اشک حسرت پارت ۱۲۲
#اشک حسرت #پارت ۱۲۲
سعید :
خدا رو شکر فردا جمعه بود ومی تونستم استراحت کنم خیلی خسته بودم وذهنم درگیر بود مجبور بودم واسه اینکه راحت بخوابم یه قرص خواب بخورم منم دیگه عادت کرده بودم به این قرص ها داشتم می رفتم طرف اتاق سهیل
- حمید خوابه
برگشتم طرف مادر وگفتم : تو اتاق سهیل ؟
مادر : آره دید پانیذ تو اتاق تو خوابه رفت اونجا
- اونوقت تکلیف من چیه ؟
مادرلبخندی زدوگفت : عزیزم ناراحت نشو بیا برو تو اتاق هدیه
- می دونید که نمیرم
مادر : اونوقت پانیذ فرق داره
- پانیذ که موندگار نیست
مادر : قراره بشه باید این عادت رو بزاری کنا ر
- کی گفته قراره بشه؟
مادر : کاملا معلومه فقط بهتره زودتر محرم بشید اینجوری بهتره
مادر رو نگاه کردم وگفتم : فعلا زوده شاید محرم شدیم ولی نمی خوام الان اتفاقی بیفته
مادر :ولی چرا پسرم
- بعدا بهتون میگم
مادر نگاه خاصی بهم انداخت وگفت : اینم نشه مثله آسمان انقدر دست دست نکن پانیذ خیلی دوست داره
- شما که مخالف بودین
نشستم رو مبلو مادر رو نگاه کردم
مادر : چرا اینجوری نگاهم می کنی سعید مخالفت من بخاطر مریضی پانیذ بود
- الان دیگه مشکلی نداره ؟
مادر: تو که قصدت ازدواج نیست ودست دست می کنی چرا به این دختر امیدواری میدی ؟
مادر حق داشت ونمی دونستم چی بهش بگم ولی پانیذ باعث می شد به خیلی چیزا پی ببرم
- باشه مادر فردا محرم میشیم باید از دایی اجازه بگیرم اگه الان اجازه بدین بخوابم خیلی خستم
مادر : برو بخواب
حالا کجا می خوابیدم جا دیگه نبود پانیذ بخوابه کنار بخاری تو سالن جا آوردم پهن کردم وبر عکس تصورم شد وخیلی راحت خوابیدم
- سعید ...سعید
چشام نیمه باز گذاشتم خوابم نپره
- چیه پانیذ
پانیذ : پاشو سعید حوصله ام سر رفت
- پانیذ خستم لطفا بزار بخوابم
دیگه صدام نکرد وراحت خوابیدم ...
وقتی بیدار شدم خونه خیلی ساکت بود حدس زدم مادر رفته پیش هدیه نفس عمیقی کشیدم وبرگشتم دیدم پانیذ نشسته ونگاهم می کنه که از دیدن یهویی اش جا خوردم لبخند زدوگفت : خیلی خوابیدی هان ساعت ۲ ظهره
متعجب ساعتموکنار بالش برداشتم ونگاه کردم ولبخند زدم
- در عوض چسبید
خندید وگفت : الان صبحانه می خوری یا نهار
- فعلا هیچ یه دوش می گیرم بعد
پانیذ : ضعف کردم از گرسنگی سعید
- خوب تو بخور
با دقت داشت نگاهم می کردتیشرتمو برداشتم وپوشیدم گوشیمو برداشتم وگفتم : به چی نگاه می کنی
پانیذ: بهت نمیاد هیکلی باشی ولی الان نظرم عوض شد
- خوبه به محاسبه هات رسیدی
شماره ای حمید رو گرفتم زود جواب داد وگفت : اگه تو داماد می شدی چی می شد
- چرا
حمید با خنده گفت : قسم می خورم الان بیدار شدی
- یه روز خوابیدم به چشمت اومد
حمید : نه دادشم باهات شوخی می کنم
- حمید کی میاین ؟
سعید :
خدا رو شکر فردا جمعه بود ومی تونستم استراحت کنم خیلی خسته بودم وذهنم درگیر بود مجبور بودم واسه اینکه راحت بخوابم یه قرص خواب بخورم منم دیگه عادت کرده بودم به این قرص ها داشتم می رفتم طرف اتاق سهیل
- حمید خوابه
برگشتم طرف مادر وگفتم : تو اتاق سهیل ؟
مادر : آره دید پانیذ تو اتاق تو خوابه رفت اونجا
- اونوقت تکلیف من چیه ؟
مادرلبخندی زدوگفت : عزیزم ناراحت نشو بیا برو تو اتاق هدیه
- می دونید که نمیرم
مادر : اونوقت پانیذ فرق داره
- پانیذ که موندگار نیست
مادر : قراره بشه باید این عادت رو بزاری کنا ر
- کی گفته قراره بشه؟
مادر : کاملا معلومه فقط بهتره زودتر محرم بشید اینجوری بهتره
مادر رو نگاه کردم وگفتم : فعلا زوده شاید محرم شدیم ولی نمی خوام الان اتفاقی بیفته
مادر :ولی چرا پسرم
- بعدا بهتون میگم
مادر نگاه خاصی بهم انداخت وگفت : اینم نشه مثله آسمان انقدر دست دست نکن پانیذ خیلی دوست داره
- شما که مخالف بودین
نشستم رو مبلو مادر رو نگاه کردم
مادر : چرا اینجوری نگاهم می کنی سعید مخالفت من بخاطر مریضی پانیذ بود
- الان دیگه مشکلی نداره ؟
مادر: تو که قصدت ازدواج نیست ودست دست می کنی چرا به این دختر امیدواری میدی ؟
مادر حق داشت ونمی دونستم چی بهش بگم ولی پانیذ باعث می شد به خیلی چیزا پی ببرم
- باشه مادر فردا محرم میشیم باید از دایی اجازه بگیرم اگه الان اجازه بدین بخوابم خیلی خستم
مادر : برو بخواب
حالا کجا می خوابیدم جا دیگه نبود پانیذ بخوابه کنار بخاری تو سالن جا آوردم پهن کردم وبر عکس تصورم شد وخیلی راحت خوابیدم
- سعید ...سعید
چشام نیمه باز گذاشتم خوابم نپره
- چیه پانیذ
پانیذ : پاشو سعید حوصله ام سر رفت
- پانیذ خستم لطفا بزار بخوابم
دیگه صدام نکرد وراحت خوابیدم ...
وقتی بیدار شدم خونه خیلی ساکت بود حدس زدم مادر رفته پیش هدیه نفس عمیقی کشیدم وبرگشتم دیدم پانیذ نشسته ونگاهم می کنه که از دیدن یهویی اش جا خوردم لبخند زدوگفت : خیلی خوابیدی هان ساعت ۲ ظهره
متعجب ساعتموکنار بالش برداشتم ونگاه کردم ولبخند زدم
- در عوض چسبید
خندید وگفت : الان صبحانه می خوری یا نهار
- فعلا هیچ یه دوش می گیرم بعد
پانیذ : ضعف کردم از گرسنگی سعید
- خوب تو بخور
با دقت داشت نگاهم می کردتیشرتمو برداشتم وپوشیدم گوشیمو برداشتم وگفتم : به چی نگاه می کنی
پانیذ: بهت نمیاد هیکلی باشی ولی الان نظرم عوض شد
- خوبه به محاسبه هات رسیدی
شماره ای حمید رو گرفتم زود جواب داد وگفت : اگه تو داماد می شدی چی می شد
- چرا
حمید با خنده گفت : قسم می خورم الان بیدار شدی
- یه روز خوابیدم به چشمت اومد
حمید : نه دادشم باهات شوخی می کنم
- حمید کی میاین ؟
۲۱.۴k
۰۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.