~از چی ترسیدی +از اینکه شما عصبی بشین از اینکه دوباره اون
~از چی ترسیدی +از اینکه شما عصبی بشین از اینکه دوباره اون بلا هارو سرم بیارین
#هاکان
با حرفی ک زد قلبم ب درد اومد یعنی من ط چشمه این دختر چی بودم یه هیولا ک اینقدر ازم میترسه با کارایی ک کردم حق داشت ازم بترسه ولی کاری میکنم ک عاشقم بشه ~دیگ این کارو نکن باشه ازین ب بعد تمام مسئولیت هات گردنه منه نمیخواد از چیزی بترسی و نگران باشی خواستم بهش دل گرمی بدم بفهمونم بهش ک ازین ب بعد قراره بشیم ی خانواده میخوام کناره زن و بچم باشم
#نفیسه
با حرفایی ک زد ته دلم ی حسه عجیبی داشتم ضربان قلبم رو هزار بود واسه لحظاتی نفس کشیدنو فراموش کردم و فقط عطره تنشو نفس کشیدم دلم میخواست بپرم و بغلش کنم ناخوداگاه چشمم سور خورد ب لباش ک حرکتی ک زدم دسته خودم نبود و کارام از کنترلم خارج بود لب*اش*و بو*سی*دم وقتی نفس کم آوردم جدا شدیم و دراز کشیدم و....
#هاکان
نفیسه خوابیده بود اونقدر ناز و ط دلی بود ک دلم نیومد بیدارش کنم موهاشو نوازش کردم و بوسه ای کاشتم رو پیشونیش بد پتو رو کشیدم روش و بلند شدم و ب سمته حموم رفتم بد از اتمام کارام و لباس پوشیدن داشتم میرفتم شرکت ک گوشیم زنگ خورد سریع برش داشتم دانی بود ~الو بله دانی +داش ی چیزی شده ~نترسون منو بگو چی شده+اصغر دوباره پول میخواد ~مردکه عوضی اون همه پول گرفت بازم راضی نشده +چیکار کنم داش~نباید نفیسه چیزی بفهمه ک باباشو پیدا کردیم ی جا قرار بذار باهاش الان میام،و بعد منتظره جوابی ازون نشدم و قطعش کردم و ب سمته اشپز خونه رفتم تا ی چیزی بخورم چند دقیقه ای گذشت ک دانی آدرس جایی ک قرار بود برم اصغرو ببینمو فرستاد کتمو برداشتم و ب سمته ماشین رفتم و سوار شدم روندمش ب سمته آدرسی ک دانی فرستاده بود
#نفیسه
با پخش شدن عطره خوشه هاکان چشامو باز کردم خواستم بلند بشم ک با صداش خودمو زدم ب خواب داشت با گوشی با ی نفر حرف میزد کنجکاو شدم و گوش کردم ک با حرفی ک زد نفسم قطع شد گفت بابامو پیدا کرده اشکام سرازیر شد از حرفاش فهمیدم قراره بره دیدن بابام وقتی از اتاق خارج شد سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم پولی ک بی بی بهم داده بود و یکم ازش مونده بودو برش داشتم و از پنجره ی اتاق نگاه کردم ک هر وقت راه افتاد تقیبش کنم و دیدم سواره ماشینش شد سریع زدم بیرون و سواره تاکسی شدم و گفتم تقیبش کنه ک راننده ترسید و گفت ط دردسر نیوفتیم ک ی جوری قانعش کردم کناره ی پارک شروغ وایستاد ک بد از حساب کردن سریع دنبالش رفتم چند دقیقه بد ی جا وایستاد و مردی جلوش بود ک از اونجایی ک من وایستاده بودم قیافش معلوم نبود برای اینکه ببینم و بهتر بشنوم رفتم نزدیک رفت ک قیافشو ب وضوح میدیدم ی مرد میان سال بود با ظاهره بهم ریخته یعنی این بابام بود اشکام جاری شد سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا بشنوم
#هاکان
با حرفی ک زد قلبم ب درد اومد یعنی من ط چشمه این دختر چی بودم یه هیولا ک اینقدر ازم میترسه با کارایی ک کردم حق داشت ازم بترسه ولی کاری میکنم ک عاشقم بشه ~دیگ این کارو نکن باشه ازین ب بعد تمام مسئولیت هات گردنه منه نمیخواد از چیزی بترسی و نگران باشی خواستم بهش دل گرمی بدم بفهمونم بهش ک ازین ب بعد قراره بشیم ی خانواده میخوام کناره زن و بچم باشم
#نفیسه
با حرفایی ک زد ته دلم ی حسه عجیبی داشتم ضربان قلبم رو هزار بود واسه لحظاتی نفس کشیدنو فراموش کردم و فقط عطره تنشو نفس کشیدم دلم میخواست بپرم و بغلش کنم ناخوداگاه چشمم سور خورد ب لباش ک حرکتی ک زدم دسته خودم نبود و کارام از کنترلم خارج بود لب*اش*و بو*سی*دم وقتی نفس کم آوردم جدا شدیم و دراز کشیدم و....
#هاکان
نفیسه خوابیده بود اونقدر ناز و ط دلی بود ک دلم نیومد بیدارش کنم موهاشو نوازش کردم و بوسه ای کاشتم رو پیشونیش بد پتو رو کشیدم روش و بلند شدم و ب سمته حموم رفتم بد از اتمام کارام و لباس پوشیدن داشتم میرفتم شرکت ک گوشیم زنگ خورد سریع برش داشتم دانی بود ~الو بله دانی +داش ی چیزی شده ~نترسون منو بگو چی شده+اصغر دوباره پول میخواد ~مردکه عوضی اون همه پول گرفت بازم راضی نشده +چیکار کنم داش~نباید نفیسه چیزی بفهمه ک باباشو پیدا کردیم ی جا قرار بذار باهاش الان میام،و بعد منتظره جوابی ازون نشدم و قطعش کردم و ب سمته اشپز خونه رفتم تا ی چیزی بخورم چند دقیقه ای گذشت ک دانی آدرس جایی ک قرار بود برم اصغرو ببینمو فرستاد کتمو برداشتم و ب سمته ماشین رفتم و سوار شدم روندمش ب سمته آدرسی ک دانی فرستاده بود
#نفیسه
با پخش شدن عطره خوشه هاکان چشامو باز کردم خواستم بلند بشم ک با صداش خودمو زدم ب خواب داشت با گوشی با ی نفر حرف میزد کنجکاو شدم و گوش کردم ک با حرفی ک زد نفسم قطع شد گفت بابامو پیدا کرده اشکام سرازیر شد از حرفاش فهمیدم قراره بره دیدن بابام وقتی از اتاق خارج شد سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم پولی ک بی بی بهم داده بود و یکم ازش مونده بودو برش داشتم و از پنجره ی اتاق نگاه کردم ک هر وقت راه افتاد تقیبش کنم و دیدم سواره ماشینش شد سریع زدم بیرون و سواره تاکسی شدم و گفتم تقیبش کنه ک راننده ترسید و گفت ط دردسر نیوفتیم ک ی جوری قانعش کردم کناره ی پارک شروغ وایستاد ک بد از حساب کردن سریع دنبالش رفتم چند دقیقه بد ی جا وایستاد و مردی جلوش بود ک از اونجایی ک من وایستاده بودم قیافش معلوم نبود برای اینکه ببینم و بهتر بشنوم رفتم نزدیک رفت ک قیافشو ب وضوح میدیدم ی مرد میان سال بود با ظاهره بهم ریخته یعنی این بابام بود اشکام جاری شد سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا بشنوم
۵.۰k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.