عصبی بودن کاردستم داد😡(16)
عصبی بودن کاردستم داد😡(16)
کوک
اوففففف بخیر گذشت فقط زیاد مطمئن نیستم که به بچه ها غذیه ی من و ا/ت رو نگه
تهیونگ
بعد از شنیدن کل ماجرا واقعا حرفی نداشتم آورده بودش خونه ش باهاش تا دانشگاه رفته یعنی مثل یه سریال شده الان هم می خوان باهم برن تحقیقات مخم داره سوت می کشه ولی نه وقتی بهش گفتم به بچهها نمیگم نگم دیگه بعد از گرفتن جواب بهشون میگم
ا/ت
وای نکنه کوک همه چیز رو بگه("نویسنده ="گفته خبر نداری😂")
داشتم به اینا فکر می کردم که تهیونگ و کوک اومدن
تهیونگ: خوب شوگا و جیهوپ باهم
جین و نامجون هم با هم
کوک و خانم ا/ت هم با هم
من و جیمین هم با هم
بچه ها:باش
تیهونگ
همه بچه ها تعجب کردن که من گفتم ا/ت و کوک با هم حق هم دارن حتی خود ا/ت هم تعجب کرد
ا/ت
پس گفته واقعا که به من میگه نگو اون وقت خودش میگه با صدای کوک به خودم اومدم
کوک: خانم ا/ت بیاید بریم
تهیونگ: شما از این ور برید(اشاره به رو به رو)
ا/ت و کوک: باش
کوک
راه افتادیم یکم اون ور تر ا/ت گفت^_^
ا/ت: واقعاً که تو گفتی من نگم اونوقت خودت گفتی(عصبانی)
کوک: خوب اگه نمی گفتم الان می خواستی تنها بیای نمی ترسیدی؟
ا/ت: می تر سیدم ولی ترس بهتره یا بره به کل دانشگاه بگه
کوک: این دوست صمیمیم هس بهم قل
داده به کسی نگه
ا/ت: تا ببینیم
کوک: نظرت...
ا/ت نزاشتم ادامه بده گفتم ^_^
ا/ت: جوابم رو بهت می گم
کوک: ای بابا
ا/ت: غر نزن
کوک
ای بابا چقدر طولش می ده
گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
کوک
اوففففف بخیر گذشت فقط زیاد مطمئن نیستم که به بچه ها غذیه ی من و ا/ت رو نگه
تهیونگ
بعد از شنیدن کل ماجرا واقعا حرفی نداشتم آورده بودش خونه ش باهاش تا دانشگاه رفته یعنی مثل یه سریال شده الان هم می خوان باهم برن تحقیقات مخم داره سوت می کشه ولی نه وقتی بهش گفتم به بچهها نمیگم نگم دیگه بعد از گرفتن جواب بهشون میگم
ا/ت
وای نکنه کوک همه چیز رو بگه("نویسنده ="گفته خبر نداری😂")
داشتم به اینا فکر می کردم که تهیونگ و کوک اومدن
تهیونگ: خوب شوگا و جیهوپ باهم
جین و نامجون هم با هم
کوک و خانم ا/ت هم با هم
من و جیمین هم با هم
بچه ها:باش
تیهونگ
همه بچه ها تعجب کردن که من گفتم ا/ت و کوک با هم حق هم دارن حتی خود ا/ت هم تعجب کرد
ا/ت
پس گفته واقعا که به من میگه نگو اون وقت خودش میگه با صدای کوک به خودم اومدم
کوک: خانم ا/ت بیاید بریم
تهیونگ: شما از این ور برید(اشاره به رو به رو)
ا/ت و کوک: باش
کوک
راه افتادیم یکم اون ور تر ا/ت گفت^_^
ا/ت: واقعاً که تو گفتی من نگم اونوقت خودت گفتی(عصبانی)
کوک: خوب اگه نمی گفتم الان می خواستی تنها بیای نمی ترسیدی؟
ا/ت: می تر سیدم ولی ترس بهتره یا بره به کل دانشگاه بگه
کوک: این دوست صمیمیم هس بهم قل
داده به کسی نگه
ا/ت: تا ببینیم
کوک: نظرت...
ا/ت نزاشتم ادامه بده گفتم ^_^
ا/ت: جوابم رو بهت می گم
کوک: ای بابا
ا/ت: غر نزن
کوک
ای بابا چقدر طولش می ده
گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
۱۷.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.