عصبی بودن کاردستم داد 😡(29)
عصبی بودن کاردستم داد 😡(29)
ا/ت
تهیونگ گفت بسه دیگه کسی حرفی نزد تا اینکه کوک گفت
کوک: راستی... اردو چند روز ه بود؟
تهیونگ : این چند روز که شما نبودین اضافه موندیم.....
یه روزه بود
کوک: آها
کوک
استاد گروه ها رو صدا کرد و رفتیم بیرون... گفت
استاد:بچه ها... سوار ماشین ها بشید می خوایم بریم
بچه ها :چشم
کوک
سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم... اینبار هم نمیتونستم پیش ا/ت بشینم...... شمارش رو سیو کرده بودم (کوک ا/ت رو ساین شاینِ خودم سیو کرده) (ساین شانِ خودم= جذابِ خودم) بهش پیام دادم
پیامک
کوک:سلام
ا/ت: سلام
کوک:چطوری؟؟؟!!!؟؟
ا/ت: خوبم🙃تو چطوری؟
کوک: خوبم
ا/ت:....
کوک.:.......
ا/ت:...میگم چجوری میخوای به مامان بابام بگی؟؟
کوک: اونم با روی پرویی میگم.... مگه به تو نگفتم؟! 😂
ا/ت:تو گفتی خیلی پرویی من باور نکردم😂
کوک:اون موقع باید حرفم رو گوش می کردی 🙃
ا/ت:هههههیییی🙄
کوک:..... بده راحتم؟!....... میتونم راحت حرفم روبزنم این بده؟!
ا/ت:نه خیلی خوبه!😂.
کوک:....🙄..... تومیخواستی به مامان بابات بگی؟!؟
ا/ت:...... خوب معلومه که من نمیگم🙄
کوک:پس کی میخواست بگه؟!
ا/ت: تو عاشق شدی من بگم؟!؟!
کوک:🙄🙄🙄🙄🙄
ا/ت: چیه؟!؟!؟!
کوک:یعنی تو منو دوست نداری؟
ا/ت: دوست دارم
کوک:اعتراف کن......از تهیونگ بپرسم که اونموقع که تو جنگل افتادم حالت چجوری بود؟؟
ا/ت:خب..... بابا...اعتراف میکنم..... راستش منم تو دانشگاه دیدمت ازت خوشم اومد..... هییییی چقدر این اعتراف
سختتتتت بود
کوک:😂😂😂
ا/ت:کوفت.......
کوک:..... اینا رو ول کن.....
ا/ت:.....
کوک:راستی تولدت کِیه؟
ا/ت:7 تیر..... واسه چی؟
کوک:خب... باید من رو دعوت کنی تا به مامان بابات بگم
ا/ت:هیی.... باشه ولی به عنوان دوست پسرم فعلا ها..
کوک:..... به عنوان دوست دخترت دعوتم کن😂
ا/ت: 😂🤣
ا/ت
تهیونگ گفت بسه دیگه کسی حرفی نزد تا اینکه کوک گفت
کوک: راستی... اردو چند روز ه بود؟
تهیونگ : این چند روز که شما نبودین اضافه موندیم.....
یه روزه بود
کوک: آها
کوک
استاد گروه ها رو صدا کرد و رفتیم بیرون... گفت
استاد:بچه ها... سوار ماشین ها بشید می خوایم بریم
بچه ها :چشم
کوک
سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم... اینبار هم نمیتونستم پیش ا/ت بشینم...... شمارش رو سیو کرده بودم (کوک ا/ت رو ساین شاینِ خودم سیو کرده) (ساین شانِ خودم= جذابِ خودم) بهش پیام دادم
پیامک
کوک:سلام
ا/ت: سلام
کوک:چطوری؟؟؟!!!؟؟
ا/ت: خوبم🙃تو چطوری؟
کوک: خوبم
ا/ت:....
کوک.:.......
ا/ت:...میگم چجوری میخوای به مامان بابام بگی؟؟
کوک: اونم با روی پرویی میگم.... مگه به تو نگفتم؟! 😂
ا/ت:تو گفتی خیلی پرویی من باور نکردم😂
کوک:اون موقع باید حرفم رو گوش می کردی 🙃
ا/ت:هههههیییی🙄
کوک:..... بده راحتم؟!....... میتونم راحت حرفم روبزنم این بده؟!
ا/ت:نه خیلی خوبه!😂.
کوک:....🙄..... تومیخواستی به مامان بابات بگی؟!؟
ا/ت:...... خوب معلومه که من نمیگم🙄
کوک:پس کی میخواست بگه؟!
ا/ت: تو عاشق شدی من بگم؟!؟!
کوک:🙄🙄🙄🙄🙄
ا/ت: چیه؟!؟!؟!
کوک:یعنی تو منو دوست نداری؟
ا/ت: دوست دارم
کوک:اعتراف کن......از تهیونگ بپرسم که اونموقع که تو جنگل افتادم حالت چجوری بود؟؟
ا/ت:خب..... بابا...اعتراف میکنم..... راستش منم تو دانشگاه دیدمت ازت خوشم اومد..... هییییی چقدر این اعتراف
سختتتتت بود
کوک:😂😂😂
ا/ت:کوفت.......
کوک:..... اینا رو ول کن.....
ا/ت:.....
کوک:راستی تولدت کِیه؟
ا/ت:7 تیر..... واسه چی؟
کوک:خب... باید من رو دعوت کنی تا به مامان بابات بگم
ا/ت:هیی.... باشه ولی به عنوان دوست پسرم فعلا ها..
کوک:..... به عنوان دوست دخترت دعوتم کن😂
ا/ت: 😂🤣
۱۴.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.