دبیرستان بانگو پارت ۷
دبیرستان بانگو پارت ۷
هووووف زنگ خورد بالاخره!
فئودور سان به ارومی به سمت در حرکت کرد و قبل از اینکه خارج بشه از گوشه چشم به رامپو-کون نگاهی انداخت و لبخند زد ... امان از دست این رامپوی دردسر ساز ! فکر کنم باید باهاش حرف بزنم ...
+ام...ببخشید رامپو کون ...میخواستم یچیزی بگم ...
_اگر ربطی به خوراکی هایی که میخوای بخری نداره حوصله شنیدنش رو ندارم
+ام ...اون؟
*پاک یادم رفته بود چه قولی بهش داده بودم
+خب ... مسئله جدیه ، رامپو-کون همه میدونیم که شما خییییللللیییی باهوش هستید و -
_پس چیی؟ من بهترین موهبت رو دارم ! جای سوالی هست؟
+نه ...چیزه ...ام ..
نمیدونستم چجوری بهش بگم اما واقعا میترسم توی بد دردسری بیوفته و در بد ترین حالت اخراج بشه ... و تازه اون به کنار احتمالا پای منم وسط کشیده میشه !
یه لبخند زد ، ولی اینبار رو مخ نبود..
از روی صندلی بلند شد و سمت در حرکت کرد و برگشت گفت: نگران من نباش ! هر چی نباشه من بهترین کارآگاهم !
آه....راست میگفت ، یادم رفته بود رامپو-کون همیشه متوجه میشه به چی فکر میکنی ...
گمونم بتونه از خودش مراقبت کنه ، یا حداقل یه نقشه ای داشته باشه ، ولی خدا خدا میکنم پای منو وسط نکشهههه😫
خب ... پس منم بهتره روی درسام تمرکز کنم ! درس بعدی ...فیزیک
... آکوتا...گاوا؟
چه اسم عجیبی!
وقتی زنگ خورد رامپو کون برگشت و اینبار یه آبنبات چوبی دستش بود ... تا جایی که من میدونم رامپو علاقه ای به اینکه خودش خرید کنه نداره ... نه ... در واقع اصلا فکر نکنم بدونه چجوری باید این کارو بکنه ... پس کی بهش داده ؟ نکنه ... دزدیده؟
داشتم بهش زل میزدم که آکوتاگاوا-سان وارد شد
انقدر اروم اومد که کسی متوجه حضورش نشد تا اینکه سرفه کرد و همه ساکت شدن
_اهم اهم ... خب اول از همه من آکوتاگاوا ریونوسکه هستم از آشناییتون خوشبختم ، ما اینجا حضور داریم تا دازای سان رو سربلند کنیم پس برای ایشون دردسر درست نکنید
هم؟ دازای-سان؟ معلم منطق؟ چرا آکوتاگاوا سان داشت پای دازای رو وسط می کشید ؟
_ خوب گوش کنید ! من میخوام دازای سان خوشحال بشه و شما هارو هم مثل جینکو*آتسوشی تایید کنه با اینکه شما بی مصرفا هیچ کاری نمی کنید ، دازای سان تاییدتون میکنه ... واقعا که...
کاملاااا فراموش کرده بود که توی کلاسه و انگار داشت با خودش حرف می زد !
_به هر حال حرف من اینه که بعد از کمی درس فیزیک ، قراره پوستتون رو با منطق بکنم تا دازای سان رو ناامید نکنید !
هاااااان؟ چرا باید ما زنگ فیزیک منطق کار کنیم ؟؟ ولی از طرفی هم خوبه چون دازای سان تقریبا هیچ درسی نمیداد و فقط با طناب دارش ور میرفت ... آهان ... پس دانش آموزا اینجوری منطق رو قبول میشن!
_خب ، اول از همه فیزیک ! قانون اول فیزیک چیه؟
+ مگه قانون اول نیوتون نبود ؟
_ خیر! قانون اول هم اینه ! راشومون!
و همون لحظه زمین کلاس تیره شد و دور و برمون پر از نیزه های تیز شد ، اما به کسی برخورد نکرد همه وحشت کردن
_قانون اول اینه :
زمین زیر پاتون هم دشمنتونه !
....
....
این دیگه چه قانون ترسناک و عجیبیه؟!
آکوتاگاوا سان حالش خوبه؟ منطق آکوتاگاوا صد در صد از منطق دازای سان هم وضعش خراب تره!
فقط به رامپو رحم کنه لطفا
هوووووف زنگ خورد ، حالا میتونم بفهمم رامپو کون اون آبنبات رو از کجا گرفته
خیلی سوسکی پشتش راه میرم و سعی میکنم عادی بنظر برسم ، رامپو کون حواسش خیلی تیزه پس باید مراقب باشم
میرسیم به دفتر ولی رامپو میره داخل جوری که انگار خونه خودشه ! از پشت در نگاه میکنم
که فوکوزاوا و موری سان در حال بحث سر این هستن که کار درستی کردن که فئودور رو معلم کردن یا نه
که رامپو مداخله میکنه و میگه که تقصیر خودشونه که قبول کردن !
چرا رامپو حق اظهارنظر داره؟؟!!
وااای نه ! قرار بود مراقب باشه! موری سان نگاهی به رامپو انداخت و پوزخند زد ، فوکوزاوا با دیدن پوزخند موری بهش با عصبانیت بهش زل زد و جو خیلی سنگینی حاکم شد ...
فهمیدم ...! رامپو یجورایی عزیز دردانه فوکوزاوا هس ! بخاطر همین خیلی جلوی معلما انقد راحته چون میدونه که تو دردسر نمیوفته!
واقعا رامپو شانس همه مارو یجا خورده!
ولی حداقل خوب شد یادش رفت که باید براش خوراکی میخریدم
+یادم نرفته!
_هااا؟
+میدونم اونجایی یادم نرفته ولی امروز چون فوکوزاوا برام خریده دست از سرت بر میدارم !😜
_اه... واقعا انگار نمیشه کاری انجام داد و رامپو-کون نفهمه !
https://www.quotev.com/story/16209671/سـرگـردان-در-آسـمان-بـارانی-bungo-stray-dogs
بوک دوستمه حمایت شه ❤️
هووووف زنگ خورد بالاخره!
فئودور سان به ارومی به سمت در حرکت کرد و قبل از اینکه خارج بشه از گوشه چشم به رامپو-کون نگاهی انداخت و لبخند زد ... امان از دست این رامپوی دردسر ساز ! فکر کنم باید باهاش حرف بزنم ...
+ام...ببخشید رامپو کون ...میخواستم یچیزی بگم ...
_اگر ربطی به خوراکی هایی که میخوای بخری نداره حوصله شنیدنش رو ندارم
+ام ...اون؟
*پاک یادم رفته بود چه قولی بهش داده بودم
+خب ... مسئله جدیه ، رامپو-کون همه میدونیم که شما خییییللللیییی باهوش هستید و -
_پس چیی؟ من بهترین موهبت رو دارم ! جای سوالی هست؟
+نه ...چیزه ...ام ..
نمیدونستم چجوری بهش بگم اما واقعا میترسم توی بد دردسری بیوفته و در بد ترین حالت اخراج بشه ... و تازه اون به کنار احتمالا پای منم وسط کشیده میشه !
یه لبخند زد ، ولی اینبار رو مخ نبود..
از روی صندلی بلند شد و سمت در حرکت کرد و برگشت گفت: نگران من نباش ! هر چی نباشه من بهترین کارآگاهم !
آه....راست میگفت ، یادم رفته بود رامپو-کون همیشه متوجه میشه به چی فکر میکنی ...
گمونم بتونه از خودش مراقبت کنه ، یا حداقل یه نقشه ای داشته باشه ، ولی خدا خدا میکنم پای منو وسط نکشهههه😫
خب ... پس منم بهتره روی درسام تمرکز کنم ! درس بعدی ...فیزیک
... آکوتا...گاوا؟
چه اسم عجیبی!
وقتی زنگ خورد رامپو کون برگشت و اینبار یه آبنبات چوبی دستش بود ... تا جایی که من میدونم رامپو علاقه ای به اینکه خودش خرید کنه نداره ... نه ... در واقع اصلا فکر نکنم بدونه چجوری باید این کارو بکنه ... پس کی بهش داده ؟ نکنه ... دزدیده؟
داشتم بهش زل میزدم که آکوتاگاوا-سان وارد شد
انقدر اروم اومد که کسی متوجه حضورش نشد تا اینکه سرفه کرد و همه ساکت شدن
_اهم اهم ... خب اول از همه من آکوتاگاوا ریونوسکه هستم از آشناییتون خوشبختم ، ما اینجا حضور داریم تا دازای سان رو سربلند کنیم پس برای ایشون دردسر درست نکنید
هم؟ دازای-سان؟ معلم منطق؟ چرا آکوتاگاوا سان داشت پای دازای رو وسط می کشید ؟
_ خوب گوش کنید ! من میخوام دازای سان خوشحال بشه و شما هارو هم مثل جینکو*آتسوشی تایید کنه با اینکه شما بی مصرفا هیچ کاری نمی کنید ، دازای سان تاییدتون میکنه ... واقعا که...
کاملاااا فراموش کرده بود که توی کلاسه و انگار داشت با خودش حرف می زد !
_به هر حال حرف من اینه که بعد از کمی درس فیزیک ، قراره پوستتون رو با منطق بکنم تا دازای سان رو ناامید نکنید !
هاااااان؟ چرا باید ما زنگ فیزیک منطق کار کنیم ؟؟ ولی از طرفی هم خوبه چون دازای سان تقریبا هیچ درسی نمیداد و فقط با طناب دارش ور میرفت ... آهان ... پس دانش آموزا اینجوری منطق رو قبول میشن!
_خب ، اول از همه فیزیک ! قانون اول فیزیک چیه؟
+ مگه قانون اول نیوتون نبود ؟
_ خیر! قانون اول هم اینه ! راشومون!
و همون لحظه زمین کلاس تیره شد و دور و برمون پر از نیزه های تیز شد ، اما به کسی برخورد نکرد همه وحشت کردن
_قانون اول اینه :
زمین زیر پاتون هم دشمنتونه !
....
....
این دیگه چه قانون ترسناک و عجیبیه؟!
آکوتاگاوا سان حالش خوبه؟ منطق آکوتاگاوا صد در صد از منطق دازای سان هم وضعش خراب تره!
فقط به رامپو رحم کنه لطفا
هوووووف زنگ خورد ، حالا میتونم بفهمم رامپو کون اون آبنبات رو از کجا گرفته
خیلی سوسکی پشتش راه میرم و سعی میکنم عادی بنظر برسم ، رامپو کون حواسش خیلی تیزه پس باید مراقب باشم
میرسیم به دفتر ولی رامپو میره داخل جوری که انگار خونه خودشه ! از پشت در نگاه میکنم
که فوکوزاوا و موری سان در حال بحث سر این هستن که کار درستی کردن که فئودور رو معلم کردن یا نه
که رامپو مداخله میکنه و میگه که تقصیر خودشونه که قبول کردن !
چرا رامپو حق اظهارنظر داره؟؟!!
وااای نه ! قرار بود مراقب باشه! موری سان نگاهی به رامپو انداخت و پوزخند زد ، فوکوزاوا با دیدن پوزخند موری بهش با عصبانیت بهش زل زد و جو خیلی سنگینی حاکم شد ...
فهمیدم ...! رامپو یجورایی عزیز دردانه فوکوزاوا هس ! بخاطر همین خیلی جلوی معلما انقد راحته چون میدونه که تو دردسر نمیوفته!
واقعا رامپو شانس همه مارو یجا خورده!
ولی حداقل خوب شد یادش رفت که باید براش خوراکی میخریدم
+یادم نرفته!
_هااا؟
+میدونم اونجایی یادم نرفته ولی امروز چون فوکوزاوا برام خریده دست از سرت بر میدارم !😜
_اه... واقعا انگار نمیشه کاری انجام داد و رامپو-کون نفهمه !
https://www.quotev.com/story/16209671/سـرگـردان-در-آسـمان-بـارانی-bungo-stray-dogs
بوک دوستمه حمایت شه ❤️
۱۲.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.