(قسمت(7)پارت(3))
(قسمت(7)پارت(3))
+رسیدیم آرسان
_آره عزیزم بپر پایین الان ساک هارو هم میارم
+ن باهم میریم
_باشه عزیزم باهم میریم... دوتامون از هواپیما خارج شدیم ساک هارو برداشتم ماهتیسا هم دستاش رو توی بازوم قفل کرد لپم رو بوسید و حرکت کردیم سمت سالن فرودگاه
+ببین آرسان پدرو مادرم اونجان... به جایی ک ماهتیسا اشاره کرده بود چشم دوختم یه زن زیبا ک مثل ماهتیسا بود داشت میومد طرفمون یه مرد قد بلند ک میزد 45،44ساله باشه هم اومد طرفمون ماهتیسا دستاش رو تکون داد منم لبخند زده بودم ساک هارو از دستم جدا کردم زنه اومد سمتمون
+سلام دختره گلم خوش اومدی عزیزم.... بعد ماهتیسا رو محکم بغل کرد
+سلام مامان نازم خوبی؟
_ممنون عزیزم حالا ک تو اینجایی بهتر از همیشم..... بعد از ماهتیسا جدا شد به من نگاه کرد لبخند زیبایی زد منم لبخند زدم
+سلام پسرم رسیدن بخیر
_سلام خیلی ممنون.... بعد دستش رو دراز کرد طرفم
+من مادر ماهتیسا مریم هستم از این به بعد منو مامان صدا کن پسرم..... لبخندم رو پررنگ تر کردم و دستم رو توی دستش گذاشتم
_منم آرسان هستم از دیدنتون خوشحالم.... دستش رو از دستم در آورد و روی شونم گذاشت
+ازت ممنونم ک مراقب ماهتیسای ما هستی..... دوباره لبخند زدم ک رفت کناره ماهتیسا ایستاد بعد اون مرده هم ماهتیسا رو بغل کرد احوال پرسی کردن و بعد اومد سمت من
+سلام پسرم من پدر ماهتیسا هستم مهرداد.... دستم رو توی دستش گذاشتم
_از دیدنتون خوش بختم منم آرسان هستم.... بعد به ماهتیسا نگاه کردم که داشت بهم نگاه میکرد و بعد به پدرش نگاه کرد آقا مهرداد زد زیره خنده همه بهش خیره شدیم
+پسرم نمیدونم دختره زلزله ی نازم رو چجوری تحمل میکنی.... دوتایمون زدیم زیره خنده و با پدرو مادر ماهتیسا رفتیم بیرون یکم جلو تر که یه دختر کوچولو پرید بغل ماهتیسا یه پسر 17،18ساله هم ماهتیسا رو بغل کرد پسره چشماش مثل ماهتیسا بود دختره هم صورتش از ماهتیسا جدا شدن
+رسیدیم آرسان
_آره عزیزم بپر پایین الان ساک هارو هم میارم
+ن باهم میریم
_باشه عزیزم باهم میریم... دوتامون از هواپیما خارج شدیم ساک هارو برداشتم ماهتیسا هم دستاش رو توی بازوم قفل کرد لپم رو بوسید و حرکت کردیم سمت سالن فرودگاه
+ببین آرسان پدرو مادرم اونجان... به جایی ک ماهتیسا اشاره کرده بود چشم دوختم یه زن زیبا ک مثل ماهتیسا بود داشت میومد طرفمون یه مرد قد بلند ک میزد 45،44ساله باشه هم اومد طرفمون ماهتیسا دستاش رو تکون داد منم لبخند زده بودم ساک هارو از دستم جدا کردم زنه اومد سمتمون
+سلام دختره گلم خوش اومدی عزیزم.... بعد ماهتیسا رو محکم بغل کرد
+سلام مامان نازم خوبی؟
_ممنون عزیزم حالا ک تو اینجایی بهتر از همیشم..... بعد از ماهتیسا جدا شد به من نگاه کرد لبخند زیبایی زد منم لبخند زدم
+سلام پسرم رسیدن بخیر
_سلام خیلی ممنون.... بعد دستش رو دراز کرد طرفم
+من مادر ماهتیسا مریم هستم از این به بعد منو مامان صدا کن پسرم..... لبخندم رو پررنگ تر کردم و دستم رو توی دستش گذاشتم
_منم آرسان هستم از دیدنتون خوشحالم.... دستش رو از دستم در آورد و روی شونم گذاشت
+ازت ممنونم ک مراقب ماهتیسای ما هستی..... دوباره لبخند زدم ک رفت کناره ماهتیسا ایستاد بعد اون مرده هم ماهتیسا رو بغل کرد احوال پرسی کردن و بعد اومد سمت من
+سلام پسرم من پدر ماهتیسا هستم مهرداد.... دستم رو توی دستش گذاشتم
_از دیدنتون خوش بختم منم آرسان هستم.... بعد به ماهتیسا نگاه کردم که داشت بهم نگاه میکرد و بعد به پدرش نگاه کرد آقا مهرداد زد زیره خنده همه بهش خیره شدیم
+پسرم نمیدونم دختره زلزله ی نازم رو چجوری تحمل میکنی.... دوتایمون زدیم زیره خنده و با پدرو مادر ماهتیسا رفتیم بیرون یکم جلو تر که یه دختر کوچولو پرید بغل ماهتیسا یه پسر 17،18ساله هم ماهتیسا رو بغل کرد پسره چشماش مثل ماهتیسا بود دختره هم صورتش از ماهتیسا جدا شدن
۱۵.۲k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.