شاید تا همیشه
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت سیزدهم
ساحل
مها زیر گوشم ــ چی میگه؟
ــ هیچی بابا زر میزنه
شهریار ــ بسه این بحثو ادامه نده
پریا از کنارم رد شد و بهم تنه زد. اما پارمیدا گفت ــ قبول کن تو هم کار اشتباهی کردی
ــ چی کار کردم؟!
پارمیداــ دزدیدن عشق من
وات؟ چی شد الان. دزدین عشق من؟ بروبابا خندم گرفت دختره نمیدونه در واقع عشقش منو دزدیده نه من اونو
رادوین بهمون گفت بریم یه جا بشینیم و سمت پارمیدا نریم (حالا انگار ما می خواستیم بریم تو بغل پارمیدا والا)
با دخترا نشستیم رو یه میز
دلارام ــ چی شد به جونت افتادن؟
ــ هیچی بابا وسایلشو ریخ تو بغلم و گفت جمع کن ببر تو اتاقم
مها ــ من جات بودم میزدم تو گوشش
ــ ول کن حاجی حال داریا
اروین ــ دختر خانومای خوشگل چیکار میکنید
آروین یکی از صندلی ها که کنار صندلی کیان بودو کشید عقبو نشست پیشش
دستشو گذاشت رو پشت صندلی کیان و یه چیزی تو گوشش گفت. کیانم چشاشو ریز کرد و برگشت سمت آروین
کیان ــ هی فکر کردی تو...
آروین جلوی دهنشو گرفت و یه چیز دیگه تو گوشش گفت کیان نفسشو فوت کرد و سرشو برگردوند. آروین هم با یه لبخند پاشد رفت
رامش با عصبانیت ــ چی زر زر کرد؟
کیان ــ هیچی بابا مث همیشه زر زد
رامش ــ اوکی که اینطور
و پاشد رفت. منتظر بودم کیان لره بیارش اما انگار که نه انگار
ــ کیــــــــــــان برو
کیان ــ بیا اینم قهر قهرو شد
رامش
حوصله سر و صدا و آهنگ نداشتم برا همین راه افتادم سمت حیاط و رفتم کنار درختا
پارمیداــ عشقم من بهتر از اون نیستم؟
اشوان ــ نمیدونم شاید
نگاهی به اشوانو پارمیدا که کنار درخت وایساده بودن کردم
خیلی ریلکس گفتم ــ بهت نمیومد تا این حد بیشعور باشی
اشوان برگشت سمتم ــ چیه حسودیت شد؟
ــ حسودی؟جک نگو داداش خندم نمیاد تو و این دختره کی هستین که من بخوام براتون حسودی کنم.فقط از خودم بدم اومد که غرورمو برای تو مسخره کردم
پارمیداــ هه غرور؟ دختر نباید تا این حد غرور داشته باشه
ــ اشوان خان! جمع کن اینو تا به جای تو نزدمش در ضمن دیگه دورم نپلک خوشم از آدمای دورو و لا..شی نمیاد
اشوان ــ رامش یه دیقه صبر کن
ــ من که اصن تو برام مهم نبودی اما خب برا این یکم آدم باش حداقل میخادت
حالم ازش بهم میخورد.شبیه استفراغه اصن حیفه استفراغ که بخوام به این نسبتش بدم.حرفایی که زدن برام مهم نیست اینکه منو وادار کرد تا جای دوست دخترش نقش بازی کنم و بعد رفت با دختره اذیتم میکنه
اشوان ــ دارز اشتباه میکنی من هیچکاری نکردم
ــ کرده باشی یا نه برام مهم نیست، هه فقط نمیدونم چرا برا آولین بار به یه پسر اونم کی؟ تو رو دادم. حالاهم جمع کن برو با دختره لاس بزن منم برام مهم نیست لا.. شی
اشوان اومد جلو و یقمو گرفت
ادامه پارت چهاردهم
#رمان_عاشقانه
پارت سیزدهم
ساحل
مها زیر گوشم ــ چی میگه؟
ــ هیچی بابا زر میزنه
شهریار ــ بسه این بحثو ادامه نده
پریا از کنارم رد شد و بهم تنه زد. اما پارمیدا گفت ــ قبول کن تو هم کار اشتباهی کردی
ــ چی کار کردم؟!
پارمیداــ دزدیدن عشق من
وات؟ چی شد الان. دزدین عشق من؟ بروبابا خندم گرفت دختره نمیدونه در واقع عشقش منو دزدیده نه من اونو
رادوین بهمون گفت بریم یه جا بشینیم و سمت پارمیدا نریم (حالا انگار ما می خواستیم بریم تو بغل پارمیدا والا)
با دخترا نشستیم رو یه میز
دلارام ــ چی شد به جونت افتادن؟
ــ هیچی بابا وسایلشو ریخ تو بغلم و گفت جمع کن ببر تو اتاقم
مها ــ من جات بودم میزدم تو گوشش
ــ ول کن حاجی حال داریا
اروین ــ دختر خانومای خوشگل چیکار میکنید
آروین یکی از صندلی ها که کنار صندلی کیان بودو کشید عقبو نشست پیشش
دستشو گذاشت رو پشت صندلی کیان و یه چیزی تو گوشش گفت. کیانم چشاشو ریز کرد و برگشت سمت آروین
کیان ــ هی فکر کردی تو...
آروین جلوی دهنشو گرفت و یه چیز دیگه تو گوشش گفت کیان نفسشو فوت کرد و سرشو برگردوند. آروین هم با یه لبخند پاشد رفت
رامش با عصبانیت ــ چی زر زر کرد؟
کیان ــ هیچی بابا مث همیشه زر زد
رامش ــ اوکی که اینطور
و پاشد رفت. منتظر بودم کیان لره بیارش اما انگار که نه انگار
ــ کیــــــــــــان برو
کیان ــ بیا اینم قهر قهرو شد
رامش
حوصله سر و صدا و آهنگ نداشتم برا همین راه افتادم سمت حیاط و رفتم کنار درختا
پارمیداــ عشقم من بهتر از اون نیستم؟
اشوان ــ نمیدونم شاید
نگاهی به اشوانو پارمیدا که کنار درخت وایساده بودن کردم
خیلی ریلکس گفتم ــ بهت نمیومد تا این حد بیشعور باشی
اشوان برگشت سمتم ــ چیه حسودیت شد؟
ــ حسودی؟جک نگو داداش خندم نمیاد تو و این دختره کی هستین که من بخوام براتون حسودی کنم.فقط از خودم بدم اومد که غرورمو برای تو مسخره کردم
پارمیداــ هه غرور؟ دختر نباید تا این حد غرور داشته باشه
ــ اشوان خان! جمع کن اینو تا به جای تو نزدمش در ضمن دیگه دورم نپلک خوشم از آدمای دورو و لا..شی نمیاد
اشوان ــ رامش یه دیقه صبر کن
ــ من که اصن تو برام مهم نبودی اما خب برا این یکم آدم باش حداقل میخادت
حالم ازش بهم میخورد.شبیه استفراغه اصن حیفه استفراغ که بخوام به این نسبتش بدم.حرفایی که زدن برام مهم نیست اینکه منو وادار کرد تا جای دوست دخترش نقش بازی کنم و بعد رفت با دختره اذیتم میکنه
اشوان ــ دارز اشتباه میکنی من هیچکاری نکردم
ــ کرده باشی یا نه برام مهم نیست، هه فقط نمیدونم چرا برا آولین بار به یه پسر اونم کی؟ تو رو دادم. حالاهم جمع کن برو با دختره لاس بزن منم برام مهم نیست لا.. شی
اشوان اومد جلو و یقمو گرفت
ادامه پارت چهاردهم
۳.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.