رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۱۰۷
به سرعت پلهها را بالا رفته و در اتاق را باز کرد همانطور که قدم داخل اتاق میگذاشت بکتاش نیز پشت سرش وارد اتاق شده و در را بست.
کایان با دیدن این صحنه به سرعت وارد اتاقش شده و مخفیانه پشت در بالکن ایستاد تا صدای آن دو را بشنود هرچند میدانست بکتاش مطمئناً درباره او سخن خواهد گفت ابروهایش در هم گره خورده و سعی کرد بدون صدا آنجا ایستاده و به حرفهای آن دو گوش دهد.
سوگل وارد اتاق شده و با پررویی به سمت بکتاش برگشت و گفت:
- برای چی اومدین اینجا من که حرفام رو زدم.
بکتاش دستش را روی سینهاش گذاشت تا کمی آرام شود هیچ وقت دلش نمیخواست <<نه>> از کسی بشنود اما سوگل به تازگی حرفهایش را پشت گوش میانداخت و این کار او را به شدت عصبانی میکرد.
ولی اینبار فرق میکرد، درحالی که به سمت سوگل میرفت با آرامش گفت:
- دختر، من صلاحت رو میخوام وقتی میگم با فاتح برو بیرون بگو چشم! معاشرتت با فاتح برات خوبه.
سوگل از زور حرص دستش را مشت کرده و جواب داد:
- بابا این زندگی مال منه باید اول از من سوال کنید شاید من دلم نمیخواد با بعضیها معاشرت کنم، اصلاً من از فاتح خوشم نمیاد.
بکتاش به سمت سوگل خم شده و درحالی که چشمانش را ریز کرده بود گفت:
- تو چی گفتی؟ مگه دست خودته که ازش خوشت نمیاد؟
سوگل وقتی حرف زور پدرش را دید شجاع شده و جواب داد:
- پس دست کیه؟ زندگی هر کس مال خودشه!
با فرود آمدن سیلی محکمی به صورتش کایان به خودش آمده و دستش را مشت کرد کمی به سمت اتاق خم شد تا آن دو را ببیند پس صحبت درباره او نبود مطمئناً سوگل برای ناهار فردا مخالفت کرده و با زورگویی بکتاش روبرو شده بود دست سوگل هنوز هم روی صورتش بود و کایان با دیدن این صحنه چشمانش را بسته و نفسش را بیرون فوت کرد اصلاً متوجه این نمیشد که چرا بکتاش با وجود این که میدانست دخترش از فاتح بدش میآید او را مجبور به این کار میکند؟
منتظر شد تا حرفهای آن دو تمام شود و بالاخره بکتاش با زورگویی تمام حرفش را تحمیل سوگل کرده و او را مجبور کرد تا فردا برای ناهار با فاتح همراه شود.
پس از این که سخنانش تمام شد از اتاق خارج شده و در را بست با خروج بکتاش کایان سریع وارد اتاق شده و به سمت سوگل رفت سوگل درحالی که دست روی صورتش روی تخت مینشست با دیدن کایان بغض کرده و سرش را پایین انداخت کایان به سمتش قدم برداشته و کنارش روی تخت نشست برای عوض کردن حال سوگل به سمتش خم شده و سعی کرد لبخند بزند لبش را به دندان گرفته و گفت:
- Kaşlarını çatmanın, üzülmenin yasak olduğunu söylememiş miydik?
<<مگه نگفته بودیم اخم کردن و ناراحت شدن ممنوع؟>>
سوگل با بغض سرش را بالا گرفت و درحالی که قطره اشکی از گوشه چشمش میچکید دستش را از روی صورتش برداشته و به چشمهای کایان از فاصله نزدیک چشم دوخت کایان با دیدن جای انگشتهای بکتاش اخمانش در هم جمع شده لبهایش را محکم به هم دوخت، فشاری به دندانهایش آورده و سعی کرد آرام باشد با فکر به رفتارهای پدرش که هیچگاه چنین کاری نمیکرد با خود گفت:
- Bir baba kızına nasıl böyle davranabilir?
<<یک پدر چهطور میتونه با دخترش اینطور رفتار کنه؟>>
هنوز هم سعی داشت سوگل را آرام کند پس دستش را به سمت صورت سوگل برده و با نوک انگشت اشک او را پاک کرد و برای عوض شدن جو گفت:
- Ağlarken nasıl güzel olabiliyorsun?
<<تو چهطور میتونی وقتی گریه میکنی هم خوشگل باشی؟>>
سوگل در حال بغض و ناراحتی با شنیدن جمله کایان لبخندی روی لبش نشسته و اشکهایش را پاک کرد سعی کرد لبخند بزند پس بدون حرف سرش را پایین انداخت.
کایان نیز خندید و گفت:
- Seni güldürebilirim
<<تونستم بخندونمت.>>
به سرعت پلهها را بالا رفته و در اتاق را باز کرد همانطور که قدم داخل اتاق میگذاشت بکتاش نیز پشت سرش وارد اتاق شده و در را بست.
کایان با دیدن این صحنه به سرعت وارد اتاقش شده و مخفیانه پشت در بالکن ایستاد تا صدای آن دو را بشنود هرچند میدانست بکتاش مطمئناً درباره او سخن خواهد گفت ابروهایش در هم گره خورده و سعی کرد بدون صدا آنجا ایستاده و به حرفهای آن دو گوش دهد.
سوگل وارد اتاق شده و با پررویی به سمت بکتاش برگشت و گفت:
- برای چی اومدین اینجا من که حرفام رو زدم.
بکتاش دستش را روی سینهاش گذاشت تا کمی آرام شود هیچ وقت دلش نمیخواست <<نه>> از کسی بشنود اما سوگل به تازگی حرفهایش را پشت گوش میانداخت و این کار او را به شدت عصبانی میکرد.
ولی اینبار فرق میکرد، درحالی که به سمت سوگل میرفت با آرامش گفت:
- دختر، من صلاحت رو میخوام وقتی میگم با فاتح برو بیرون بگو چشم! معاشرتت با فاتح برات خوبه.
سوگل از زور حرص دستش را مشت کرده و جواب داد:
- بابا این زندگی مال منه باید اول از من سوال کنید شاید من دلم نمیخواد با بعضیها معاشرت کنم، اصلاً من از فاتح خوشم نمیاد.
بکتاش به سمت سوگل خم شده و درحالی که چشمانش را ریز کرده بود گفت:
- تو چی گفتی؟ مگه دست خودته که ازش خوشت نمیاد؟
سوگل وقتی حرف زور پدرش را دید شجاع شده و جواب داد:
- پس دست کیه؟ زندگی هر کس مال خودشه!
با فرود آمدن سیلی محکمی به صورتش کایان به خودش آمده و دستش را مشت کرد کمی به سمت اتاق خم شد تا آن دو را ببیند پس صحبت درباره او نبود مطمئناً سوگل برای ناهار فردا مخالفت کرده و با زورگویی بکتاش روبرو شده بود دست سوگل هنوز هم روی صورتش بود و کایان با دیدن این صحنه چشمانش را بسته و نفسش را بیرون فوت کرد اصلاً متوجه این نمیشد که چرا بکتاش با وجود این که میدانست دخترش از فاتح بدش میآید او را مجبور به این کار میکند؟
منتظر شد تا حرفهای آن دو تمام شود و بالاخره بکتاش با زورگویی تمام حرفش را تحمیل سوگل کرده و او را مجبور کرد تا فردا برای ناهار با فاتح همراه شود.
پس از این که سخنانش تمام شد از اتاق خارج شده و در را بست با خروج بکتاش کایان سریع وارد اتاق شده و به سمت سوگل رفت سوگل درحالی که دست روی صورتش روی تخت مینشست با دیدن کایان بغض کرده و سرش را پایین انداخت کایان به سمتش قدم برداشته و کنارش روی تخت نشست برای عوض کردن حال سوگل به سمتش خم شده و سعی کرد لبخند بزند لبش را به دندان گرفته و گفت:
- Kaşlarını çatmanın, üzülmenin yasak olduğunu söylememiş miydik?
<<مگه نگفته بودیم اخم کردن و ناراحت شدن ممنوع؟>>
سوگل با بغض سرش را بالا گرفت و درحالی که قطره اشکی از گوشه چشمش میچکید دستش را از روی صورتش برداشته و به چشمهای کایان از فاصله نزدیک چشم دوخت کایان با دیدن جای انگشتهای بکتاش اخمانش در هم جمع شده لبهایش را محکم به هم دوخت، فشاری به دندانهایش آورده و سعی کرد آرام باشد با فکر به رفتارهای پدرش که هیچگاه چنین کاری نمیکرد با خود گفت:
- Bir baba kızına nasıl böyle davranabilir?
<<یک پدر چهطور میتونه با دخترش اینطور رفتار کنه؟>>
هنوز هم سعی داشت سوگل را آرام کند پس دستش را به سمت صورت سوگل برده و با نوک انگشت اشک او را پاک کرد و برای عوض شدن جو گفت:
- Ağlarken nasıl güzel olabiliyorsun?
<<تو چهطور میتونی وقتی گریه میکنی هم خوشگل باشی؟>>
سوگل در حال بغض و ناراحتی با شنیدن جمله کایان لبخندی روی لبش نشسته و اشکهایش را پاک کرد سعی کرد لبخند بزند پس بدون حرف سرش را پایین انداخت.
کایان نیز خندید و گفت:
- Seni güldürebilirim
<<تونستم بخندونمت.>>
۱.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.