مافیای جذاب من پارت ۵۱
که یهو رزی عنتر با جیغش همه چیز رو خراب کرد و منو از خواب پروند. و باعث شد که تهیونگ و حل بدم که از روی تخت بیوفته و خورم هم جیغ بزنم و بعد دوباره درد قلبم رو احساس کنم. (با عرض معذرت خدمت رزی خوشگلم....اینا رو جنی گفت. به من چه خب.😗)
رزی: جییییییییییییییییییییییییغ
ته ته: یااااااااااا چته؟*از روی تخت پرت شده بود پایین بچم*
جنی: آیییییییی*چشماشو روی هم فشرده و دستشو روی سینش گذاشته.*
#رزی
اومد بالا پیش جنی. که دیدم هیونگ بغلش کرده. دوباره میخواد چه بلایی سر خواهرم بیاره!
پاک یادم رفته بود که دکتر گفته باید دوباره بهش استرس و شوک وارد نکنیم.
جیغ زدم که تهیونگ افتاد و جنی هم حالش بد شد.
دوییدم سمت جنی و اونو بغل کردم.
رزی: ببخشید اونی....بخشید.*گریه*
تهیونگ: حالت خوبه جنی؟؟؟*بهشدت نگران*
جنی سر تکون داد که مطمئن شدم حالش خیلی بد نیست.
جنی: اشکالی نداره. ولی برای چی جیغ کشیدی؟؟؟*جملهی اول رو با لبخند. دومی رو سرد.*
رزی: خوب داشت بهت دست میزد!!!!!
تهیونگ: به خاطر همین داشتی خواهرتون شهید میکردی!؟*عصبی*
رزی: آره اصلا دوست دا........
#جنی
جنی: ای بابا! بس کنین. حالا هم برین بیرون میخوام استراحت کنم.
تهیونگ:اینجا اتاق خودمه دلم میخواد نرم بیرون.
رزی: راست میگه اصلا برای چی جنی رو آوردی اینجا؟
تهیونگ: اتاق من نزدیک تر بود آوردمش اینجا......*با مکث و بدون اینکه بهشون نگاه کنه.*
رزی: پس که نزدیک تر بود.*سرشو تکون داد.*
جنی: خیلی خب بس کنین.....من میخوام برم توی حیاط.
تهیونگ: پس نظرت چیه اول لباس گرم بپوشی؟
یه نگاهی به خودم انداختم.
جنی: خیر.....نیازی نیست.
بعد هم سرمو انداختم و رفتم بیرون.
توی حیاط، روی همون تاب نشستم و شروع به تاب خوردن کردم.
توی حال خودم. به دور و اطرافش نگاه میکردم.
از فضای باغ لذت میبرم.....
سردم شده بود. واقعا هوا خییییلی سرد بود.
که ناگهان صدای یه نفر رو شنیدم که صدام میکرد. اون.......
پارت بعدی:
۲۷ لایک
۳۰ کامنت
سوال:
حدس میزنین اون طرف کی بود که جنی رو صدا زد؟
رزی: جییییییییییییییییییییییییغ
ته ته: یااااااااااا چته؟*از روی تخت پرت شده بود پایین بچم*
جنی: آیییییییی*چشماشو روی هم فشرده و دستشو روی سینش گذاشته.*
#رزی
اومد بالا پیش جنی. که دیدم هیونگ بغلش کرده. دوباره میخواد چه بلایی سر خواهرم بیاره!
پاک یادم رفته بود که دکتر گفته باید دوباره بهش استرس و شوک وارد نکنیم.
جیغ زدم که تهیونگ افتاد و جنی هم حالش بد شد.
دوییدم سمت جنی و اونو بغل کردم.
رزی: ببخشید اونی....بخشید.*گریه*
تهیونگ: حالت خوبه جنی؟؟؟*بهشدت نگران*
جنی سر تکون داد که مطمئن شدم حالش خیلی بد نیست.
جنی: اشکالی نداره. ولی برای چی جیغ کشیدی؟؟؟*جملهی اول رو با لبخند. دومی رو سرد.*
رزی: خوب داشت بهت دست میزد!!!!!
تهیونگ: به خاطر همین داشتی خواهرتون شهید میکردی!؟*عصبی*
رزی: آره اصلا دوست دا........
#جنی
جنی: ای بابا! بس کنین. حالا هم برین بیرون میخوام استراحت کنم.
تهیونگ:اینجا اتاق خودمه دلم میخواد نرم بیرون.
رزی: راست میگه اصلا برای چی جنی رو آوردی اینجا؟
تهیونگ: اتاق من نزدیک تر بود آوردمش اینجا......*با مکث و بدون اینکه بهشون نگاه کنه.*
رزی: پس که نزدیک تر بود.*سرشو تکون داد.*
جنی: خیلی خب بس کنین.....من میخوام برم توی حیاط.
تهیونگ: پس نظرت چیه اول لباس گرم بپوشی؟
یه نگاهی به خودم انداختم.
جنی: خیر.....نیازی نیست.
بعد هم سرمو انداختم و رفتم بیرون.
توی حیاط، روی همون تاب نشستم و شروع به تاب خوردن کردم.
توی حال خودم. به دور و اطرافش نگاه میکردم.
از فضای باغ لذت میبرم.....
سردم شده بود. واقعا هوا خییییلی سرد بود.
که ناگهان صدای یه نفر رو شنیدم که صدام میکرد. اون.......
پارت بعدی:
۲۷ لایک
۳۰ کامنت
سوال:
حدس میزنین اون طرف کی بود که جنی رو صدا زد؟
۱۶.۸k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.