➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁷³
بلند شد
_چیشده...چرا تو اینجایی؟
یه سیلی محکم بش زدم و همونطوربرهنه از اتاق خارج شدم
چیشد یهو اون...اون کوک بود که فقط اجازه داشت به بدنم دست بزنه وارد اتاقم شدم پاهام سست شدن زیر شکمم بخاطر اینکه تند تند از پله ها اومدم پایین تیر کشید با زانو افتادم پایین و بدنم محکم با زمین برخورد کرد ناله ای از درد کردم چشام داشت سیاهی میرفت و نفس کشیدن برام سخت شده بود همونطور برهنه جلوی دستشویی تو اتاقم افتاده بودم بزور خودمو به وان رسوندم و داخلش شدم آب تمام وانو پر کرده بود بلند بلند داشتم گریه میکردم دستمو گذاشتم رو سرم اشکام میریختن تو وان بلند جیغ کشیدم
_چرااااا من انقده بدبختمممم
بدنمودستام داشتم میلرزیدن به اینه جلوم نگا کردم اون چهره نحس با مشت کوبیدم روش تیکه های ریختن تو وان پاهام زخمی شده بودن میتونستم قطرات خون که توی آب میرقصیدن رو ببینم یه تیکه شیشه برداشتم و روی مچ دستم گرفتمش دیگه بدبختیا داشت تموم میشد فشارش دادم رو دستم و کشیدمش زخم عمیقی ایجاد شده بود داشت تمام خاطراتم از بچگیم از جلو چشمم رد میشد یه لبخند تلخ زدم و چشامو بستم
(از زبان یانگ)
با چایونگ رفته بودیم خرید حالا داشتیم بر میگشتیم جلو ساختمون بودیم که یادم اومد باید به میا یچیزی بدم بهش زنگ زدم...
_مشترک مورد نظر پاسخگو نیست
دوباره بهش زنگ زدم
چند بار بهش زنگ زدم بی سابقه بود اون دختر همیشه گوشیشو جواب میداد
_چیشده...چرا تو اینجایی؟
یه سیلی محکم بش زدم و همونطوربرهنه از اتاق خارج شدم
چیشد یهو اون...اون کوک بود که فقط اجازه داشت به بدنم دست بزنه وارد اتاقم شدم پاهام سست شدن زیر شکمم بخاطر اینکه تند تند از پله ها اومدم پایین تیر کشید با زانو افتادم پایین و بدنم محکم با زمین برخورد کرد ناله ای از درد کردم چشام داشت سیاهی میرفت و نفس کشیدن برام سخت شده بود همونطور برهنه جلوی دستشویی تو اتاقم افتاده بودم بزور خودمو به وان رسوندم و داخلش شدم آب تمام وانو پر کرده بود بلند بلند داشتم گریه میکردم دستمو گذاشتم رو سرم اشکام میریختن تو وان بلند جیغ کشیدم
_چرااااا من انقده بدبختمممم
بدنمودستام داشتم میلرزیدن به اینه جلوم نگا کردم اون چهره نحس با مشت کوبیدم روش تیکه های ریختن تو وان پاهام زخمی شده بودن میتونستم قطرات خون که توی آب میرقصیدن رو ببینم یه تیکه شیشه برداشتم و روی مچ دستم گرفتمش دیگه بدبختیا داشت تموم میشد فشارش دادم رو دستم و کشیدمش زخم عمیقی ایجاد شده بود داشت تمام خاطراتم از بچگیم از جلو چشمم رد میشد یه لبخند تلخ زدم و چشامو بستم
(از زبان یانگ)
با چایونگ رفته بودیم خرید حالا داشتیم بر میگشتیم جلو ساختمون بودیم که یادم اومد باید به میا یچیزی بدم بهش زنگ زدم...
_مشترک مورد نظر پاسخگو نیست
دوباره بهش زنگ زدم
چند بار بهش زنگ زدم بی سابقه بود اون دختر همیشه گوشیشو جواب میداد
۱۱.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.