایلش یه عکس دختری دیدم خواستم ببینم چند سالشه که زن نمی گیره
امیر حسین خندیدوگفت : شوخی نکن امیر وعلی وجنس مونث عمرا .
- خودم دیدم
امیر حسین : اشتباه می کنی شاید دلیلی داشته باشه عکسی تو گوشیش باشه اونم یه دختر
- چی می دونم
دیگه سوال نپرسیدم وده دیقه بعدشم رسیدیم آتلیه برای گرفتن عکس که خدا رو شکر همه خانم بودن وامیر حسین کاملا راضی بود با یکی از دخترا رفتم وشنلم رو در اوردم یکمم با موهام ور رفت ورفتیم تو سالنی که می خواستن عکس بگیرن
از امیر حسین خجالت می کشیدم منو اینجوری ببینه با لبخند نگام کردوگفت : همونی شدی که می خواستم لباست خیلی بهت میاد .
لبخند زدم وبعدم آماده شدیم واسه عکس گرفتن امیر حسین با لبخند وبدون اعتراض همراهی می کرد ویک دقیقه لبخند از لبش جدا نمی شد تا وقتی عکس ها تموم شد نشستیم ویکم استراحت کردیم
۱۶.۴k
۰۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.