فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۲
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۲
ا.ت ویو
از اتاق با جونگکوک بیرون اومدم....ک منشی بیرون اتاق بود تا مارو دید گفت...
منشی: خب رئیس درمورد کارتون بهتون گفت..بیاین تا بخش و نشونتون بدم....
دنبالش راه افتادیم...
سوار آسانسور شدیم وطبقه سوم آسانسور از بیرون اومدیم..سمت راست یه اتاق خیلی بزرگ بود...بجز منو جونگکوک افرادی زیادی تو این بخش بودن...منشی جلو وایستاد و یکیو صدا زد ..از اونور یه خانمه اومد جلو منشی تعظیم کرد و گفت...
خانمه: بلی..
منشی: کارآموزان جدید..بهشون کارشون و بگو ..
خانمه: چشم..
منشی به سمت ما گفت..
منشی: ایشونم خانم چانگ..از این بعد خانم چانگ بهتون میگه چیکار کنین..
جونگکوک و ا.ت: بلی..
منشی: پس روز خوش...
سه تایی تعظیم کردیم...که خانمه گفت...
خانمه: من خانم چانگ...مدیر این بخشم...بهتون کاری های ک باید انجام بدین و میگم و شمام در وقت معین شده باید اونو انجام بدین...
ا.ت: من چوی ا.تم...تمومی سعیمو میکنم
جونگکوک: من جئون جونگکوکم..تمومی تلاشمو میکنم کارمو خوب انجام بدم...
خانم چانگ: خوبه پس دنبالم بياين...
دنبالش رفتيم..همه سرش تو کار خودش بود و اصن به سمت ما نگاهی نمیکرد..خانم چانگ روبروی یه میز ایستاد و گفت...
خانم چانگ: کارآموز چوی..شما اینجا...و شما کارآموز جئون اونجا...به روبرو میز من اشاره کرد...جاهاتون اینجاست..
ا.ت جونگکوک: بلی...
رو صندلیم نشستم جونگکوکم رفت رو صندلیش نشست...میان هردوتامون یه دیوار شیشهِ بود ک همو میتونستیم ببينم...به سمت جونگکوک نگاه میکردم ک دستشو بلند کردو با انگشتش 👍لایک و بهم نشون داد و بعدش خندید....وای خدا چقد قشنگ میخنده...منم کارشو تکرار کردم ک دوباره خندید.....خودمم خندیدم ..
چندتا برگه رو میز بود و برداشتم و خوندمش.....بعضی خبر توش بود....
مشغول خوندنش بودم که ...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
ا.ت ویو
از اتاق با جونگکوک بیرون اومدم....ک منشی بیرون اتاق بود تا مارو دید گفت...
منشی: خب رئیس درمورد کارتون بهتون گفت..بیاین تا بخش و نشونتون بدم....
دنبالش راه افتادیم...
سوار آسانسور شدیم وطبقه سوم آسانسور از بیرون اومدیم..سمت راست یه اتاق خیلی بزرگ بود...بجز منو جونگکوک افرادی زیادی تو این بخش بودن...منشی جلو وایستاد و یکیو صدا زد ..از اونور یه خانمه اومد جلو منشی تعظیم کرد و گفت...
خانمه: بلی..
منشی: کارآموزان جدید..بهشون کارشون و بگو ..
خانمه: چشم..
منشی به سمت ما گفت..
منشی: ایشونم خانم چانگ..از این بعد خانم چانگ بهتون میگه چیکار کنین..
جونگکوک و ا.ت: بلی..
منشی: پس روز خوش...
سه تایی تعظیم کردیم...که خانمه گفت...
خانمه: من خانم چانگ...مدیر این بخشم...بهتون کاری های ک باید انجام بدین و میگم و شمام در وقت معین شده باید اونو انجام بدین...
ا.ت: من چوی ا.تم...تمومی سعیمو میکنم
جونگکوک: من جئون جونگکوکم..تمومی تلاشمو میکنم کارمو خوب انجام بدم...
خانم چانگ: خوبه پس دنبالم بياين...
دنبالش رفتيم..همه سرش تو کار خودش بود و اصن به سمت ما نگاهی نمیکرد..خانم چانگ روبروی یه میز ایستاد و گفت...
خانم چانگ: کارآموز چوی..شما اینجا...و شما کارآموز جئون اونجا...به روبرو میز من اشاره کرد...جاهاتون اینجاست..
ا.ت جونگکوک: بلی...
رو صندلیم نشستم جونگکوکم رفت رو صندلیش نشست...میان هردوتامون یه دیوار شیشهِ بود ک همو میتونستیم ببينم...به سمت جونگکوک نگاه میکردم ک دستشو بلند کردو با انگشتش 👍لایک و بهم نشون داد و بعدش خندید....وای خدا چقد قشنگ میخنده...منم کارشو تکرار کردم ک دوباره خندید.....خودمم خندیدم ..
چندتا برگه رو میز بود و برداشتم و خوندمش.....بعضی خبر توش بود....
مشغول خوندنش بودم که ...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
۹.۵k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.