💖 💖 عشــــــــق💖 💖
💖 💖 عشــــــــق💖 💖
پارت 204
نیلوفر:
مهردادچنگی به موهاش زدوگفت : واااایـــــــی دارم دیونه میشم ...نمی خوام چیزی عوض بشه ..
- شاید باید عوض بشه
دقیق نگام کرد وگفت : تو می دونستی ؟ !
- می دونستم
مهرداد متعجب گفت : دیگه کی می دونست
- مهرداد منم نمی دونستم ...پدرت رو دیدم شناختمش ...چون تو خیلی به اون شبیه هستی
مهرداد متحیر گفت : تو اونو دیدی وشناختی ؟
- آره
مهرداد : کی
- دکترم دکتر کسری
مهرداد متعحب گفت : دکتر کسری ای معروف ؟ دکتر روانشناس ؟
- آره حتا اون شب با محسن اومدی دم خونه ..اون خونمون بود
اینبار نزدیک بود چشاش دربیاد سریع گفتم : اون پسر خاله ای مادرمه
مهرداد : اصلا باورم نمیشه شوکه ام
- امروز قرار بود بیاد
مهرداد : اصلا گیجم ...لیلی وحالا این جریان که من بچه ای خانوادم نیستم .همیشه فکر می کردم تو فیلم وکتاب ها همچین اتفاقی میفته ولی حالا می بینم زندگی خودم شده قصه شده فیلم ..
صورتشو بین دستاش قایم کرد وگریه می کرد
مهرداد: کدومش رو تحمل کنم ..
دستمو گذاشتم رو شونه اش برگشت وبغلم کرد
مهرداد : فقط تو می تونی آرومم کنی نیلوفر ...تنهام نزار تحملش رو ندارم دیگه ...خسته ام ...
سرشو گذاشت رو پام وتو خودش جم شد رو تخت مانی خواب رفته بود می ترسیدم چیزی اش شده باشه
- چی شد ؟
سرمو بلند کردم فربد بود چشاش قرمز شده بود
- انگار خوابید
فربد : بیا
آروم سمهرداد رو گذاشتم رو بالش ورفتم پیش فربد
- چی شد؟
فربد : شوکه ام نیلوفر ...نمی تونم باور کنم
- اون از همه بدتره اون از لیلی اینم از حرفای لیلا خانم
فربد : تنهاش نزار
- چی میگی فربد ؟!!!
فربد: می دونی چی میگم
- نکنه فکر کردید برمی گردم به گذشته در حالی که هنوز زن محسن ام
- دیگه نیستی
برگشتم ومحسن رو نگاه کردم با چشای پر اشک نگام کردوگفت : فردا بعد مراسم از هم جدا میشیم
اینو گفت ورفت فربد شونه بالا انداخت وگفت : دیدی اونم منتظر یه تلنگر بود وگرنه احساسی نداشت
- داشت فربد همونطور که من داشتم ولی نابود شد
پارت 204
نیلوفر:
مهردادچنگی به موهاش زدوگفت : واااایـــــــی دارم دیونه میشم ...نمی خوام چیزی عوض بشه ..
- شاید باید عوض بشه
دقیق نگام کرد وگفت : تو می دونستی ؟ !
- می دونستم
مهرداد متعجب گفت : دیگه کی می دونست
- مهرداد منم نمی دونستم ...پدرت رو دیدم شناختمش ...چون تو خیلی به اون شبیه هستی
مهرداد متحیر گفت : تو اونو دیدی وشناختی ؟
- آره
مهرداد : کی
- دکترم دکتر کسری
مهرداد متعحب گفت : دکتر کسری ای معروف ؟ دکتر روانشناس ؟
- آره حتا اون شب با محسن اومدی دم خونه ..اون خونمون بود
اینبار نزدیک بود چشاش دربیاد سریع گفتم : اون پسر خاله ای مادرمه
مهرداد : اصلا باورم نمیشه شوکه ام
- امروز قرار بود بیاد
مهرداد : اصلا گیجم ...لیلی وحالا این جریان که من بچه ای خانوادم نیستم .همیشه فکر می کردم تو فیلم وکتاب ها همچین اتفاقی میفته ولی حالا می بینم زندگی خودم شده قصه شده فیلم ..
صورتشو بین دستاش قایم کرد وگریه می کرد
مهرداد: کدومش رو تحمل کنم ..
دستمو گذاشتم رو شونه اش برگشت وبغلم کرد
مهرداد : فقط تو می تونی آرومم کنی نیلوفر ...تنهام نزار تحملش رو ندارم دیگه ...خسته ام ...
سرشو گذاشت رو پام وتو خودش جم شد رو تخت مانی خواب رفته بود می ترسیدم چیزی اش شده باشه
- چی شد ؟
سرمو بلند کردم فربد بود چشاش قرمز شده بود
- انگار خوابید
فربد : بیا
آروم سمهرداد رو گذاشتم رو بالش ورفتم پیش فربد
- چی شد؟
فربد : شوکه ام نیلوفر ...نمی تونم باور کنم
- اون از همه بدتره اون از لیلی اینم از حرفای لیلا خانم
فربد : تنهاش نزار
- چی میگی فربد ؟!!!
فربد: می دونی چی میگم
- نکنه فکر کردید برمی گردم به گذشته در حالی که هنوز زن محسن ام
- دیگه نیستی
برگشتم ومحسن رو نگاه کردم با چشای پر اشک نگام کردوگفت : فردا بعد مراسم از هم جدا میشیم
اینو گفت ورفت فربد شونه بالا انداخت وگفت : دیدی اونم منتظر یه تلنگر بود وگرنه احساسی نداشت
- داشت فربد همونطور که من داشتم ولی نابود شد
۳۰.۸k
۱۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.