هیس...
- چیزی نیست کوک. هیونگ اینجاست.
صدای شدید هق زدنش، قلب تهیونگ رو به درد میآورد. چند باری نزدیک بود ازش بخواد گریه نکنه، اما میتونست حدس بزنه پسر چه احساسی داره، پس باید بهش اجازه میداد خودش رو خالی کنه. با این حال، کلماتش از همیشه خروشانتر شده بودن و تهیونگ بدون اینکه اختیار زیادی روی خودش داشته باشه، مدام احساساتش رو با ادبیات مختلف، به زبون میآورد.
- انقدر دوستت دارم که نمیتونم اشکهاتو ببینم، ولی انقدر دوستت دارم که میخوام اشکهاتو ببینم، چون حتی قیافهی دماغوت هم خیلی خوشگله. چون وقتی گریه میکنی دماغت سرخ میشه. چون عادت داری اشکات رو تند تند پاک کنی و لباتو بدی جلو. انقدر دوستت دارم که حفظت شدم کوک.
- چیزی نیست کوک. هیونگ اینجاست.
صدای شدید هق زدنش، قلب تهیونگ رو به درد میآورد. چند باری نزدیک بود ازش بخواد گریه نکنه، اما میتونست حدس بزنه پسر چه احساسی داره، پس باید بهش اجازه میداد خودش رو خالی کنه. با این حال، کلماتش از همیشه خروشانتر شده بودن و تهیونگ بدون اینکه اختیار زیادی روی خودش داشته باشه، مدام احساساتش رو با ادبیات مختلف، به زبون میآورد.
- انقدر دوستت دارم که نمیتونم اشکهاتو ببینم، ولی انقدر دوستت دارم که میخوام اشکهاتو ببینم، چون حتی قیافهی دماغوت هم خیلی خوشگله. چون وقتی گریه میکنی دماغت سرخ میشه. چون عادت داری اشکات رو تند تند پاک کنی و لباتو بدی جلو. انقدر دوستت دارم که حفظت شدم کوک.
۱.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.