رمان
#پارت ۱۰😍
ترنم: از همراه اشیا به عمارت رفتیم و با کمک خدمتکار ها وسایلم رو توی اتاق چیدم.
یه اتاق بزرگ با دکوراسیون سفید و بنفش تخت طوسی اتاق قشنگی بود.
تقی به در خورد که خدمتکار داخل شد گفت:ارشیا خان بیرون با شما کار دارن
باشه ایی گفتم و از اتاق خارج شدم،سرمو پایین گرفتم و از پله ها در حال پایین رفتن بودم، که خودمو توی جای گرم حس کردم. ضربان قلبم تند شد تو چشای توسی رنگش خیره موندم،هرچقد محو چشاش میشدم،بس نبود با تکونی ک داد خودمو ازش جدا کردم
ارشیا: حواست ب راه رفتنت باشه اگه میخوای بمیری لطفاً تو خونه من نمیر
_ ارشیا خان نگران نباشید اگه من بخاطر حواس پرتیم نمیرم به لطف اخلاق رنگیتون صددرصد میمیرم
ارشیا: همینی که هست
بی توجه به من ب راهش ادامه داد و بعد از بالا رفتن از ۲ تا پله ایستاد و گفت
ارشیا: این عمارت قوانین خودش رو داره اگه این قوانین رو رعایت نکنی برات بد میشه
_ خوب این قوانین چیا هستن؟
ارشیا با لحن جدی روشو ب من کرد
ارشیا: تو کل خونه میتونی کنجکاوی کنی غیر از اتاق من و اتاق کناری این دو تا اتاق ممنوعه من هستن پس حواست باشه.
اینو باش با خودش چی فکر کرده من تو اتاقش چیکار میتونم داشته باشم که بخوام تو اتاقش سرک بکشم از خود راضی
ارشیا: فقط دوست صمیمی حق داره بیاد اینجا تورو ببینه من از امدن پسر غریب اصلا خوشم نمیاد.
اوففففففففف اخه پسر چیهههههه من پسرررر بیارم چیکار
_ تمام شد ارشیا خان؟
ارشیا: آره تمام شد پس حواست باشه سرکار خانم به اصطلاح محترم.
باید جوابشو میدادم که بیشتر از حدش پیش نره
_ ببین ارشیا خان نمیدونم که چرا از خونه بیرونم کردن حتی دلیل منطقی برای این کار وجود نداشت و من اگر مجبور نبودم به خاطر کارم و بیماری و خوشبختی تنها دوستم مطمئن باشین یه لحظه هم نمی موندم و بعد من اینجا ی مهمان موقتیم کاری ب شما و به خونه و به زندگیتون ندارم من مثل اونایی ک اطراف شما پرسه میزنند نیستم ک ی پسر ب خونه بیارم بهتره فکرتون راجب من روشن کنید از این به بعد ساعت هایی که شما خونه هستید مطمئن باشید که ن من شمارو میبینم و ن شما منو.
تمام این مدت نگاه سردش اذیتم می کرد و باعث می شد حرف های گنده گنده بزنم استرس نداشته باشم وقتی که دید حرفم تمام شده پوزخندی زد و از کنارم گذشت.
زیر لب فوحشی نثارش کردم و به سمت آشپزخونه رفتم می خواستم وارد آشپزخونه بشم که شنیدن صدای خدمتکار ها ایستادم ک میگفتن: خدا بخیر کنه آقا اشیا ۱۷ سال ی دختر به این خونه اورده خدا ب خیر کنه.
از تعجب ساکت موندم یعنی اولین دختری بودم که بعد این همه سال به عنوان مهمان میاد اینجا یعنی دوست دختراشو ب خونش نمیاره باید میفهمیدم قضیه چیه داخل آشپزخونه شدم سلام کردم و سلامی دریافت کردم.
_ من ترنم هستم منشی ارشیا خان یه چند روزی مهمان ایشون هستم
یه خانم تقریباً ۵۵_ ۶۰ ساله با لبخند گفت: آره دختر گلم آقا به من خبر دادند خوش اومدی خانوم
با کلمه خانم احساس راحتی نداشتم
_ خاله جان لطفاً به من بگید ترنم
خانم: چشم عزیزم برای منم منیژه هستم
_ به به چه اسم قشنگی منیژه جون
لبخندی بهم زد که یادم اومد برای تو اومدم اینجا
_ راستش منیژه جون قبلی که بیام تو صداتونو شنیدم که می گفتین اینکه من اولین دختری هستم که بعد از ۱۷ سال به این خونه اومدم یعنی ۱۷ساله ک دختری ب این خونه نیومده؟
منیژه جون با استرس گفت: آره عزیزم آقا واقعا مرد هستند و دختری رو به اون خونه نمیاره از آمدن شما هم زیاد تعجب کردیم بر حال شما برو استراحت کن
خیلی واضح منظورشو رسوند ک خفه شو برو تو اتاقت فضولی هم نکن.
بی حرف از خونه زدم بیرون. عجیب بود مرد به این جذابی خوشگلی مگه میشه کسی رو با خودش دعوت نکنه به خونه بی تفاوت به سمت اتاقم رفتم نگاهی ب اتاق ارشیا و اتاق کناریش کردم تو دل با خودم گفتم:یعنی دلیل اینا چی میتونه باشه اینکه ب اتاقش و اتاق کناریش نرم و راز این ۱۷سال چیه؟
بدجور کرمم گرفته بود اما دروغ چرا میترسیدم.بیخیال داخل اتاقم شدم و روی تختم دراز کشیدمو خابیدم.
ترنم: از همراه اشیا به عمارت رفتیم و با کمک خدمتکار ها وسایلم رو توی اتاق چیدم.
یه اتاق بزرگ با دکوراسیون سفید و بنفش تخت طوسی اتاق قشنگی بود.
تقی به در خورد که خدمتکار داخل شد گفت:ارشیا خان بیرون با شما کار دارن
باشه ایی گفتم و از اتاق خارج شدم،سرمو پایین گرفتم و از پله ها در حال پایین رفتن بودم، که خودمو توی جای گرم حس کردم. ضربان قلبم تند شد تو چشای توسی رنگش خیره موندم،هرچقد محو چشاش میشدم،بس نبود با تکونی ک داد خودمو ازش جدا کردم
ارشیا: حواست ب راه رفتنت باشه اگه میخوای بمیری لطفاً تو خونه من نمیر
_ ارشیا خان نگران نباشید اگه من بخاطر حواس پرتیم نمیرم به لطف اخلاق رنگیتون صددرصد میمیرم
ارشیا: همینی که هست
بی توجه به من ب راهش ادامه داد و بعد از بالا رفتن از ۲ تا پله ایستاد و گفت
ارشیا: این عمارت قوانین خودش رو داره اگه این قوانین رو رعایت نکنی برات بد میشه
_ خوب این قوانین چیا هستن؟
ارشیا با لحن جدی روشو ب من کرد
ارشیا: تو کل خونه میتونی کنجکاوی کنی غیر از اتاق من و اتاق کناری این دو تا اتاق ممنوعه من هستن پس حواست باشه.
اینو باش با خودش چی فکر کرده من تو اتاقش چیکار میتونم داشته باشم که بخوام تو اتاقش سرک بکشم از خود راضی
ارشیا: فقط دوست صمیمی حق داره بیاد اینجا تورو ببینه من از امدن پسر غریب اصلا خوشم نمیاد.
اوففففففففف اخه پسر چیهههههه من پسرررر بیارم چیکار
_ تمام شد ارشیا خان؟
ارشیا: آره تمام شد پس حواست باشه سرکار خانم به اصطلاح محترم.
باید جوابشو میدادم که بیشتر از حدش پیش نره
_ ببین ارشیا خان نمیدونم که چرا از خونه بیرونم کردن حتی دلیل منطقی برای این کار وجود نداشت و من اگر مجبور نبودم به خاطر کارم و بیماری و خوشبختی تنها دوستم مطمئن باشین یه لحظه هم نمی موندم و بعد من اینجا ی مهمان موقتیم کاری ب شما و به خونه و به زندگیتون ندارم من مثل اونایی ک اطراف شما پرسه میزنند نیستم ک ی پسر ب خونه بیارم بهتره فکرتون راجب من روشن کنید از این به بعد ساعت هایی که شما خونه هستید مطمئن باشید که ن من شمارو میبینم و ن شما منو.
تمام این مدت نگاه سردش اذیتم می کرد و باعث می شد حرف های گنده گنده بزنم استرس نداشته باشم وقتی که دید حرفم تمام شده پوزخندی زد و از کنارم گذشت.
زیر لب فوحشی نثارش کردم و به سمت آشپزخونه رفتم می خواستم وارد آشپزخونه بشم که شنیدن صدای خدمتکار ها ایستادم ک میگفتن: خدا بخیر کنه آقا اشیا ۱۷ سال ی دختر به این خونه اورده خدا ب خیر کنه.
از تعجب ساکت موندم یعنی اولین دختری بودم که بعد این همه سال به عنوان مهمان میاد اینجا یعنی دوست دختراشو ب خونش نمیاره باید میفهمیدم قضیه چیه داخل آشپزخونه شدم سلام کردم و سلامی دریافت کردم.
_ من ترنم هستم منشی ارشیا خان یه چند روزی مهمان ایشون هستم
یه خانم تقریباً ۵۵_ ۶۰ ساله با لبخند گفت: آره دختر گلم آقا به من خبر دادند خوش اومدی خانوم
با کلمه خانم احساس راحتی نداشتم
_ خاله جان لطفاً به من بگید ترنم
خانم: چشم عزیزم برای منم منیژه هستم
_ به به چه اسم قشنگی منیژه جون
لبخندی بهم زد که یادم اومد برای تو اومدم اینجا
_ راستش منیژه جون قبلی که بیام تو صداتونو شنیدم که می گفتین اینکه من اولین دختری هستم که بعد از ۱۷ سال به این خونه اومدم یعنی ۱۷ساله ک دختری ب این خونه نیومده؟
منیژه جون با استرس گفت: آره عزیزم آقا واقعا مرد هستند و دختری رو به اون خونه نمیاره از آمدن شما هم زیاد تعجب کردیم بر حال شما برو استراحت کن
خیلی واضح منظورشو رسوند ک خفه شو برو تو اتاقت فضولی هم نکن.
بی حرف از خونه زدم بیرون. عجیب بود مرد به این جذابی خوشگلی مگه میشه کسی رو با خودش دعوت نکنه به خونه بی تفاوت به سمت اتاقم رفتم نگاهی ب اتاق ارشیا و اتاق کناریش کردم تو دل با خودم گفتم:یعنی دلیل اینا چی میتونه باشه اینکه ب اتاقش و اتاق کناریش نرم و راز این ۱۷سال چیه؟
بدجور کرمم گرفته بود اما دروغ چرا میترسیدم.بیخیال داخل اتاقم شدم و روی تختم دراز کشیدمو خابیدم.
۱۷.۶k
۲۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.