رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۱۱
رزا رفت سه تا چایی و کیک گرفت اومد نشست پیشمون
یهو دیدم اون سه تا عوضی هم اومدن
دلم میخاست گردنشونو بشکنم
ریحانه ک سرش با گوشیش گرم بود نگاش ک به اونا افتاد با تعجب پرسید
ریحانه:عه اینم اومد ببینید اون پسر پیرهن ابیه داداش اینازه ها
رزا با دست زد ب پیشونیش
رزا:نگو ک اون دوتا داداشاشن؟
ریحانه با چشای گشاد شده گفت
ریحانه:احتمالا
با غضب ی نگاه ب ارمان کردم ک اونم ی پوزخند زد و من بیشتر عصبی شدم
مشغول چایی خوردن شدیم ک زنگ خوردو رفتیم سر کلاس
~~~ارمان~~~
از در زدیم بیرون
اراد:ارمان این چه کاری بود کردی؟مگه خودت نگفتی نمیخوای تو گروهشون باشی؟
من:حتما یه چیزی میدونم ک این کارو کردم
اراد:نکنه نقشه چیزی تو سرته؟
ی لبخند زدم و سرمو تکون دادم ب معنیه اره
اونم زد پشتمو خندید
با ارمیا ب سمت سلف رفتیم دیدم همون دختره فک کنم اسمش رها بود داشت با غضب نگام میکرد ی پوزخند براش زدم ک بیشتر عصبی شد ارمیا و اراد قهوه خوردن
زنگ خورد رفتیم سر کلاس
انقدر خسته بودم سرمو گذاشتم رو میز
این کلاسا خیلی خسته کنندست
اوففف یهو حس کردن ی چیز تیز رفت تو پهلوم من چون رو پهلوم حساسم ی داد زدم کل کلاس ساکت شدنو برگشتن سمت ما یهو رها گفت
رها:ای بابا اقای زند داشتم درس گوش میکردم شما ک از اول کلاس خواب بودید نکنه خواب بد دیدید؟
مطمئن بودن کار خود مارمولکشه
استاد:بفرمایید از کلاس بیرون اقای زند
من:ولی استاد.....
استاد نزاشت حرفمو کامل کنم
استاد:بفرمایید بیرون اقا کلاس ک جای خواب نیست
با حرص وسایلو جمع کردم رفتم بیرون
دارم واست خانم خانما
~~~ارمیا~~~
اوففففف چقدر خستم
دلم یکم شیطونی میخواد دیدم ریحانه خوابه
دستشو گرفتم خودکارمم برداشتم شروع کردم رو دستش خط خطی کردن
چیزای چرت و پرت نوشتن ولی چ دست کوچیکو نرمی داشت
اخی نازی
استاد:خسته نباشید
یهو ریحانه از جاش پرید منم سریع رفتم تا نفهمه کار منه
با داداشا رفتیم و سوار ماشین شدیم
به سمت خونه راه افتادیم
~~~ریحانه~~~
چرا قلقلکم میاد
حتما این راشا دوباره داره کرم میریزه
یهو ی صدا اومد گفت خسته نباشید
وای دانشگاه
سریع از خواب پریدم
یهو نگام افتاد به......
کثافت
رو دستم نوشته بود
خنگ تنبل زاغول کوتوله بعدشم خط خطی کرده بود
با حرص از جام پاشدم رفتم بیرون
دارم براش وایسا حالا
رها و رزا خواستن باهام حرف بزنن با دیدن قیافم ساکت شدند
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
به خونه ک رسیدیم بدون سلام رفتم تو اتاقم
لباسامو در اوردم
با اعصاب خورد گرفتم خوابیدم
~~~رزا~~~
وا این چشه
راشا:ریحانه چشه؟
من:نمیدونم
راشا:بزار برم ی سر بهش بزنم
داشت میرفت ک دستشو گرفتم
رزا:نمیخواد بری باز دعواتون میشه
پارت_۱۱
رزا رفت سه تا چایی و کیک گرفت اومد نشست پیشمون
یهو دیدم اون سه تا عوضی هم اومدن
دلم میخاست گردنشونو بشکنم
ریحانه ک سرش با گوشیش گرم بود نگاش ک به اونا افتاد با تعجب پرسید
ریحانه:عه اینم اومد ببینید اون پسر پیرهن ابیه داداش اینازه ها
رزا با دست زد ب پیشونیش
رزا:نگو ک اون دوتا داداشاشن؟
ریحانه با چشای گشاد شده گفت
ریحانه:احتمالا
با غضب ی نگاه ب ارمان کردم ک اونم ی پوزخند زد و من بیشتر عصبی شدم
مشغول چایی خوردن شدیم ک زنگ خوردو رفتیم سر کلاس
~~~ارمان~~~
از در زدیم بیرون
اراد:ارمان این چه کاری بود کردی؟مگه خودت نگفتی نمیخوای تو گروهشون باشی؟
من:حتما یه چیزی میدونم ک این کارو کردم
اراد:نکنه نقشه چیزی تو سرته؟
ی لبخند زدم و سرمو تکون دادم ب معنیه اره
اونم زد پشتمو خندید
با ارمیا ب سمت سلف رفتیم دیدم همون دختره فک کنم اسمش رها بود داشت با غضب نگام میکرد ی پوزخند براش زدم ک بیشتر عصبی شد ارمیا و اراد قهوه خوردن
زنگ خورد رفتیم سر کلاس
انقدر خسته بودم سرمو گذاشتم رو میز
این کلاسا خیلی خسته کنندست
اوففف یهو حس کردن ی چیز تیز رفت تو پهلوم من چون رو پهلوم حساسم ی داد زدم کل کلاس ساکت شدنو برگشتن سمت ما یهو رها گفت
رها:ای بابا اقای زند داشتم درس گوش میکردم شما ک از اول کلاس خواب بودید نکنه خواب بد دیدید؟
مطمئن بودن کار خود مارمولکشه
استاد:بفرمایید از کلاس بیرون اقای زند
من:ولی استاد.....
استاد نزاشت حرفمو کامل کنم
استاد:بفرمایید بیرون اقا کلاس ک جای خواب نیست
با حرص وسایلو جمع کردم رفتم بیرون
دارم واست خانم خانما
~~~ارمیا~~~
اوففففف چقدر خستم
دلم یکم شیطونی میخواد دیدم ریحانه خوابه
دستشو گرفتم خودکارمم برداشتم شروع کردم رو دستش خط خطی کردن
چیزای چرت و پرت نوشتن ولی چ دست کوچیکو نرمی داشت
اخی نازی
استاد:خسته نباشید
یهو ریحانه از جاش پرید منم سریع رفتم تا نفهمه کار منه
با داداشا رفتیم و سوار ماشین شدیم
به سمت خونه راه افتادیم
~~~ریحانه~~~
چرا قلقلکم میاد
حتما این راشا دوباره داره کرم میریزه
یهو ی صدا اومد گفت خسته نباشید
وای دانشگاه
سریع از خواب پریدم
یهو نگام افتاد به......
کثافت
رو دستم نوشته بود
خنگ تنبل زاغول کوتوله بعدشم خط خطی کرده بود
با حرص از جام پاشدم رفتم بیرون
دارم براش وایسا حالا
رها و رزا خواستن باهام حرف بزنن با دیدن قیافم ساکت شدند
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
به خونه ک رسیدیم بدون سلام رفتم تو اتاقم
لباسامو در اوردم
با اعصاب خورد گرفتم خوابیدم
~~~رزا~~~
وا این چشه
راشا:ریحانه چشه؟
من:نمیدونم
راشا:بزار برم ی سر بهش بزنم
داشت میرفت ک دستشو گرفتم
رزا:نمیخواد بری باز دعواتون میشه
۱۵۰.۷k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.