... مازوخیسم من ...
#پارت: 9
#ا.ت
بعد از معاینه های پزشک ، بازم کردن
همه شون داشتن میرفتن بیرون:
+پزشک هان
برگشت طرفم و یه نگاه کوتاهی به بقیه انداخت!
بعد رفتنشون در رو بست و پیشم رو لبه تخ//ت نشست
+اوم...من...چیزه.... .
دیگ ادامه ندادم!
بعد یه نگاه کوتاه سوالی ، حالت چهرش مثل آدمایی ک انگار چیزی رو یادشون اومده تغییر کرد!
لبخندی زد
÷ا.ت ، بهش فکر نکن! میدونم چی داره تو ذهن و دلت میگذره اما اون یه آدم مغرور و.. چجوری بگم یه آدمه...یه آدمه بیخیاله که چیزی براش مهم نیست..
یکم استراحت کن و به چیزی فکر نکن
میگم برات مسکن بیارن.
به مسیر رفتنش خیره شدم!
#تهیونگ
با درد چشم هام عینکو در آوردم و رو میز انداختمش و با یک دستم یکم چشمامو مال//یدم تا از درش کم بشه.
لپتاپ رو کنار گذاشتم و بلند شدم قهوه درست کنم
که صدای پیام موبایلم بلند شد و توجه مو جلب کرد!
به سمتش رفتم و از روی میز برش داشتم
نوشته بود:
لطفا یک قرار ملاقات بزارید ، باید ببینمتون.
آهسته زیر لب زمزمه کردم
پزشک هان!
انداختمش دور هوف رو عصابم بود.
دستی به گردنم کشیدم
یه نگاه کوتاهی به برنانه روزمرم انداختم ، تو//ف توش دو روز دیگه باید به اون دیو//ونه خونه میرفتم
سرم تو کامپیوتر بود ک صدای در بلند شد
_بله؟
در باز شد ، چشم از کامپیوتر گرفتم و به در دوختم ، نامجون بود با یه لبخند رو لبش
ناخود آگاه از لبخندش لبخندی روی لبم نشست!
پر انرژی و امید بود این پسر
_شادکام باشی.
$ممنون ، کیم بیا دست خودتو می//بوسه.
سوالی پرسیدم
_چیه اینا؟.
#ادمین_شارلوت
#ا.ت
بعد از معاینه های پزشک ، بازم کردن
همه شون داشتن میرفتن بیرون:
+پزشک هان
برگشت طرفم و یه نگاه کوتاهی به بقیه انداخت!
بعد رفتنشون در رو بست و پیشم رو لبه تخ//ت نشست
+اوم...من...چیزه.... .
دیگ ادامه ندادم!
بعد یه نگاه کوتاه سوالی ، حالت چهرش مثل آدمایی ک انگار چیزی رو یادشون اومده تغییر کرد!
لبخندی زد
÷ا.ت ، بهش فکر نکن! میدونم چی داره تو ذهن و دلت میگذره اما اون یه آدم مغرور و.. چجوری بگم یه آدمه...یه آدمه بیخیاله که چیزی براش مهم نیست..
یکم استراحت کن و به چیزی فکر نکن
میگم برات مسکن بیارن.
به مسیر رفتنش خیره شدم!
#تهیونگ
با درد چشم هام عینکو در آوردم و رو میز انداختمش و با یک دستم یکم چشمامو مال//یدم تا از درش کم بشه.
لپتاپ رو کنار گذاشتم و بلند شدم قهوه درست کنم
که صدای پیام موبایلم بلند شد و توجه مو جلب کرد!
به سمتش رفتم و از روی میز برش داشتم
نوشته بود:
لطفا یک قرار ملاقات بزارید ، باید ببینمتون.
آهسته زیر لب زمزمه کردم
پزشک هان!
انداختمش دور هوف رو عصابم بود.
دستی به گردنم کشیدم
یه نگاه کوتاهی به برنانه روزمرم انداختم ، تو//ف توش دو روز دیگه باید به اون دیو//ونه خونه میرفتم
سرم تو کامپیوتر بود ک صدای در بلند شد
_بله؟
در باز شد ، چشم از کامپیوتر گرفتم و به در دوختم ، نامجون بود با یه لبخند رو لبش
ناخود آگاه از لبخندش لبخندی روی لبم نشست!
پر انرژی و امید بود این پسر
_شادکام باشی.
$ممنون ، کیم بیا دست خودتو می//بوسه.
سوالی پرسیدم
_چیه اینا؟.
#ادمین_شارلوت
۴.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.