اشک حسرت
#اشک حسرت
پارت ۱۲۰
پانیذ:
با گریه وخشم گفتم : بازیچه تو نیستم که منو اینجوری بازی میدی من بچه نیستم خیلی نامردی به من وعده میدی ...چشات ودلت پیش ی....
ناراحت نگام می کرد کشیدم تو بغلش وگفت : معذرت می خوام ...دست خودم نبود ...
چقدر آغوشش خوب بود لال شدم وآروم شدم سرمو به سینش فشردم بوی عطرتنش آرومترم کرد
- پانیذ ...
سرمو بلند کردم نگاهش کردم لبخند کمرنگی زد دستی به موهام کشید وگفت : می بخشی ؟
سرمو به نشونه ای بله تکون دادم لبخند دندون نمایی زد خیلی بی اراده لبشو بوسیدم وباز نگاهش کردم نگاهش رو لبم ثابت موند
- سعید ...
آروم از سعید فاصله گرفتم سعید دستی به موهاش کشید وگفت : ترسوندیم حمید
حمید : فکر کردم رفتین ببخشید
لبخندی زدورفت طرف ماشین خودش وتازه متوجه نگاه آسمان شدم سعید اونو نمی دید ولی من خوب دیده بودمش وحس زنانه ام که حسادت بود باعث شد باز خودم رو به سعید نزدیک کنم
- جواب بوسه ام رو نمیدی ؟
سعید یکم از حرفم جا خورد ومن خیلی جدی گفتم : سعید جدی میگم
اگه جلوی چشای آسمان سعید منو می بوسید شاید اون دست از سر سعید برمی داشت
- سعید
خم شد در ماشینو باز کرد وگفت: بنشین پانیذ
نگاهش کردم سرشو آورد بالا نگاهم کرد
- دیدی من یه بازیچه ام واسه اینک...
- بنشین پانیذ
از صدای عصبی اش یکم ترسیدم ونشستم اونم اومد نشست وماشینو روشن کرد نگاهم کرد وگفت : به چی نگاه می کنی ؟
به اینکه چقدر می تونی ترسو باشی ...
نفس عمیقی کشید وگفت : تو حتا محرم منم نیستی پانیذ فکر می کردم بچه ای ولی نیستی
- داره هجده سالم میشه بچه ام ؟
سری تکون داد وگفت : خیلی خوب من اشتباه کردم چون اصلا بچه نیستی
ماشینو به راه انداخت وجلو روشو نگاه می کرد دستشو گرفتم نگاهی بهم انداخت ودستمو آروم فشار دادوگفت : اگه بخوای فردا محرم می شیم ولی رضایت دایی باید باشه
- وقتی بابا خودش می دونی وراضی هست خودمونم می تونیم .
سعید : نمیشه پانیذ
- چرا خودم خوندم جایی که میشه
سعید : نمیشه
- چرا نمیشه
سعید : تو به سن قانونی نرسیدی بعدم انقدر اسرار نکن قرارمون یادم نرفته
- می ترسم سعید می ترسم از دستت بدم
لبخند کمرنگی زد وگفت : نمیدی
- با عروس وداماد نمیری ؟
سعید : نه میریم خونه
نفس عمیقی کشیدم وبه انگشتر روی دستش نگاه می کردم نگاهمو گرفتم بالا وبه نیم رخش نگاه کردم چرا انقدر سعید همیشه جدی بود ولی دوست داشتنی بود مهربون بود قیافه اش غلط اندازبود هر کی بار اول می دیدش مطمئنم...
پارت ۱۲۰
پانیذ:
با گریه وخشم گفتم : بازیچه تو نیستم که منو اینجوری بازی میدی من بچه نیستم خیلی نامردی به من وعده میدی ...چشات ودلت پیش ی....
ناراحت نگام می کرد کشیدم تو بغلش وگفت : معذرت می خوام ...دست خودم نبود ...
چقدر آغوشش خوب بود لال شدم وآروم شدم سرمو به سینش فشردم بوی عطرتنش آرومترم کرد
- پانیذ ...
سرمو بلند کردم نگاهش کردم لبخند کمرنگی زد دستی به موهام کشید وگفت : می بخشی ؟
سرمو به نشونه ای بله تکون دادم لبخند دندون نمایی زد خیلی بی اراده لبشو بوسیدم وباز نگاهش کردم نگاهش رو لبم ثابت موند
- سعید ...
آروم از سعید فاصله گرفتم سعید دستی به موهاش کشید وگفت : ترسوندیم حمید
حمید : فکر کردم رفتین ببخشید
لبخندی زدورفت طرف ماشین خودش وتازه متوجه نگاه آسمان شدم سعید اونو نمی دید ولی من خوب دیده بودمش وحس زنانه ام که حسادت بود باعث شد باز خودم رو به سعید نزدیک کنم
- جواب بوسه ام رو نمیدی ؟
سعید یکم از حرفم جا خورد ومن خیلی جدی گفتم : سعید جدی میگم
اگه جلوی چشای آسمان سعید منو می بوسید شاید اون دست از سر سعید برمی داشت
- سعید
خم شد در ماشینو باز کرد وگفت: بنشین پانیذ
نگاهش کردم سرشو آورد بالا نگاهم کرد
- دیدی من یه بازیچه ام واسه اینک...
- بنشین پانیذ
از صدای عصبی اش یکم ترسیدم ونشستم اونم اومد نشست وماشینو روشن کرد نگاهم کرد وگفت : به چی نگاه می کنی ؟
به اینکه چقدر می تونی ترسو باشی ...
نفس عمیقی کشید وگفت : تو حتا محرم منم نیستی پانیذ فکر می کردم بچه ای ولی نیستی
- داره هجده سالم میشه بچه ام ؟
سری تکون داد وگفت : خیلی خوب من اشتباه کردم چون اصلا بچه نیستی
ماشینو به راه انداخت وجلو روشو نگاه می کرد دستشو گرفتم نگاهی بهم انداخت ودستمو آروم فشار دادوگفت : اگه بخوای فردا محرم می شیم ولی رضایت دایی باید باشه
- وقتی بابا خودش می دونی وراضی هست خودمونم می تونیم .
سعید : نمیشه پانیذ
- چرا خودم خوندم جایی که میشه
سعید : نمیشه
- چرا نمیشه
سعید : تو به سن قانونی نرسیدی بعدم انقدر اسرار نکن قرارمون یادم نرفته
- می ترسم سعید می ترسم از دستت بدم
لبخند کمرنگی زد وگفت : نمیدی
- با عروس وداماد نمیری ؟
سعید : نه میریم خونه
نفس عمیقی کشیدم وبه انگشتر روی دستش نگاه می کردم نگاهمو گرفتم بالا وبه نیم رخش نگاه کردم چرا انقدر سعید همیشه جدی بود ولی دوست داشتنی بود مهربون بود قیافه اش غلط اندازبود هر کی بار اول می دیدش مطمئنم...
۲۰.۱k
۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.