رمان گمشده در زمان نویسنده ملیکا ملازاده
از اون طرف دستان خانوادش رو به شهر دیگه ای فرستاده بود تا اگه اتفاقی افتاد اون ها درگیر نشن و خودش مونده بود تا راهی برای نجات سمیه پیدا کنه. با این اتفاق آرشا نتونستن خانوادش رو پیدا کنه و برای این جنگ تحمیلی آماده شد. روز قبل از جنگ آلپ ارسلان به اتاق سمیه اومد و سمیه با دیدنش از جا پرید و احترام زورکی گذاشت. هر دو یک مدت سکوت کردن و سمیه از وحشت دلیل اومدنش به اینجا لب به دندون گرفته بود.
- صبحگاه عازم به نبرد با رومیان هستم.
جوابی نشنید.
- بودن شما در این جنگ کنارم دلم را آرام می کند.
سمیه با ترس و تعجب نگاهش کرد.
- چه؟!
آلپ ارسلان لبخند کوچیکی زد.
- اما انتخاب را به شما واگذار می کنم، هرچند اگر بیایید یا نیایید باز نیز قول و قرارمان پابرجا خواهد بود.
سمیه با تردید نگاهش کرد و یکم طول کشید تا جواب داد:
- به من اجازه تفکر دهید.
سر تکون داد.
- بسیار خوب تا فردا زمان در اختیار شماست.
سمیه تا نیمه های شب فکر کرد و بعد وسایلش رو توی بغچه ریخت و به خواب فرو رفت. صبح خود آلپ ارسلان وارد شد و وقتی بغچه روی میز رو دید لبخند زد و گفت:
- می گویم برایتان کجابه آماده کنند.
سمیه چادر و نقابش رو زد و بیرون رفت. صفاریه که برای بدرقه سرورش در حال رفتن به سالن اصلی بود با دیدن سمیه جا خورد.
- تو به کجا می روی؟! آیا به منزلت بازمی گردی؟!
سمیه با صدای آرومی گفت:
- خیر، به همراه سرورمان به جنگ خواهم رفت.
آرشا با خواجه نظام ملک گرم گرفته بود و همه به رابطه صمیمی دست های راست و چپ سلطان آلپ ارسلان نگاه می کردن. اول آلپ ارسلان سوار بر اسب خارج شد و بعد کجابه ای پشت سرش. همه احترام گذاشتن و ابراز وفاداری کردن. آلپ براشون دستی تکون داد و سخنرانی کوتاهی کرد و دستور حرکت داد. آرشا روی اسب پرید و در حالی که فکر می کرد چطور ارسلان صفاریه رو همراه خودش آورده حرکت کرد.
گاهی می شد که اسب آرشا از کنار کجابه گذر می کرد اما در حالی که هم قلب سوار و هم اسب سوار می لرزید هیچ کدوم متوجه وجود هم نشدن فقط صدای گریه گاه گاه اهورا نگاه آرشا رو به سمت کجابه برمی گردوند. شب اتراق کردن و آرشا طبق معمول افراد رو دور و بر خودش جمع کرد تا براشون صحبت کنه اون ها هم با عشق دورش جمع شدن.
- قرآن کریم می فرماید: باوان و آقایان هر دو الگوی یکدیگر هستند. یک مثل و نمونه بیان می کند «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ» (تحریم یازده) خدا برای تمام زنان و مردان تاریخ نمونه بیان کرده است. این نمونه «زن فرعون» است. از آن طرف گفته است:
نه خورشید را سزد که به ماه برسد و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در سپهری شناورند" (سوره یس آیه چهل)
- صبحگاه عازم به نبرد با رومیان هستم.
جوابی نشنید.
- بودن شما در این جنگ کنارم دلم را آرام می کند.
سمیه با ترس و تعجب نگاهش کرد.
- چه؟!
آلپ ارسلان لبخند کوچیکی زد.
- اما انتخاب را به شما واگذار می کنم، هرچند اگر بیایید یا نیایید باز نیز قول و قرارمان پابرجا خواهد بود.
سمیه با تردید نگاهش کرد و یکم طول کشید تا جواب داد:
- به من اجازه تفکر دهید.
سر تکون داد.
- بسیار خوب تا فردا زمان در اختیار شماست.
سمیه تا نیمه های شب فکر کرد و بعد وسایلش رو توی بغچه ریخت و به خواب فرو رفت. صبح خود آلپ ارسلان وارد شد و وقتی بغچه روی میز رو دید لبخند زد و گفت:
- می گویم برایتان کجابه آماده کنند.
سمیه چادر و نقابش رو زد و بیرون رفت. صفاریه که برای بدرقه سرورش در حال رفتن به سالن اصلی بود با دیدن سمیه جا خورد.
- تو به کجا می روی؟! آیا به منزلت بازمی گردی؟!
سمیه با صدای آرومی گفت:
- خیر، به همراه سرورمان به جنگ خواهم رفت.
آرشا با خواجه نظام ملک گرم گرفته بود و همه به رابطه صمیمی دست های راست و چپ سلطان آلپ ارسلان نگاه می کردن. اول آلپ ارسلان سوار بر اسب خارج شد و بعد کجابه ای پشت سرش. همه احترام گذاشتن و ابراز وفاداری کردن. آلپ براشون دستی تکون داد و سخنرانی کوتاهی کرد و دستور حرکت داد. آرشا روی اسب پرید و در حالی که فکر می کرد چطور ارسلان صفاریه رو همراه خودش آورده حرکت کرد.
گاهی می شد که اسب آرشا از کنار کجابه گذر می کرد اما در حالی که هم قلب سوار و هم اسب سوار می لرزید هیچ کدوم متوجه وجود هم نشدن فقط صدای گریه گاه گاه اهورا نگاه آرشا رو به سمت کجابه برمی گردوند. شب اتراق کردن و آرشا طبق معمول افراد رو دور و بر خودش جمع کرد تا براشون صحبت کنه اون ها هم با عشق دورش جمع شدن.
- قرآن کریم می فرماید: باوان و آقایان هر دو الگوی یکدیگر هستند. یک مثل و نمونه بیان می کند «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ» (تحریم یازده) خدا برای تمام زنان و مردان تاریخ نمونه بیان کرده است. این نمونه «زن فرعون» است. از آن طرف گفته است:
نه خورشید را سزد که به ماه برسد و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در سپهری شناورند" (سوره یس آیه چهل)
۷.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.