معجزه ی عشق پارت ۱۵
جیمین:
عوضی هممون رو بسته بود به صندلی و دایره ایی مشسته بودیم و اون عوضی هم وسط میچرخید
تهیونگ:مگه داریم دستمال من زیر درخت البالو گم شده بازی میکنیم گمشو حرفتو بگو داری میچرخی
کیم چانگ رفت نزدیک تهیونگ و چاقو رو گذاشت روی گونش
کیم چانگ:هه بچه جون تو که نمیخوای این صورت بی ریختت خراب شه
جی هوپ :هی تو روانی تو جه پدرکشتگی با تهیونگ داری
جیمین:راست میگه....این همه ادم چرا ففط به تهیونگ گیر دادی
شوگا:میای و میری خراش میندازی رو بدنش
جونگکوک:اگه راست میگی بیا.....
چانگ:دههه خفه شید دیگه......الان همه چیو بهتون میگم
***&&&***
شوگا:
منتظریم بودیم تا دهنش رو باز کنه و زر بزنه
نامجون:د زر بزن
جین:احمق
جانگ:خفه.......داستان از اونجایی شروع میشه که توی عوضی پات باز میشه به زندگی ما........
بعد چانگ برگشت و با چاقو تهیونگ رو نشون داد
تهیونگ:من؟....من حتی تورو نمیشناسم
**&&&***
نامجون
هممون تعجب کرده بودیم
**&&&**
جین:
منتظر بودم تا ادامه ی حرفشو بگه
**&&&**
تهیونگ:
تهیونگ:خب؟ادامش
چانگ:وقتی تو پات به خانواده ی ما باز شد.....همه عاشق تو شدن.....داداش
تهیونگ:چ...جی داری میگی؟....داداش؟
جیسو:م...منظورت چیه
جین:درست و حسابی حرف بزن
چانگ:چقدر خنگید......اره....درست حدس زدید تهیونگ داداش منه
تهیونگ:زر نزن بابا......مدرکت کو
چانگ رفت سمت میز و یه چندتا عکس و یه ازمایش رو اورد
چانگ:اون روزی که تو بدنیا اومدی همه عاشق تو شدن فقط تو توی چشمشون بودی ور حدی که من یه روز کامل گم شده بودم اما نگران نبودن.......و این باعث شده بود ازت کینه به دل بگیرم.....یه روز به مامانمون برگشتم و گفتم که تورو میبرم بیرون......بعد برگشتم خونه ولی بدون تو......گذاشتمت جلوی پرورشگاه......و مامان اونروز بخاطر تویه عوضی ایست قلبی کرد
یهو چانگ به سمت تهیونگ حمله کرد و داشت حفش میکرد
جونگکوک:ولش کن عوضی
جین:هوی روانی ولش کن
جیمین:خفش کردیییی ولش کننن***داد
چانگ اومد عقب رنگ تهیونگ به کبودی مبزد
تهیونگ:ب...باور نمیکنم....کدوم برادری با برادر خودش اینکترو میکنه
چانگ:من.....ببین این عکسارو این مامان و بابا بودن.....میبینی.......بخاطر تویه عوضی هردوشون رو از دست دادم....هردوشون رو
نامجون:به این فکر کردی که اگه تو تهیوتگ رو نمیزاشتی پرورشگاه مامانت سکته نمیکرد؟
چانگ:تو یکی خفه شو
***&&&**
جیمین:
برگشتم سمت تهیونگ باورم نمیشد تهیونگ از شدت فشاری که بهش وارد شده بود رگ گردنش بیرون بود و انگار به زور نفس میکشید
جیمین:هس تهیوتگ به خودت بیا نفس عمیق بکش
با صدام همه برگشتن سمتم
چانگ هم با نفرت رفت سمت تهیونگ رو سیلی زد و تهیونگ به خودش اومد
جین:چطوری مارو پیدا کردی؟
چانگ :خب داشتم میگفتم.......من که تهیونگ رو گذاشتم جلوی پرورشگاه مامان سکته کرد......و مرد......بعد تو
برگشت جیمین رو نشون داد
چانگ:فهمیدم خواهر تو که ما طلبکارش بودیم و به ما بدهکار بود برادر داره و گفتم چه تهدیدی بهتر از این.....خواهرتو زخمی کردیم اما فکر میکردم که تو خواهرتو میشناسی ولی اینجوری نبود توام بعد از اینکه اینه عوضی(جی کی رو نشوم داد)خواهرت و برد خونش توام شناحتیش
جیمین:حرف دهنتو بفهم
چانگ:خفه.......بعد میخواستیم بیفتیم دنبالتون تا طلب مارو بدید ولی از شانس خوب من .......تهبونگ برام اشنا بود....خیلی اشنا....بعد از تحقیقات زیاد فهمیدم این همون داداش اشغال خودمه(اشغال خودتی ها از داستان حذفت کردم میفهمی)
تهیونگ:ولی....من.....کاری با تو نداشتم
*&&^&***
تهیونگ:
.....
ادامه در پارت بعدی
عوضی هممون رو بسته بود به صندلی و دایره ایی مشسته بودیم و اون عوضی هم وسط میچرخید
تهیونگ:مگه داریم دستمال من زیر درخت البالو گم شده بازی میکنیم گمشو حرفتو بگو داری میچرخی
کیم چانگ رفت نزدیک تهیونگ و چاقو رو گذاشت روی گونش
کیم چانگ:هه بچه جون تو که نمیخوای این صورت بی ریختت خراب شه
جی هوپ :هی تو روانی تو جه پدرکشتگی با تهیونگ داری
جیمین:راست میگه....این همه ادم چرا ففط به تهیونگ گیر دادی
شوگا:میای و میری خراش میندازی رو بدنش
جونگکوک:اگه راست میگی بیا.....
چانگ:دههه خفه شید دیگه......الان همه چیو بهتون میگم
***&&&***
شوگا:
منتظریم بودیم تا دهنش رو باز کنه و زر بزنه
نامجون:د زر بزن
جین:احمق
جانگ:خفه.......داستان از اونجایی شروع میشه که توی عوضی پات باز میشه به زندگی ما........
بعد چانگ برگشت و با چاقو تهیونگ رو نشون داد
تهیونگ:من؟....من حتی تورو نمیشناسم
**&&&***
نامجون
هممون تعجب کرده بودیم
**&&&**
جین:
منتظر بودم تا ادامه ی حرفشو بگه
**&&&**
تهیونگ:
تهیونگ:خب؟ادامش
چانگ:وقتی تو پات به خانواده ی ما باز شد.....همه عاشق تو شدن.....داداش
تهیونگ:چ...جی داری میگی؟....داداش؟
جیسو:م...منظورت چیه
جین:درست و حسابی حرف بزن
چانگ:چقدر خنگید......اره....درست حدس زدید تهیونگ داداش منه
تهیونگ:زر نزن بابا......مدرکت کو
چانگ رفت سمت میز و یه چندتا عکس و یه ازمایش رو اورد
چانگ:اون روزی که تو بدنیا اومدی همه عاشق تو شدن فقط تو توی چشمشون بودی ور حدی که من یه روز کامل گم شده بودم اما نگران نبودن.......و این باعث شده بود ازت کینه به دل بگیرم.....یه روز به مامانمون برگشتم و گفتم که تورو میبرم بیرون......بعد برگشتم خونه ولی بدون تو......گذاشتمت جلوی پرورشگاه......و مامان اونروز بخاطر تویه عوضی ایست قلبی کرد
یهو چانگ به سمت تهیونگ حمله کرد و داشت حفش میکرد
جونگکوک:ولش کن عوضی
جین:هوی روانی ولش کن
جیمین:خفش کردیییی ولش کننن***داد
چانگ اومد عقب رنگ تهیونگ به کبودی مبزد
تهیونگ:ب...باور نمیکنم....کدوم برادری با برادر خودش اینکترو میکنه
چانگ:من.....ببین این عکسارو این مامان و بابا بودن.....میبینی.......بخاطر تویه عوضی هردوشون رو از دست دادم....هردوشون رو
نامجون:به این فکر کردی که اگه تو تهیوتگ رو نمیزاشتی پرورشگاه مامانت سکته نمیکرد؟
چانگ:تو یکی خفه شو
***&&&**
جیمین:
برگشتم سمت تهیونگ باورم نمیشد تهیونگ از شدت فشاری که بهش وارد شده بود رگ گردنش بیرون بود و انگار به زور نفس میکشید
جیمین:هس تهیوتگ به خودت بیا نفس عمیق بکش
با صدام همه برگشتن سمتم
چانگ هم با نفرت رفت سمت تهیونگ رو سیلی زد و تهیونگ به خودش اومد
جین:چطوری مارو پیدا کردی؟
چانگ :خب داشتم میگفتم.......من که تهیونگ رو گذاشتم جلوی پرورشگاه مامان سکته کرد......و مرد......بعد تو
برگشت جیمین رو نشون داد
چانگ:فهمیدم خواهر تو که ما طلبکارش بودیم و به ما بدهکار بود برادر داره و گفتم چه تهدیدی بهتر از این.....خواهرتو زخمی کردیم اما فکر میکردم که تو خواهرتو میشناسی ولی اینجوری نبود توام بعد از اینکه اینه عوضی(جی کی رو نشوم داد)خواهرت و برد خونش توام شناحتیش
جیمین:حرف دهنتو بفهم
چانگ:خفه.......بعد میخواستیم بیفتیم دنبالتون تا طلب مارو بدید ولی از شانس خوب من .......تهبونگ برام اشنا بود....خیلی اشنا....بعد از تحقیقات زیاد فهمیدم این همون داداش اشغال خودمه(اشغال خودتی ها از داستان حذفت کردم میفهمی)
تهیونگ:ولی....من.....کاری با تو نداشتم
*&&^&***
تهیونگ:
.....
ادامه در پارت بعدی
۶.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.