رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۹۴
سوگل پس از لبخندی ریز، چشمانش را بست و گفت:
- قبول!
کایان اهمی کرده و درحالی که گوشی را از دست سوگل میگرفت باز کرده و دکمه پخش آهنگ را زد و همزمان با خواننده مشغول خواندن شد.
با هر <<سئوگیلیم>> گفتنهایش قند در دل سوگل آب میشد و لبخندش پررنگتر جلوه میکرد.
کایان حین خواندن نگاهش به او بوده و با دیدن لبخندش با شوق و ذوق بیشتر به خواندن ادامه میداد.
به قسمت اصلی آهنگ که رسید سوگل نتوانست چشمانش را بسته نگه دارد و لای چشمانش را باز کرد با باز کردن چشمانش کایان خواندن را قطع کرده و اجازه داد تنها آهنگ در گوشی پخش شود چند ثانیه به یکدیگر زل زدند تا اینکه سوگل سرفه کوتاهی کرد و همزمان آهنگ تمام شده و آهنگ شادی پخش شد.
لبخند روی لب هر دو نشست همان آهنگی بود که سوگل خیلی دوست داشت با لبخند یاد روزی افتاد که با هم به کتابخانه رفته بودند و کایان آنجا گفته بود که دوست دارد این آهنگ را باز کرده و جلوی عمه خانم برقصد تا حرصش را در بیاورد.
خندید و این موضوع را به زبان آورد و با خنده بلند بالای کایان روبه رو شد، سوگل نیز پس از کمی خنده گفت:
- قول دادی پیش عمه خانم برقصی یا دت که هست؟ یه بار باید این آهنگ رو پیشش باز کنم ببینم چه میکنی؟
کایان دوباره لبخندی زده و گفت:
- Kimseden korkmuyorum, özellikle de teyzemden, onun önünde bu şarkıyı çalıp dans etsem ikimizi de evden atsın diye
<<من از هیچکس نمیترسم مخصوصاً عمه خانوم، جوری این آهنگ رو پیشش باز کنم و برقصم که جفتمون رو هم از خونه بیرون کنه.>>
این را گفته و دوباره به خنده افتاد و سوگل نیز خندهاش گرفت.
سوگل درحالی که با ریتم آهنگ شانهاش را تکان میداد گفت:
- برقص تا برای اون روز آماده باشی.
کایان با خنده ابرویش را با شیطنت بالا فرستاده و دقیقاً مثل سوگل شانهاش را تکان داد و گفت:
- Önemli değil
<<اینکه کاری نداره.>>
با ریتم آهنگ دستانش را نیز به حرکت درآورده و گفت:
- Önce ben dans edeyim, Fatih geçen seferki gibi sinirimizi bozmak için burada değil
<<یکم برقصم، مثل دفعه پیش فاتح هم اینجا نیست که اعصابمون رو خورد کنه.>>
سرجایش با لبخند کمی دستانش را تکان داده سپس بدون حرف به خندههای سوگل چشم دوخت همانطور که حواسش به موهای بافته شده سوگل و لباس آبی رنگش بود با خود گفت:
- Ne Fatih, ne teyzem, ne Bektaş, ne başkası sinirlerimi bozamaz
<<هیچ کس نمیتونه اعصاب من رو خورد کنه نه فاتح نه عمه نه بکتاش و نه هیچ کس دیگهای.>>
هنوز هم حواسش به رنگ لباس سوگل بود که با پوست سفیدش تضاد جالبی ایجاد کرده بود موهای بافته شدهاش چهره آرام و زیبایش را زیباتر کرده و چشمان خیره کنندهاش براقتر به نظر میرسید.
کایان لحظهای با درد عجیبی که در سرش پیچید اخمانش در هم رفت و سرش را مابین دستانش گرفت، دلیل این سردردهای اخیر را نمیدانست یک لحظه دستانش را روی سر گذاشته و خم شد با این کارش سوگل به سرعت به سمتش خم شده و پرسید:
- وای کایان چی شدی؟
کایان درحالی که شقیقهاش را فشار میداد با درد گفت:
- Bilmiyorum kafam karıştı
<<نمیدونم سرم گیج رفت.>>
سرش را بالا گرفت و سوگل با دیدن چهره سرخ شدهاش با نگرانی گفت:
- میخوای بریم دکتر؟
کایان سرش را تکان داده و درحالی که چشمانش از درد ریز شده بود گفت:
- Hayır baba, iyiyim
<<نه بابا حالم خوبه.>>
چشمانش را از زور درد بسته و دوباره شقیقههایش را فشرد با این کار سوگل نگرانتر شد اما چندی نگذشت که سردرد رد شده و کایان دماغش را بالا کشیده و گفت:
- نمیدونم این سردرد از چیه!
سوگل پس از لبخندی ریز، چشمانش را بست و گفت:
- قبول!
کایان اهمی کرده و درحالی که گوشی را از دست سوگل میگرفت باز کرده و دکمه پخش آهنگ را زد و همزمان با خواننده مشغول خواندن شد.
با هر <<سئوگیلیم>> گفتنهایش قند در دل سوگل آب میشد و لبخندش پررنگتر جلوه میکرد.
کایان حین خواندن نگاهش به او بوده و با دیدن لبخندش با شوق و ذوق بیشتر به خواندن ادامه میداد.
به قسمت اصلی آهنگ که رسید سوگل نتوانست چشمانش را بسته نگه دارد و لای چشمانش را باز کرد با باز کردن چشمانش کایان خواندن را قطع کرده و اجازه داد تنها آهنگ در گوشی پخش شود چند ثانیه به یکدیگر زل زدند تا اینکه سوگل سرفه کوتاهی کرد و همزمان آهنگ تمام شده و آهنگ شادی پخش شد.
لبخند روی لب هر دو نشست همان آهنگی بود که سوگل خیلی دوست داشت با لبخند یاد روزی افتاد که با هم به کتابخانه رفته بودند و کایان آنجا گفته بود که دوست دارد این آهنگ را باز کرده و جلوی عمه خانم برقصد تا حرصش را در بیاورد.
خندید و این موضوع را به زبان آورد و با خنده بلند بالای کایان روبه رو شد، سوگل نیز پس از کمی خنده گفت:
- قول دادی پیش عمه خانم برقصی یا دت که هست؟ یه بار باید این آهنگ رو پیشش باز کنم ببینم چه میکنی؟
کایان دوباره لبخندی زده و گفت:
- Kimseden korkmuyorum, özellikle de teyzemden, onun önünde bu şarkıyı çalıp dans etsem ikimizi de evden atsın diye
<<من از هیچکس نمیترسم مخصوصاً عمه خانوم، جوری این آهنگ رو پیشش باز کنم و برقصم که جفتمون رو هم از خونه بیرون کنه.>>
این را گفته و دوباره به خنده افتاد و سوگل نیز خندهاش گرفت.
سوگل درحالی که با ریتم آهنگ شانهاش را تکان میداد گفت:
- برقص تا برای اون روز آماده باشی.
کایان با خنده ابرویش را با شیطنت بالا فرستاده و دقیقاً مثل سوگل شانهاش را تکان داد و گفت:
- Önemli değil
<<اینکه کاری نداره.>>
با ریتم آهنگ دستانش را نیز به حرکت درآورده و گفت:
- Önce ben dans edeyim, Fatih geçen seferki gibi sinirimizi bozmak için burada değil
<<یکم برقصم، مثل دفعه پیش فاتح هم اینجا نیست که اعصابمون رو خورد کنه.>>
سرجایش با لبخند کمی دستانش را تکان داده سپس بدون حرف به خندههای سوگل چشم دوخت همانطور که حواسش به موهای بافته شده سوگل و لباس آبی رنگش بود با خود گفت:
- Ne Fatih, ne teyzem, ne Bektaş, ne başkası sinirlerimi bozamaz
<<هیچ کس نمیتونه اعصاب من رو خورد کنه نه فاتح نه عمه نه بکتاش و نه هیچ کس دیگهای.>>
هنوز هم حواسش به رنگ لباس سوگل بود که با پوست سفیدش تضاد جالبی ایجاد کرده بود موهای بافته شدهاش چهره آرام و زیبایش را زیباتر کرده و چشمان خیره کنندهاش براقتر به نظر میرسید.
کایان لحظهای با درد عجیبی که در سرش پیچید اخمانش در هم رفت و سرش را مابین دستانش گرفت، دلیل این سردردهای اخیر را نمیدانست یک لحظه دستانش را روی سر گذاشته و خم شد با این کارش سوگل به سرعت به سمتش خم شده و پرسید:
- وای کایان چی شدی؟
کایان درحالی که شقیقهاش را فشار میداد با درد گفت:
- Bilmiyorum kafam karıştı
<<نمیدونم سرم گیج رفت.>>
سرش را بالا گرفت و سوگل با دیدن چهره سرخ شدهاش با نگرانی گفت:
- میخوای بریم دکتر؟
کایان سرش را تکان داده و درحالی که چشمانش از درد ریز شده بود گفت:
- Hayır baba, iyiyim
<<نه بابا حالم خوبه.>>
چشمانش را از زور درد بسته و دوباره شقیقههایش را فشرد با این کار سوگل نگرانتر شد اما چندی نگذشت که سردرد رد شده و کایان دماغش را بالا کشیده و گفت:
- نمیدونم این سردرد از چیه!
۱.۵k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.