پارت پنجاه وهشتم
#پارت پنجاه وهشتم
رُز:
پسرمو اوردن با لبخند نشستم پرستار گذاشتش تو بغلم وگفت : یه مشکل کوچلو پیش اومد واسه همین یکم طول کشید آوردیمش
امیر حسین : چه مشکلی ؟!
پرستار : چیز خاصی نبود بهش فشار اومده یکم تنفس مشکل داشت که الان با تشخیص دکتر خوبه
امیر حسین : کی خانمم مرخص میشه
پرستار : فردا
لبخند زد ورفت با شوق واشتیاق نگاه به پسرمون انداختم وگفتم : امیر حسین ببین چقدر خوشگله
امیر حسین : عزیزم چقدرم خوابالوه میشه من بغلش کنم ؟
حاجیه : اره پسرم ولی اول بزار شیر بخوره
مامان کمک کرد تا به بچه ام شیر دادم
حاجیه : اسم گل پسرمون چیه؟
امیر حسین : آرمان
با صدای در شالمو گذاشتم رو سینم
- سلام
سرمو بلند کردم از دیدن حاجی جا خوردم با شادی اومد جلو وگفت : گل پسرمون کجاست
حاجیه : بزارید بچه شیر بخوره سیر بشه از سفر طولانی اومده
لبخند زدم مردا وحاجیه خانم رفتن بیرون آرمان که سیر شد مامان ازم گرفتش واروم زد پشت شونه ای ارمان وگفت : سیر شده گل پسرمون قند عسلمون دیدی حاجی اومد دیدن پسرت خیلی خوشحال بود
لبخند زدم حاجیه اومد وپشت سرش مردها بابا رهام که کلی قربون صدقه ای آرمان می رفت حاجی تو گوش آرمان اذان گفت بعدم پیشونیشو بوسید وگفت : انشالا قدمش خیر باشه
ده دقیقه بعد یه پرستار اومد وهمه رو بیرون کرد مامان پیشم موند ومن انقدر خسته بودم یه دل سیر خوابیدم
با صدای گریه ای آرمان بیدار شدم ونشستم مامان گذاشتش تو بغلم وگفت : مواظب باش یه وقت خوابت نگیره
- حواسم هست
با لذت نگاش می کردم تا وقتی سیرشد وودیگه سینم رو میک نمی زد مامان بغلش کرد واروم زد به شونه اش چشام گرم شد وراحت خوابیدم چقدر خسته بودم وخوابالود
رُز:
پسرمو اوردن با لبخند نشستم پرستار گذاشتش تو بغلم وگفت : یه مشکل کوچلو پیش اومد واسه همین یکم طول کشید آوردیمش
امیر حسین : چه مشکلی ؟!
پرستار : چیز خاصی نبود بهش فشار اومده یکم تنفس مشکل داشت که الان با تشخیص دکتر خوبه
امیر حسین : کی خانمم مرخص میشه
پرستار : فردا
لبخند زد ورفت با شوق واشتیاق نگاه به پسرمون انداختم وگفتم : امیر حسین ببین چقدر خوشگله
امیر حسین : عزیزم چقدرم خوابالوه میشه من بغلش کنم ؟
حاجیه : اره پسرم ولی اول بزار شیر بخوره
مامان کمک کرد تا به بچه ام شیر دادم
حاجیه : اسم گل پسرمون چیه؟
امیر حسین : آرمان
با صدای در شالمو گذاشتم رو سینم
- سلام
سرمو بلند کردم از دیدن حاجی جا خوردم با شادی اومد جلو وگفت : گل پسرمون کجاست
حاجیه : بزارید بچه شیر بخوره سیر بشه از سفر طولانی اومده
لبخند زدم مردا وحاجیه خانم رفتن بیرون آرمان که سیر شد مامان ازم گرفتش واروم زد پشت شونه ای ارمان وگفت : سیر شده گل پسرمون قند عسلمون دیدی حاجی اومد دیدن پسرت خیلی خوشحال بود
لبخند زدم حاجیه اومد وپشت سرش مردها بابا رهام که کلی قربون صدقه ای آرمان می رفت حاجی تو گوش آرمان اذان گفت بعدم پیشونیشو بوسید وگفت : انشالا قدمش خیر باشه
ده دقیقه بعد یه پرستار اومد وهمه رو بیرون کرد مامان پیشم موند ومن انقدر خسته بودم یه دل سیر خوابیدم
با صدای گریه ای آرمان بیدار شدم ونشستم مامان گذاشتش تو بغلم وگفت : مواظب باش یه وقت خوابت نگیره
- حواسم هست
با لذت نگاش می کردم تا وقتی سیرشد وودیگه سینم رو میک نمی زد مامان بغلش کرد واروم زد به شونه اش چشام گرم شد وراحت خوابیدم چقدر خسته بودم وخوابالود
۱۱.۷k
۱۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.