فیک(عشق) پارت ۵۰
فیک(عشق) پارت ۵۰
جیمین ویو
بلاخره رسیدیم.........آمبولانس زودتر از ما رسیده بود.......داخل بیمارستان شدم...هرکی سرراهم بود.....ازش میپرسیدم ک ا.ت و کجا بردن.....
نامو: جیمین...اتاق عمل.............
جیمین: ها.....اتاق عمل......کدوم ور میخام برم.......
نامو: طبقه دوم......سمت راست...اتاق آخری.....
سریع دویدم...همه نگام می کردن........
با آسانسور طبقه دوم اومدم.........اتاق عمل و پیدا کردم...
رو زمین نشستم...سرمو به دیوار تکیه دادم....اشکام خیلی وقت پیش مزاحمم شده بود........من میخاستم جلو همه بهش بگم چقد دوسش دارم....چرا باید اینجوری میشد.......
پرستار از اتاق عمل بیرون اومد.........
سریع بلند شدم....
جیمین: چیزی شده......لطفا بگین حالش خوبه.......
پرستار: متاسفانه....حالشون خیلی بده...به خون نیاز داره....
نامو: گروپ خونیش چیه....
پرستار:A....
لارا: من..من....
نامو : چه من منمیکنی...خب درست بگو....
لارا: من میتونم خون بدم......
پرستار: گروپ خونیA
لارا: آره آره....
پرستار: دنبالم بیا.........
دوباره رو زمین نشستم..دیگه نمیتونستم تحمل کنم......نامو کنارم نشست.....
نامو: جیمین...اون حالش خوب میشه..باور کن.....حالش بهتر از قبل میشه.....
جیمین: پرستار گفت حالش بده.....
نامو: ا.ت دختر قویهِ....اون حالش خوب میشه...باور کن...تا تو بهش احساستو نگی اون هیجا نمیره......
سرمو رو شونش گذاشتم.....و تا توان داشتم گریه کردم..........
نمیتونستم آروم بگيرم.......پرستارا میرفتن و میومدن......اما جوابِ بهم نمیدادن.........
دیگه صبرم تموم شد.......
جیمین: چرا تموم نمیشه......۲ ساعته.......( کمی بلند)
نامو: جیمین آروم باش...الان تموم میشه.....
جیمین: نمیتونم آروم باشم...اون ...اون اونجا...حالش بده...........
نامو: جی.........( حرفش قطع شد...)
یه صدا آشنا شنیدم.......نگا کردم....بابا مامانم بود.....تا دیدمشون سمتشون رفتم.......
بغلشون کردم......
مامان جیمین: آروم باش پسرم...اون حالش خوب میشه.....
بابا جیمین: اون تورو ول نمیکنه.....
جیمین: اما گفتن حالش بده......
مامان جیمین: حالش بده...اما خوب میشه.....
نامو: چیشد حالش خوبه......
نگا کردم دکتر بیرون اومده بود......
سمت دکتر رفتیم...
دکتر: الان حالش خوبه....
با این حرفش تونستم یه نفس راحت بگيرم....
دکتر: ضربه به سرش باعث خونریزی مغزی شده بود......و فک کنم...دندهاش از این قبلم آسیب دیده بود....
جیمین: آره...آره....
دکتر: دوباره دنده های سمت چپش شکسته بود......اما الان حالش خوبه.........
جیمین: میتونم ببینمش....
دکتر: الان نه.....بهوش بیاد.....
نامو: باشه...خیلی ممنون .....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
جیمین ویو
بلاخره رسیدیم.........آمبولانس زودتر از ما رسیده بود.......داخل بیمارستان شدم...هرکی سرراهم بود.....ازش میپرسیدم ک ا.ت و کجا بردن.....
نامو: جیمین...اتاق عمل.............
جیمین: ها.....اتاق عمل......کدوم ور میخام برم.......
نامو: طبقه دوم......سمت راست...اتاق آخری.....
سریع دویدم...همه نگام می کردن........
با آسانسور طبقه دوم اومدم.........اتاق عمل و پیدا کردم...
رو زمین نشستم...سرمو به دیوار تکیه دادم....اشکام خیلی وقت پیش مزاحمم شده بود........من میخاستم جلو همه بهش بگم چقد دوسش دارم....چرا باید اینجوری میشد.......
پرستار از اتاق عمل بیرون اومد.........
سریع بلند شدم....
جیمین: چیزی شده......لطفا بگین حالش خوبه.......
پرستار: متاسفانه....حالشون خیلی بده...به خون نیاز داره....
نامو: گروپ خونیش چیه....
پرستار:A....
لارا: من..من....
نامو : چه من منمیکنی...خب درست بگو....
لارا: من میتونم خون بدم......
پرستار: گروپ خونیA
لارا: آره آره....
پرستار: دنبالم بیا.........
دوباره رو زمین نشستم..دیگه نمیتونستم تحمل کنم......نامو کنارم نشست.....
نامو: جیمین...اون حالش خوب میشه..باور کن.....حالش بهتر از قبل میشه.....
جیمین: پرستار گفت حالش بده.....
نامو: ا.ت دختر قویهِ....اون حالش خوب میشه...باور کن...تا تو بهش احساستو نگی اون هیجا نمیره......
سرمو رو شونش گذاشتم.....و تا توان داشتم گریه کردم..........
نمیتونستم آروم بگيرم.......پرستارا میرفتن و میومدن......اما جوابِ بهم نمیدادن.........
دیگه صبرم تموم شد.......
جیمین: چرا تموم نمیشه......۲ ساعته.......( کمی بلند)
نامو: جیمین آروم باش...الان تموم میشه.....
جیمین: نمیتونم آروم باشم...اون ...اون اونجا...حالش بده...........
نامو: جی.........( حرفش قطع شد...)
یه صدا آشنا شنیدم.......نگا کردم....بابا مامانم بود.....تا دیدمشون سمتشون رفتم.......
بغلشون کردم......
مامان جیمین: آروم باش پسرم...اون حالش خوب میشه.....
بابا جیمین: اون تورو ول نمیکنه.....
جیمین: اما گفتن حالش بده......
مامان جیمین: حالش بده...اما خوب میشه.....
نامو: چیشد حالش خوبه......
نگا کردم دکتر بیرون اومده بود......
سمت دکتر رفتیم...
دکتر: الان حالش خوبه....
با این حرفش تونستم یه نفس راحت بگيرم....
دکتر: ضربه به سرش باعث خونریزی مغزی شده بود......و فک کنم...دندهاش از این قبلم آسیب دیده بود....
جیمین: آره...آره....
دکتر: دوباره دنده های سمت چپش شکسته بود......اما الان حالش خوبه.........
جیمین: میتونم ببینمش....
دکتر: الان نه.....بهوش بیاد.....
نامو: باشه...خیلی ممنون .....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۱۲.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲