... مازوخیسم من ...
پارت: 7
#تهیونگ
هوف اونقدر سرم شلوغ بود که اصلا بهش فکر هم نکردم
_آه ببینید پزشک هان من سرم خیلی شلوغ بوده و اصلا به حرف هاتون فکر نکردم!.
آهانی گفت و چند قلوپ از قهوش رو نوشید
÷در کنار حرف هام یک خواهشی ازتون داشتم
_هوم؟
÷اون خیلی تنهاست لطفا ببرینش پیش خودتون.
چند لحظه نگاهش کردم تک خنده ای به حرفش کردم و گفتم
_چرا باید یک رو//انی رو ببرم خونم؟.
÷اون روانی نیست فقط مازو//خیسم داره.
_حالا هرچی ، چرا باید این کار رو کنم؟.
÷خب ، اون وقتی امروز برای معاینه رفتم پیشش بهم گفت پیش شما بهش حس امنین میده.
به معنای واقعی کلمه لال شدم ، چرا همچین حسی کرد؟
پوزخندی به حرفش زدم و گفتم
_یعنی هر کسی که کنارم حس امنیت میکنه رو باید ببرم پیش خودم؟.
÷آقای کیم لطفا خرف های منو به تمسخر نگیرید ، شما مدیرید بیماراتون باید براتون اولویت باشه چرا خودتونو از اونا دور میکنید؟.
_من تاحالا تو عمرم مدیر تیمارستان نبودم و از هیچ کس بیمارا خوشم نمیاد ، دیدنشون حالمو دگرگون میکنه ، شما که انقدر نگرانشید خب ببرینش پیش خودتون.
÷واقعا برای هنچین مدیری متاسفم!.
و بعدش از اتاق زد بیرون به مسیر رفتنش خیره شدم تاسف رو برای عمت بخور ، علاوه بر بیمارها حتی دکتراشونم روا//نین
برای مشورت حرفش با جونگکوک تماس گرفتم
×سلام.
_جونگکوک یه چیزی میخام ازت بپرسم.
×هوم.بگو.
_اگه بهت بگن یکی کنارت حس امنیت میکنه ، چیکار میکنی؟.
×عاشق شدی؟.
_طفره نرو.
×باید فکر کنم ، دو روز دیگه جوابتو میدم.
و بعد صدای بوق موبایلم که ناشی از قطع کردنش بود تو اتاقم پیچید!.
#ادمین_شارلوت
#تهیونگ
هوف اونقدر سرم شلوغ بود که اصلا بهش فکر هم نکردم
_آه ببینید پزشک هان من سرم خیلی شلوغ بوده و اصلا به حرف هاتون فکر نکردم!.
آهانی گفت و چند قلوپ از قهوش رو نوشید
÷در کنار حرف هام یک خواهشی ازتون داشتم
_هوم؟
÷اون خیلی تنهاست لطفا ببرینش پیش خودتون.
چند لحظه نگاهش کردم تک خنده ای به حرفش کردم و گفتم
_چرا باید یک رو//انی رو ببرم خونم؟.
÷اون روانی نیست فقط مازو//خیسم داره.
_حالا هرچی ، چرا باید این کار رو کنم؟.
÷خب ، اون وقتی امروز برای معاینه رفتم پیشش بهم گفت پیش شما بهش حس امنین میده.
به معنای واقعی کلمه لال شدم ، چرا همچین حسی کرد؟
پوزخندی به حرفش زدم و گفتم
_یعنی هر کسی که کنارم حس امنیت میکنه رو باید ببرم پیش خودم؟.
÷آقای کیم لطفا خرف های منو به تمسخر نگیرید ، شما مدیرید بیماراتون باید براتون اولویت باشه چرا خودتونو از اونا دور میکنید؟.
_من تاحالا تو عمرم مدیر تیمارستان نبودم و از هیچ کس بیمارا خوشم نمیاد ، دیدنشون حالمو دگرگون میکنه ، شما که انقدر نگرانشید خب ببرینش پیش خودتون.
÷واقعا برای هنچین مدیری متاسفم!.
و بعدش از اتاق زد بیرون به مسیر رفتنش خیره شدم تاسف رو برای عمت بخور ، علاوه بر بیمارها حتی دکتراشونم روا//نین
برای مشورت حرفش با جونگکوک تماس گرفتم
×سلام.
_جونگکوک یه چیزی میخام ازت بپرسم.
×هوم.بگو.
_اگه بهت بگن یکی کنارت حس امنیت میکنه ، چیکار میکنی؟.
×عاشق شدی؟.
_طفره نرو.
×باید فکر کنم ، دو روز دیگه جوابتو میدم.
و بعد صدای بوق موبایلم که ناشی از قطع کردنش بود تو اتاقم پیچید!.
#ادمین_شارلوت
۴.۴k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.