اشک حسرت پارت ۴۲
#اشک حسرت #پارت ۴۲
سعید :
دکترنگاهی بهم انداخت وگفت : متسفانه بازم نشد آقای سعادت ولی امروز یکی اومده گروه خونیشون با مادرتون یکیه آزمایشاتی انجام دادن انشالا تا آخر هفته آینده جوابشون رو میدم
ناراحت سرمو انداختم پایین
دکتر : اهدا کننده جونه پسرم انشالا که این یکی امیدوار کننده است وجالبه بدونید اهدا کننده هیچ هزینه ای نمی خواد
- نمی خواد
دکتر : بله
متعجب بودم ودکتر چون بیمار داشت بلند شدم واز دکتر تشکر کردم ورفتم بیرون یکم تو سالن انتظار نشستم تا حالم بهتره بشه خدایا به مادرم کمک کن نزار تو درد ترکمون کنه خدایا دل مادرم رو نشکن به اندازه کافی زجر کشیده
- آقای سعادت
سرمو بلند کردم وگفتم : بله
پرستارمادر بود لبخندی زد وگفت : نمی خواید برید کنار مادرتون می خوان شما رو ببینن
- چرا الان میرم
بلند شدم ورفتم اتاقی که مادرم وچندتا بیمار دیگه بود بهش لبخند زدم وگفتم : انشالا که پیوند انجام میشه مادر
مادر : انشالا
نشستم کنارش از سکوتش دلم می گرفت
هدیه با لبخند گفت : داداش خوبم
- مثله همیشه آبجی کوچلوم
سهیل : من چطورم ؟
لبخند زدم وشوتی زدم
- تو که جونمون رو گرفتی با این چشات داداشی
بغلش کردم وگفتم : روزی داداش گلم
سهیل : عمرا مگه اینکه تو قدم اول روبرداری
خندیدم ومادر با لبخند نگاهمون می کرد زنگ زدن هدیه به من نگاهی انداخت وگفت : اومدن ؟
- من در رو باز می کنم
گوشی آیفون رو برداشتم آیدین بود لبخندی زدم وگفتم : چطوری پسر .
آیدین : باز کن در رو یخ زدم
خندیدم ودر رو باز کردم
سهیل : کی بود
- آیدین
هدیه : اونم امشب اومده ؟!
- اون باید همیشه همه جا باشه هدگر کجا منو امید هستیم
رفتم استقبال آیدین چه تیپی زده بود انگار داماد اون بود با لبخند نگاش کردم
ایدین : دعا کن روزی من باشه همچین شبی
- ایشالا داداش
همدیگرو بغلم کردیم
آیدین : من زودتراز داماد اومدم
- تو همیشه خوش قولی
رفتیم داخل وایدین مثله همیشه رفت کنار مادر به ساعت نگاه کردم دلم هوای آسمان رو داشت من دوسش داشتم ؟!
سعید :
دکترنگاهی بهم انداخت وگفت : متسفانه بازم نشد آقای سعادت ولی امروز یکی اومده گروه خونیشون با مادرتون یکیه آزمایشاتی انجام دادن انشالا تا آخر هفته آینده جوابشون رو میدم
ناراحت سرمو انداختم پایین
دکتر : اهدا کننده جونه پسرم انشالا که این یکی امیدوار کننده است وجالبه بدونید اهدا کننده هیچ هزینه ای نمی خواد
- نمی خواد
دکتر : بله
متعجب بودم ودکتر چون بیمار داشت بلند شدم واز دکتر تشکر کردم ورفتم بیرون یکم تو سالن انتظار نشستم تا حالم بهتره بشه خدایا به مادرم کمک کن نزار تو درد ترکمون کنه خدایا دل مادرم رو نشکن به اندازه کافی زجر کشیده
- آقای سعادت
سرمو بلند کردم وگفتم : بله
پرستارمادر بود لبخندی زد وگفت : نمی خواید برید کنار مادرتون می خوان شما رو ببینن
- چرا الان میرم
بلند شدم ورفتم اتاقی که مادرم وچندتا بیمار دیگه بود بهش لبخند زدم وگفتم : انشالا که پیوند انجام میشه مادر
مادر : انشالا
نشستم کنارش از سکوتش دلم می گرفت
هدیه با لبخند گفت : داداش خوبم
- مثله همیشه آبجی کوچلوم
سهیل : من چطورم ؟
لبخند زدم وشوتی زدم
- تو که جونمون رو گرفتی با این چشات داداشی
بغلش کردم وگفتم : روزی داداش گلم
سهیل : عمرا مگه اینکه تو قدم اول روبرداری
خندیدم ومادر با لبخند نگاهمون می کرد زنگ زدن هدیه به من نگاهی انداخت وگفت : اومدن ؟
- من در رو باز می کنم
گوشی آیفون رو برداشتم آیدین بود لبخندی زدم وگفتم : چطوری پسر .
آیدین : باز کن در رو یخ زدم
خندیدم ودر رو باز کردم
سهیل : کی بود
- آیدین
هدیه : اونم امشب اومده ؟!
- اون باید همیشه همه جا باشه هدگر کجا منو امید هستیم
رفتم استقبال آیدین چه تیپی زده بود انگار داماد اون بود با لبخند نگاش کردم
ایدین : دعا کن روزی من باشه همچین شبی
- ایشالا داداش
همدیگرو بغلم کردیم
آیدین : من زودتراز داماد اومدم
- تو همیشه خوش قولی
رفتیم داخل وایدین مثله همیشه رفت کنار مادر به ساعت نگاه کردم دلم هوای آسمان رو داشت من دوسش داشتم ؟!
۸.۳k
۱۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.