رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۱۴
دختر اول:کارت خیلی زشت بودا
دختر دوم:اره واقعا
دختر سوم:الهی اقای زند اتفاقی که نیوفتاده
ارمیا بدون توجه بهشون نشست روی صندلیش استاد اومد
نمیدونم این چرا هر موقع میاد اینقدر خیره نگاه میکنه
شروع کرد به درس دادن
منم داشتم گوش میدادم و دستم زیر چونم بود یکم منگ بودم
که یهو دستم از زیر چونم در رفت با سر رفتم تو میز فهمیدم کار این دریاچه ارومیست
من:اخ تو روحت
استاد:اتفاقی افتاده خانم مشرقی؟
من:ن استاد
ی نگاه بهش کردم که خونسرد داشت به درس گوش میداد اخ مخم جا به جا شد
دارم برات اقای ارمیا
خونسرد نشستم تا زنگ بخوره و بدبختش کنم
~~~رزا~~~
چهارتامون بغل هم نشسته بودیم استادم داشت درس میداد
خیلی خوابم میاد
اه امروزم باید بریم مهمونی
اوفف به ارمان و رها نگاه کردم دیدم خیلی جدی نشستن دارن گوش میدن
به اراد نگاه کردم دیدم داره چرت میزنه یهو صدای جیغ رها اومد
رها:جیغغغغغع سوسک همه پریدن رو صندلیاشون
ارمان:خانم مشرقی چرا علکی جیغ میکشین
سوسک پلاستیکی بود از دستم افتاد
رها با تعجب داشت نگاش میکرد یهو عصبی شد
رها:شما نباید مراقب دستت باشی اقای محترم
ارمان:من مراقب دستم بودم شما مراقب نبودی مثل این دختر سوسولا جیغ میکشی
رها:الان میام سوسول بودنو نشونت میدم
استاد:بس کنید جفدتون بیرون
رها:ولی استا....
استاد:همین که گفتم بیرون جفدتون
وسایلاشونو برداشتن رفتن همه هم نشستن سر جاشون
اراد:خانم زند اگه میشه زنگ خورد بیاین دمه در حیاط منتظرتونم
من:دلیلی نمیبینم بخوام بیام
اراد:مهمه خواهش میکنم
دیدم خواهش کرد زشت بود روشو زمین بندازم
من:باشه
~~~ارمان~~~
دارم برات وایسا حالا
دیدم رفت پایین
از اون طرف دیدم که عمو حسن خدمتکار دانشگاه یه سطل پر ابو میریزه رو زمین طی میکشه
یه فکر شیطانی زد ب سرم
از اون طرف دیدم رها داره میاد بالا رفتم طرف عمو حسن
من:عمو سطل و بدین من بریزم
عمو که از خداش بود
عمو:بیا پسرم سطل و گرفتم پاشیدم به رها ک داشت از پله ها میومد بالا
هنگ کرد
وای خدا از خنده مرده بودم ولی نخندیدم
یهو نگاش افتاد به من
منم یه چشمک براش زدم
رفتم دفتر تا یه برگه بگیرم برم سر کلاس
~~~رها~~~
کثافتتتتتتتت
کل لباسم خیس شد
باید برم خونه لباسامو عوض کنم بیام
اه اب کفه
دارم برات اقای زند
که منو خیس میکنی اره
حالا وایسا ببین چکارت میکنم بزار بیام مهمونی
بدبختی
سوار ماشین شدم رفتم خونه
وقتی رسیدمتند رفتم تو خونه از پله ها رفتم بالا تو اتاقم لباسامو در اوردم انداختم تو ماشین لباس شویی
رفتم حموم از گردن به پایین بدنمو اب کرفتم
اومدم بیرون لباسامو پوشیدم
یه مانتو قهوه ای جلو باز و یه شلوار قهوه ای و مغنعه مشکیم
سریع سوار دانشگاه شدم به سمت دانشگاه حرکت کردم
پارت_۱۴
دختر اول:کارت خیلی زشت بودا
دختر دوم:اره واقعا
دختر سوم:الهی اقای زند اتفاقی که نیوفتاده
ارمیا بدون توجه بهشون نشست روی صندلیش استاد اومد
نمیدونم این چرا هر موقع میاد اینقدر خیره نگاه میکنه
شروع کرد به درس دادن
منم داشتم گوش میدادم و دستم زیر چونم بود یکم منگ بودم
که یهو دستم از زیر چونم در رفت با سر رفتم تو میز فهمیدم کار این دریاچه ارومیست
من:اخ تو روحت
استاد:اتفاقی افتاده خانم مشرقی؟
من:ن استاد
ی نگاه بهش کردم که خونسرد داشت به درس گوش میداد اخ مخم جا به جا شد
دارم برات اقای ارمیا
خونسرد نشستم تا زنگ بخوره و بدبختش کنم
~~~رزا~~~
چهارتامون بغل هم نشسته بودیم استادم داشت درس میداد
خیلی خوابم میاد
اه امروزم باید بریم مهمونی
اوفف به ارمان و رها نگاه کردم دیدم خیلی جدی نشستن دارن گوش میدن
به اراد نگاه کردم دیدم داره چرت میزنه یهو صدای جیغ رها اومد
رها:جیغغغغغع سوسک همه پریدن رو صندلیاشون
ارمان:خانم مشرقی چرا علکی جیغ میکشین
سوسک پلاستیکی بود از دستم افتاد
رها با تعجب داشت نگاش میکرد یهو عصبی شد
رها:شما نباید مراقب دستت باشی اقای محترم
ارمان:من مراقب دستم بودم شما مراقب نبودی مثل این دختر سوسولا جیغ میکشی
رها:الان میام سوسول بودنو نشونت میدم
استاد:بس کنید جفدتون بیرون
رها:ولی استا....
استاد:همین که گفتم بیرون جفدتون
وسایلاشونو برداشتن رفتن همه هم نشستن سر جاشون
اراد:خانم زند اگه میشه زنگ خورد بیاین دمه در حیاط منتظرتونم
من:دلیلی نمیبینم بخوام بیام
اراد:مهمه خواهش میکنم
دیدم خواهش کرد زشت بود روشو زمین بندازم
من:باشه
~~~ارمان~~~
دارم برات وایسا حالا
دیدم رفت پایین
از اون طرف دیدم که عمو حسن خدمتکار دانشگاه یه سطل پر ابو میریزه رو زمین طی میکشه
یه فکر شیطانی زد ب سرم
از اون طرف دیدم رها داره میاد بالا رفتم طرف عمو حسن
من:عمو سطل و بدین من بریزم
عمو که از خداش بود
عمو:بیا پسرم سطل و گرفتم پاشیدم به رها ک داشت از پله ها میومد بالا
هنگ کرد
وای خدا از خنده مرده بودم ولی نخندیدم
یهو نگاش افتاد به من
منم یه چشمک براش زدم
رفتم دفتر تا یه برگه بگیرم برم سر کلاس
~~~رها~~~
کثافتتتتتتتت
کل لباسم خیس شد
باید برم خونه لباسامو عوض کنم بیام
اه اب کفه
دارم برات اقای زند
که منو خیس میکنی اره
حالا وایسا ببین چکارت میکنم بزار بیام مهمونی
بدبختی
سوار ماشین شدم رفتم خونه
وقتی رسیدمتند رفتم تو خونه از پله ها رفتم بالا تو اتاقم لباسامو در اوردم انداختم تو ماشین لباس شویی
رفتم حموم از گردن به پایین بدنمو اب کرفتم
اومدم بیرون لباسامو پوشیدم
یه مانتو قهوه ای جلو باز و یه شلوار قهوه ای و مغنعه مشکیم
سریع سوار دانشگاه شدم به سمت دانشگاه حرکت کردم
۱۷۲.۷k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.