شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟏𝟑
آرامش آغوشت هرگز از بین نمیرود ماهزادِ من...
"جئون جونگکوک"
𝟏𝟎𝟐𝟐/𝟗/𝟐𝟎
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
"از دید جونگکوک"
نوشتنم تموم شد.. نامه رو توی پاکت گذاشتم و به سمت سرزمین پری ها راه افتادم
توی راهم فقط به هایری فکر میکردم
یکم بعد یه قصر رسیدم و نامه رو به یکی از نگهبانا دادم تا به دست هایری برسونهش و به سمت خونه راه افتادم
"از دید هایری"
یکی از نگهبانا اومد و یه نامه بهم داد و گفت:
؟:این از طرف آقای....جئون هستش..
+جونگکوک؟
روی نامه نوشته بود: برای عزیز ترینم،کیم هایری
+جونگکوکاا..چرا؟..(گریه)
+چرا تنهام گذاشتی؟..
"راوی"
دختر نامه را باز و شروع به خواندن کرد
"_دارمبــرایتـومینـویســمعــزیزتـرین.
با یک قلمِ شکسته و قلبِ ویران، میبینی؟
اینبار پیله ی پروانه ی عشق ما باز نشد.
با امیدِ پرواز توی پیله مرد و لذت پر زدن و نچشید.
داستان من و تو، داستان خواستن و نرسیدنه.
داستانِ یکی بود و یکی نبوده.
تو از همون اول نبودی، من چطور میدیدمت؟
چطور خیال میکردم تویِ بیوجود کنارمی؟
قلمم تلخ شده است
جوهرش درد است، با انگشتانی زخمی نوشته میشود و در آخر کلماتش برای تو جان میدهند..."
اشک هایش روی کاغذ می ریختند و نامه را میخواند...
هردوی آنها،فکر میکردند گذر زمان همه چیز را درست میکند
اما گذر زمان دردی را دوا نمی کند،فقط آدم هارو دلتنگ تر میکنه
با گذر زمان،هردو دلتنگ تر می شوند و زخم هایشان عمیق تر..
قلب هایشان شکسته تر و عشقشان به هم بیشتر می شود...
آنها چه تصوری از عشق داشتند؟
عشق فقط به آنها ضربه میزند
آنها را میشکند
آنها دلتنگ می شوند،
افسرده،درمونده،خسته...
عشق آنها را خوشبخت میکند؟
همش مزخرفه...
عشق فقط با خودش بدبختی میاره!..
"از دید جونگکوک"
و من عاشق شدم،عاشق کسی که نمیتونم داشته باشمش..
یکم اونجا موندم..
درسته،همون جایی که برای اولین و آخرین بار،ما هم رو دیدیم!
نزدیکی مرز بین سرزمین خونآشام ها و پری ها
سالها،ماه ها،هفته ها،روزها،ساعت ها،دقیقه ها،ثانیه ها،
همه این ها می گذرند،اما ما در آخر نمی توانیم به هم برسیم
داشتم از مرز رد میشدم که صدایی به گوشم خورد...
+جونگکوکا صبر کن!
من سرم رو چرخوندم،و در اون لحظه همه چیز از اول شروع شد!
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟏𝟑
آرامش آغوشت هرگز از بین نمیرود ماهزادِ من...
"جئون جونگکوک"
𝟏𝟎𝟐𝟐/𝟗/𝟐𝟎
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
"از دید جونگکوک"
نوشتنم تموم شد.. نامه رو توی پاکت گذاشتم و به سمت سرزمین پری ها راه افتادم
توی راهم فقط به هایری فکر میکردم
یکم بعد یه قصر رسیدم و نامه رو به یکی از نگهبانا دادم تا به دست هایری برسونهش و به سمت خونه راه افتادم
"از دید هایری"
یکی از نگهبانا اومد و یه نامه بهم داد و گفت:
؟:این از طرف آقای....جئون هستش..
+جونگکوک؟
روی نامه نوشته بود: برای عزیز ترینم،کیم هایری
+جونگکوکاا..چرا؟..(گریه)
+چرا تنهام گذاشتی؟..
"راوی"
دختر نامه را باز و شروع به خواندن کرد
"_دارمبــرایتـومینـویســمعــزیزتـرین.
با یک قلمِ شکسته و قلبِ ویران، میبینی؟
اینبار پیله ی پروانه ی عشق ما باز نشد.
با امیدِ پرواز توی پیله مرد و لذت پر زدن و نچشید.
داستان من و تو، داستان خواستن و نرسیدنه.
داستانِ یکی بود و یکی نبوده.
تو از همون اول نبودی، من چطور میدیدمت؟
چطور خیال میکردم تویِ بیوجود کنارمی؟
قلمم تلخ شده است
جوهرش درد است، با انگشتانی زخمی نوشته میشود و در آخر کلماتش برای تو جان میدهند..."
اشک هایش روی کاغذ می ریختند و نامه را میخواند...
هردوی آنها،فکر میکردند گذر زمان همه چیز را درست میکند
اما گذر زمان دردی را دوا نمی کند،فقط آدم هارو دلتنگ تر میکنه
با گذر زمان،هردو دلتنگ تر می شوند و زخم هایشان عمیق تر..
قلب هایشان شکسته تر و عشقشان به هم بیشتر می شود...
آنها چه تصوری از عشق داشتند؟
عشق فقط به آنها ضربه میزند
آنها را میشکند
آنها دلتنگ می شوند،
افسرده،درمونده،خسته...
عشق آنها را خوشبخت میکند؟
همش مزخرفه...
عشق فقط با خودش بدبختی میاره!..
"از دید جونگکوک"
و من عاشق شدم،عاشق کسی که نمیتونم داشته باشمش..
یکم اونجا موندم..
درسته،همون جایی که برای اولین و آخرین بار،ما هم رو دیدیم!
نزدیکی مرز بین سرزمین خونآشام ها و پری ها
سالها،ماه ها،هفته ها،روزها،ساعت ها،دقیقه ها،ثانیه ها،
همه این ها می گذرند،اما ما در آخر نمی توانیم به هم برسیم
داشتم از مرز رد میشدم که صدایی به گوشم خورد...
+جونگکوکا صبر کن!
من سرم رو چرخوندم،و در اون لحظه همه چیز از اول شروع شد!
۴.۳k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.