رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۱۰
ارمیا نشست سر جاش
من:هی دریاچه ارومیه
ارمیا با چشای گشاد شده نگلم میکرد
من:تو داداش اینازی؟
ارمیا:اره نکنه تو دوستشی؟
من:اره من و خواهرام
با صدای استاد ساکت شدیم
استاد:ببینید ما باید شما رو به ی گروه چهار نفره فرق نداره دختر پسر بودنش بعد من شکایت هیچ کسو قبول نمیکنم
اولین گروه:ارمیا زند،ارمین کاشانی،روشنک احمدی،ریحانه مشرقی
و...................
چهارتامون کنار هم نشسته بودیم
وای من با این دریاچه چجوری تو ی گروه باشم
لامصب بغل من نشسته بود چه عطر خوش بویی
دیدم دستش زیر چونشه چشاش داره بسته میشه
ی فکر شیطانی زد ب سرم
زدم زیر دستش چون گیج بود سرش محکم خورد رو میز
از خنده قرمز شده بودم
همه با صدا برگشتن سمت ما
یهو از خنده منفجر شدم
من:ببخشید اقای زند دستم خورد ببخشید
ارمیا با حرص گفت
ارمیا:خواهش میکنم
همه برگشتن سرجاشون
ارمیا دمه گوشم گفت
ارمیا:دارم برات خانم کوچولو منو نشناختی ب من میگن ارم.....
نزاشتم حرفشو کامل کنه
من:منظورت دریاچه ارومیست؟
با چشمای قرمز شده نگام کرد ک استاد گفت
استاد:خسته نباشید
سریع وسایلمو جمع کردم راهیه کلاس خواهرام شدم دیدم اومدن ولی با دو تا پسر
دیگ قیافه هاشون بد برزخی بود
وا اینا چشونه
رها:رزا بیا با اقایون زند بریم پیش استاد من با اینا نمیتونم تو ی گروه باشم
رزا:اره بریم
من:اره اره بریم
یهو سه تامون زدیم زیر خنده
من:برید من منتظرم
رفتن
~~~رها~~~
با رزا رفتیم پیش استاد
من:سلام استاد
استاد نگاهی ب ما کرد
استاد:سلام بچه چیزی شده؟
من:بله استاد
استاد:روز اول دانشگاه و مشکل؟
من:مشکل ک ساعت و زمان نمیشناسه
استاد:خوب بفرمایین سرتا پا گوشم
ب رزا ک مثل منگلا نگاه میکرد نگاه کردم
یدونه هم با ارنج زدم ب پهلوش ک به خودش بیاد
رزا:ها،اها،اره دیگه اینجوری شد
استاد:چجوری؟
رزا:ها اها هنوز نگفته؟خو من میگم
من:نمیخواد تو برو ب اقایون زند بگو بیان
رزا:باشه
رزا میخواست بره بیرون ک در باز شد و اقایون زند اومدن تو
اراد ی نگاه ب رزا کرد
اراد:با من کار داشتین؟
من:با جفدتون
ارمان با اخم بهم نگاه میکرد
من:استاد میشه گروه مارو از هم جدا کنید؟
ارمان:چرا؟
با تعجب نگاش میکردم
رزا:اقای زند یعنی شما میخواین گروه باشیم؟
اراد:با کمال میل استاد شرمنده ما مزاحم شدیم خداحافظ
من از عصبانیت دلم میخواد برم صورتشو چنگ بندازم
ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم دیدیم ریحانه هنوز وایساده
ریحانه:اب دارین؟
من:وا براچی؟
ریحانه:میخوام ب الفای زیر پام اب بدم
من:خوب حالا نمیری
ریحانه:یهو دیدی مردم
من:تووو؟عمرا
ریحانه:رها سر به سرم نزارا
رزا:عه بس کنید دیگ بچه شدین
با حرف رزا جفدمون ساکت شدیم و ب سمت سلف حرکت کردیم پشت ی میز نشستیم
پارت_۱۰
ارمیا نشست سر جاش
من:هی دریاچه ارومیه
ارمیا با چشای گشاد شده نگلم میکرد
من:تو داداش اینازی؟
ارمیا:اره نکنه تو دوستشی؟
من:اره من و خواهرام
با صدای استاد ساکت شدیم
استاد:ببینید ما باید شما رو به ی گروه چهار نفره فرق نداره دختر پسر بودنش بعد من شکایت هیچ کسو قبول نمیکنم
اولین گروه:ارمیا زند،ارمین کاشانی،روشنک احمدی،ریحانه مشرقی
و...................
چهارتامون کنار هم نشسته بودیم
وای من با این دریاچه چجوری تو ی گروه باشم
لامصب بغل من نشسته بود چه عطر خوش بویی
دیدم دستش زیر چونشه چشاش داره بسته میشه
ی فکر شیطانی زد ب سرم
زدم زیر دستش چون گیج بود سرش محکم خورد رو میز
از خنده قرمز شده بودم
همه با صدا برگشتن سمت ما
یهو از خنده منفجر شدم
من:ببخشید اقای زند دستم خورد ببخشید
ارمیا با حرص گفت
ارمیا:خواهش میکنم
همه برگشتن سرجاشون
ارمیا دمه گوشم گفت
ارمیا:دارم برات خانم کوچولو منو نشناختی ب من میگن ارم.....
نزاشتم حرفشو کامل کنه
من:منظورت دریاچه ارومیست؟
با چشمای قرمز شده نگام کرد ک استاد گفت
استاد:خسته نباشید
سریع وسایلمو جمع کردم راهیه کلاس خواهرام شدم دیدم اومدن ولی با دو تا پسر
دیگ قیافه هاشون بد برزخی بود
وا اینا چشونه
رها:رزا بیا با اقایون زند بریم پیش استاد من با اینا نمیتونم تو ی گروه باشم
رزا:اره بریم
من:اره اره بریم
یهو سه تامون زدیم زیر خنده
من:برید من منتظرم
رفتن
~~~رها~~~
با رزا رفتیم پیش استاد
من:سلام استاد
استاد نگاهی ب ما کرد
استاد:سلام بچه چیزی شده؟
من:بله استاد
استاد:روز اول دانشگاه و مشکل؟
من:مشکل ک ساعت و زمان نمیشناسه
استاد:خوب بفرمایین سرتا پا گوشم
ب رزا ک مثل منگلا نگاه میکرد نگاه کردم
یدونه هم با ارنج زدم ب پهلوش ک به خودش بیاد
رزا:ها،اها،اره دیگه اینجوری شد
استاد:چجوری؟
رزا:ها اها هنوز نگفته؟خو من میگم
من:نمیخواد تو برو ب اقایون زند بگو بیان
رزا:باشه
رزا میخواست بره بیرون ک در باز شد و اقایون زند اومدن تو
اراد ی نگاه ب رزا کرد
اراد:با من کار داشتین؟
من:با جفدتون
ارمان با اخم بهم نگاه میکرد
من:استاد میشه گروه مارو از هم جدا کنید؟
ارمان:چرا؟
با تعجب نگاش میکردم
رزا:اقای زند یعنی شما میخواین گروه باشیم؟
اراد:با کمال میل استاد شرمنده ما مزاحم شدیم خداحافظ
من از عصبانیت دلم میخواد برم صورتشو چنگ بندازم
ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم دیدیم ریحانه هنوز وایساده
ریحانه:اب دارین؟
من:وا براچی؟
ریحانه:میخوام ب الفای زیر پام اب بدم
من:خوب حالا نمیری
ریحانه:یهو دیدی مردم
من:تووو؟عمرا
ریحانه:رها سر به سرم نزارا
رزا:عه بس کنید دیگ بچه شدین
با حرف رزا جفدمون ساکت شدیم و ب سمت سلف حرکت کردیم پشت ی میز نشستیم
۱۲۰.۴k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.