part 30 بخاطر یکی از ممبرا 🥺💜🌯🥙
part 30
زمان حال
تو شک بودم ینی هر سه تا برادرننننننن؟ پشماممممممم به خودم اومدو خودمو از جیمین جدا کردم اگه جدا نمیشدم جانگکوکو جین ی شر ب پا میکردن و ی تعظیم کوتاهی کردمو گفتم سلام از دیدنتون خوشحالم خانوم و اقای.. ک جانگکوکو جینو جیمین داشتن سعی میکردن بهم برسونن ک سوفی گفت مامانی فامیلی مامان بزلگو بابا بزلگ کیمه که مامان باباشون شروع کردن ب خندیدن و گفتن همه تلاش داشتن بت بگن فامیلیمون چیه این هماهنگی هر سه تاشونو با هم ندیده بودیم و روبه سوفی کردنو گفتن بیا بغلم کوچولو پس اونی ک مامان دوس داری صداش کنی اونی ک گفتی ایشونه؟ ک گفت اله بابا بزلگ رو ب من کردو گفت پس انگار هر سه پسرام تو ور دوست دارن خیلی جالبه بادی باهات اشناشیم ک جین گفت بابا بزا از راه برسی بعد بخوا بزنی نابودمون کنی و خندید ک گفت باشه هر سهتاشون داشتن تلاش میکردن ک بهم کمک کنن فک میکردن من ترسیدم اما بدون اینکه بترسم گفتم شما خیلی باهوشین و البت خوشتیپ واقعا احترام خاصی برای شما و همسرتون فائل میشم گفت میشی؟ گفتم بله من ک قبلا شما رو نمیشناختم الانم نمیشناسم ولی همین چند دقیقه ب هوش و خوشتیپیتون ایمان پیدا کردم ک مامان باباشون خندیدنو گفتن خیلی بی پروایی و خوشگلو خوش برو زبونی داریم کم کم ب این نتیجه میرسیم که دلیلیشون چیه بهشون حق میدیدیم که جیمین گفت خسته شدین بریم بشین که همه رفتن نشستن من هم رفتم نمیدونستم پیش کذوم از این سه تا بشینم که مامانشون متوجه من شدو گفت...
زمان حال
تو شک بودم ینی هر سه تا برادرننننننن؟ پشماممممممم به خودم اومدو خودمو از جیمین جدا کردم اگه جدا نمیشدم جانگکوکو جین ی شر ب پا میکردن و ی تعظیم کوتاهی کردمو گفتم سلام از دیدنتون خوشحالم خانوم و اقای.. ک جانگکوکو جینو جیمین داشتن سعی میکردن بهم برسونن ک سوفی گفت مامانی فامیلی مامان بزلگو بابا بزلگ کیمه که مامان باباشون شروع کردن ب خندیدن و گفتن همه تلاش داشتن بت بگن فامیلیمون چیه این هماهنگی هر سه تاشونو با هم ندیده بودیم و روبه سوفی کردنو گفتن بیا بغلم کوچولو پس اونی ک مامان دوس داری صداش کنی اونی ک گفتی ایشونه؟ ک گفت اله بابا بزلگ رو ب من کردو گفت پس انگار هر سه پسرام تو ور دوست دارن خیلی جالبه بادی باهات اشناشیم ک جین گفت بابا بزا از راه برسی بعد بخوا بزنی نابودمون کنی و خندید ک گفت باشه هر سهتاشون داشتن تلاش میکردن ک بهم کمک کنن فک میکردن من ترسیدم اما بدون اینکه بترسم گفتم شما خیلی باهوشین و البت خوشتیپ واقعا احترام خاصی برای شما و همسرتون فائل میشم گفت میشی؟ گفتم بله من ک قبلا شما رو نمیشناختم الانم نمیشناسم ولی همین چند دقیقه ب هوش و خوشتیپیتون ایمان پیدا کردم ک مامان باباشون خندیدنو گفتن خیلی بی پروایی و خوشگلو خوش برو زبونی داریم کم کم ب این نتیجه میرسیم که دلیلیشون چیه بهشون حق میدیدیم که جیمین گفت خسته شدین بریم بشین که همه رفتن نشستن من هم رفتم نمیدونستم پیش کذوم از این سه تا بشینم که مامانشون متوجه من شدو گفت...
۴۱.۳k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.