پارت سی وسوم
#پارت سی وسوم
رُز:
بعد از رقص نشستیم وداشتم مهمونها رو نگاه می کردم که با دیدن همون دختری که عکسش رو تو گوشی امیر علی دیدم تعجب کردم وگفتم : امیر حسین این کیه ؟!
امیرحسین: کی ؟!
- اون دختره که اونجا نشسته موهاش بلندومشکی
امیرحسین : دختر خاله ام رها چرا می پرسی ؟!
- تو چرااخم کردی ؟!
امیر حسین : هیچی عزیزم
دختره متوجه نگاهم شد بلند شد واومد طرفمون خیلی خوشگل بود مخصوصا چشای خمار عسلی ایش یه جورایی چشاش شبیه چشای امیر علی بود
اومد کنارمون وبا لبخند کمرنگی گفت : مبارکه پسر خاله
دستشو گرفت طرف امیر حسین امیر حسین اخمی کردوگفت : ممنون
دختره دستشو کشید بعدمنو نگاه کرد ودقیق صورتمو نگاه کرد بعدم دستامو وگفت: مبارکتون ولی اینجا جای شما نبود
رفت ومن متحیر امیر حسین رو نگاه کردم بلند شدورفت کنار دختره ونمی دونم چی بهش گفت خیلی ها نگاهشون رو اون دوتا بود بعدم امیر حسین برگشت ودستمو گرفت وپشت دستمو بوسید وگفت : کاش این جشن زودتر تموم بشه
- چرا
شیطون خندیدوگفت : چرا؟؟!!! چرا نداره عزیزم
تو چشام نگاه کرد صورتم داغ شد
امیر حسین : عزیزم ببخشید
لبخند کمرنگی زدم ولی برق تو چشاش یه چیز دیگه می گفت
ساعت های پایانی جشن بود ومهمونها میومدن تبریک می گفتن کادو می دادن ومی رفتن دیگه کسی نمونده بود نگاهم به امیر علی ورها افتاد داشتن حرف می زدن ولی این امیر علی بدجور اخمو بود اخه کی با عشقش اینجوری رفتار می کرد
رُز:
بعد از رقص نشستیم وداشتم مهمونها رو نگاه می کردم که با دیدن همون دختری که عکسش رو تو گوشی امیر علی دیدم تعجب کردم وگفتم : امیر حسین این کیه ؟!
امیرحسین: کی ؟!
- اون دختره که اونجا نشسته موهاش بلندومشکی
امیرحسین : دختر خاله ام رها چرا می پرسی ؟!
- تو چرااخم کردی ؟!
امیر حسین : هیچی عزیزم
دختره متوجه نگاهم شد بلند شد واومد طرفمون خیلی خوشگل بود مخصوصا چشای خمار عسلی ایش یه جورایی چشاش شبیه چشای امیر علی بود
اومد کنارمون وبا لبخند کمرنگی گفت : مبارکه پسر خاله
دستشو گرفت طرف امیر حسین امیر حسین اخمی کردوگفت : ممنون
دختره دستشو کشید بعدمنو نگاه کرد ودقیق صورتمو نگاه کرد بعدم دستامو وگفت: مبارکتون ولی اینجا جای شما نبود
رفت ومن متحیر امیر حسین رو نگاه کردم بلند شدورفت کنار دختره ونمی دونم چی بهش گفت خیلی ها نگاهشون رو اون دوتا بود بعدم امیر حسین برگشت ودستمو گرفت وپشت دستمو بوسید وگفت : کاش این جشن زودتر تموم بشه
- چرا
شیطون خندیدوگفت : چرا؟؟!!! چرا نداره عزیزم
تو چشام نگاه کرد صورتم داغ شد
امیر حسین : عزیزم ببخشید
لبخند کمرنگی زدم ولی برق تو چشاش یه چیز دیگه می گفت
ساعت های پایانی جشن بود ومهمونها میومدن تبریک می گفتن کادو می دادن ومی رفتن دیگه کسی نمونده بود نگاهم به امیر علی ورها افتاد داشتن حرف می زدن ولی این امیر علی بدجور اخمو بود اخه کی با عشقش اینجوری رفتار می کرد
۱۳.۱k
۰۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.