سلام می خوام از خودم براتون بگم از گذشته ام امروز طاقت نی
سلام می خوام از خودم براتون بگم از گذشته ام امروز طاقت نیاوردم نمی دونم چم شده ولی اینو می دونم احتیاج دارم این غم و به یکی بگم خیلی تحملش سخته خیلی.
این منم ترسا اما عاشق اسم اکساندرا هستم من وقتی ۱۶ سالم بود به وسیله ی یکی از دوستام وارد چت شدم اصلا از اون کسایی نبودم که پسرا رو به سخره بگیرم یا سرکارشون بزارم نه من یه دختر مقید به مذهبم بودم توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ وقت کم و کسری برام نذاشتن تو دوم راهنمایی بودم که گوشی برام خریدن ولی نه اهل داشتن دوست پسر نبودن اما دوستم چرا بود در یک روز مخ ۱۰۰ تا پسر و میزد با ارایش کردن فراوون و خر کردنشون خلاصه اول دبیرستان بودم که یه روز اصرار کرد با گوشیم وارد چت روم بشیم منم اصلا بلد نبودن نه بگم برای اینکه ناراحت نشه قبول کردم اما خودم خبر نداشتم که همین چت روم مسیر زندگیمو عوض می کنه دوستم واردش شد و فرداش بهم زنگ زد و گفت که به جای اون با دوست پسرش تو چت روم حرف بزنم قبول نکرم من همچین دختری نبودم ولی اون تو یه خانواده ی ازاد بزرگ شده بود.
خلاصه مجبور شدم بخاطرش وارد چت روم بشم می دونست رو مامانم حساسم به جونه مادرم قسمم داد قبول کردم که ای کاش لال میشدم و قبول نمی کردم واردش شدم مثل اینکه دوست پسرش سرکارش گذاشته بود نمیدونم. اما یه حسی وادارم کرد که وارد اون سایت لعنتی بمونم برای بار اولم بود نمی دونستم بتید چی کار کنم.
تا یه پسره به اسم ....... حالا نگم بهتره؛بهم پی ام داد منم گفتم باهاش حرف بزنم شروع کردیم صحبت کردن همه چیمو بهش راست گفتم حتی سعی نکردم یه دروغ بهش بگم همش از درس حرف میزد گفتم پسر خوبیه چند مدت تو همین چت روم با هم حرف زدیم که گفت شمارمو بهش بدم بهش وابسته شده بودم دادم ولی بهش گفته بودم که نمی تونم ببینمش هیچ وقت تا وقتی که دانشجو بشم قبول کرد بهم گفت که قبلا یه دوست دختر داشته که عاشقش بوده ولی ولش می کنه بهم گفت که کامل فراموشش کرده من خرم باور کردم.
زیاد حرف زدم نه بقیش باشه تو پست بعدیم الان احتیاج بسیار زیادی به یک دوش اب سرد دارم.بابای.و ممنون که خوندین.
این منم ترسا اما عاشق اسم اکساندرا هستم من وقتی ۱۶ سالم بود به وسیله ی یکی از دوستام وارد چت شدم اصلا از اون کسایی نبودم که پسرا رو به سخره بگیرم یا سرکارشون بزارم نه من یه دختر مقید به مذهبم بودم توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ وقت کم و کسری برام نذاشتن تو دوم راهنمایی بودم که گوشی برام خریدن ولی نه اهل داشتن دوست پسر نبودن اما دوستم چرا بود در یک روز مخ ۱۰۰ تا پسر و میزد با ارایش کردن فراوون و خر کردنشون خلاصه اول دبیرستان بودم که یه روز اصرار کرد با گوشیم وارد چت روم بشیم منم اصلا بلد نبودن نه بگم برای اینکه ناراحت نشه قبول کردم اما خودم خبر نداشتم که همین چت روم مسیر زندگیمو عوض می کنه دوستم واردش شد و فرداش بهم زنگ زد و گفت که به جای اون با دوست پسرش تو چت روم حرف بزنم قبول نکرم من همچین دختری نبودم ولی اون تو یه خانواده ی ازاد بزرگ شده بود.
خلاصه مجبور شدم بخاطرش وارد چت روم بشم می دونست رو مامانم حساسم به جونه مادرم قسمم داد قبول کردم که ای کاش لال میشدم و قبول نمی کردم واردش شدم مثل اینکه دوست پسرش سرکارش گذاشته بود نمیدونم. اما یه حسی وادارم کرد که وارد اون سایت لعنتی بمونم برای بار اولم بود نمی دونستم بتید چی کار کنم.
تا یه پسره به اسم ....... حالا نگم بهتره؛بهم پی ام داد منم گفتم باهاش حرف بزنم شروع کردیم صحبت کردن همه چیمو بهش راست گفتم حتی سعی نکردم یه دروغ بهش بگم همش از درس حرف میزد گفتم پسر خوبیه چند مدت تو همین چت روم با هم حرف زدیم که گفت شمارمو بهش بدم بهش وابسته شده بودم دادم ولی بهش گفته بودم که نمی تونم ببینمش هیچ وقت تا وقتی که دانشجو بشم قبول کرد بهم گفت که قبلا یه دوست دختر داشته که عاشقش بوده ولی ولش می کنه بهم گفت که کامل فراموشش کرده من خرم باور کردم.
زیاد حرف زدم نه بقیش باشه تو پست بعدیم الان احتیاج بسیار زیادی به یک دوش اب سرد دارم.بابای.و ممنون که خوندین.
۱۰.۵k
۱۴ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.