برده عمارت پارت ۱
پارت ۱
ا.ت ویو:
باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۷ صبح بود و باید میرفتم سرکار کارای لازم و کردم و رفتم پایین دیدم ماریا صبحونه درست کرده
_وای ماریا جونم مرسییی (بغلش میکنه)
×قابلی نداشت حالا بیا صبحونتو بخور بعدشم برو سر کار
_چشم قربان
بعد چند مین صبحونمو تموم کردم و با ماریا طرفا بلند کردیم
× آها ا.ت من امروز یه چندجا باید برم برای مصاحبه کاری شاید یکم دیر بیام خونه
_باشه من میرم لباسامو بپوشم برم سرکار
×باشه برو
ا.ت:لباسامو پوشیدم و یه آرایش ملایم انجام دادم و رفتم سمت محل کارم
پایان ا.ت ویو.
جونگکوک ویو:
امروز بخاطر کارای شرکت و جلسه ای که دارم باید زود بیدار شم و برم.
از روی تخت بلند شدم و صورتمو کارای لازم و کردم یه دوش ۱۰ مینی هم گرفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
علامت خدمتکار ∆ علامت کوک+
∆صبح بخیر قربان
+همچنین
∆بفرمایید صبحونتون حاضره
+باشه
برو مدیر کیم و صدا کن بیاد
∆چشم
بعد چند دقیقه مدیر کیم اومد
علامت مدیر کیم¢
¢ قربان با من کار دارین
+اره امروز یه چندتا جلسه دارم میخوام تو هم همراهم بیای بعدشم میخوام به بازار سر بزنم به همه اطلاع بده
¢چشم قربان
پایان جونگکوک ویو.
راوی:
ا.ت به محل کارش رسید و داشت کاراشو میکرد جونگکوک هم رفت شرکت کلا اتفاق خاصی نیفتاد آها و اینکه ا.ت توی یه فروشگاه کار میکنه یه فروشگاه لباس
ا.ت:داشتم کارامو میکردم که یه مردی به لباس خواب و یه لباس مجلسی خیلی باز بهم داد منم داشتم حساب میکردم که علامت مرده £
£بنظرتون لباسهای قشنگین چون شما یه زن هستین دارم ازتون میپرسم
_ بله لباسهای خوبی انتخاب کردین ببخشید میپرسم ولی برای دوست دخترتون میخواین؟
£ نه برای یه زیر•خواب میخوام
_بلههه
£ حالا که توهم از لباست خوشت اومده میخوای تو زیر•خواب من باشی
_مراقب حرف زدنتون باشین
£ باور کن خوش میگذره بیا دیگه (دستشو گرفت)
_گمشو ببینم مرتیکه هرزه (دستشو کشید و یه سیلی خوابوند در گوش مرده)
_ فک کردی کی هستی ها اشغال حروم•زاده
همه حرفاشو با داد میزند طوری که همه فروشگاه بهشون نگاه میکردن
رئیس ا.ت®
®ا.ت اینجا چه خبره
_رئیس این عوضی بهم توهین کرده بهم میگه زیر°خواب خوبی میشی
∆داره دروغ میگه حرفشو باور نکنید بهش گفتم این لباسامو برای زنم خریدم بنظرتون خوشش میاد اونم عصیبی شد و این بلا رو سر من اورد
®من معذرت میخوام دیگه همچین چیزی تکرار نمیشه
_رئیس چرا داری از این عوضی عذرخواهی میکنی
®ا.ت ساکت شو هیچی نگو تو اخراجی
_چییی
اما رییس او...
® همینکه گفتم تو اخراجی
راوی:
ا.ت با عصبانیت فرمشو پرت کرد و از اونجا رفت چند ساعت همینطور داشت تو خیابونا راه میرفت که چشمش به یه بار خورد و ...
like:²⁰
comment:¹⁵
ا.ت ویو:
باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۷ صبح بود و باید میرفتم سرکار کارای لازم و کردم و رفتم پایین دیدم ماریا صبحونه درست کرده
_وای ماریا جونم مرسییی (بغلش میکنه)
×قابلی نداشت حالا بیا صبحونتو بخور بعدشم برو سر کار
_چشم قربان
بعد چند مین صبحونمو تموم کردم و با ماریا طرفا بلند کردیم
× آها ا.ت من امروز یه چندجا باید برم برای مصاحبه کاری شاید یکم دیر بیام خونه
_باشه من میرم لباسامو بپوشم برم سرکار
×باشه برو
ا.ت:لباسامو پوشیدم و یه آرایش ملایم انجام دادم و رفتم سمت محل کارم
پایان ا.ت ویو.
جونگکوک ویو:
امروز بخاطر کارای شرکت و جلسه ای که دارم باید زود بیدار شم و برم.
از روی تخت بلند شدم و صورتمو کارای لازم و کردم یه دوش ۱۰ مینی هم گرفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
علامت خدمتکار ∆ علامت کوک+
∆صبح بخیر قربان
+همچنین
∆بفرمایید صبحونتون حاضره
+باشه
برو مدیر کیم و صدا کن بیاد
∆چشم
بعد چند دقیقه مدیر کیم اومد
علامت مدیر کیم¢
¢ قربان با من کار دارین
+اره امروز یه چندتا جلسه دارم میخوام تو هم همراهم بیای بعدشم میخوام به بازار سر بزنم به همه اطلاع بده
¢چشم قربان
پایان جونگکوک ویو.
راوی:
ا.ت به محل کارش رسید و داشت کاراشو میکرد جونگکوک هم رفت شرکت کلا اتفاق خاصی نیفتاد آها و اینکه ا.ت توی یه فروشگاه کار میکنه یه فروشگاه لباس
ا.ت:داشتم کارامو میکردم که یه مردی به لباس خواب و یه لباس مجلسی خیلی باز بهم داد منم داشتم حساب میکردم که علامت مرده £
£بنظرتون لباسهای قشنگین چون شما یه زن هستین دارم ازتون میپرسم
_ بله لباسهای خوبی انتخاب کردین ببخشید میپرسم ولی برای دوست دخترتون میخواین؟
£ نه برای یه زیر•خواب میخوام
_بلههه
£ حالا که توهم از لباست خوشت اومده میخوای تو زیر•خواب من باشی
_مراقب حرف زدنتون باشین
£ باور کن خوش میگذره بیا دیگه (دستشو گرفت)
_گمشو ببینم مرتیکه هرزه (دستشو کشید و یه سیلی خوابوند در گوش مرده)
_ فک کردی کی هستی ها اشغال حروم•زاده
همه حرفاشو با داد میزند طوری که همه فروشگاه بهشون نگاه میکردن
رئیس ا.ت®
®ا.ت اینجا چه خبره
_رئیس این عوضی بهم توهین کرده بهم میگه زیر°خواب خوبی میشی
∆داره دروغ میگه حرفشو باور نکنید بهش گفتم این لباسامو برای زنم خریدم بنظرتون خوشش میاد اونم عصیبی شد و این بلا رو سر من اورد
®من معذرت میخوام دیگه همچین چیزی تکرار نمیشه
_رئیس چرا داری از این عوضی عذرخواهی میکنی
®ا.ت ساکت شو هیچی نگو تو اخراجی
_چییی
اما رییس او...
® همینکه گفتم تو اخراجی
راوی:
ا.ت با عصبانیت فرمشو پرت کرد و از اونجا رفت چند ساعت همینطور داشت تو خیابونا راه میرفت که چشمش به یه بار خورد و ...
like:²⁰
comment:¹⁵
۱۱.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.