فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۱
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۱
ا.ت ویو
ایل سونگ: نامجون یه مافیا ست.......
ا.ت: مافیا...داری شوخی میکنی....
ایل سونگ: نیاز نمیبینم شوخی کنم...
ا.ت: پس شوخی نکن...
ایل سونگ: خیلی خنگی....
ا.ت: چیه اصن به تو چه من خنگم...
ایل سونگ: خب میگذریم...واسه چند وقتی مهمون منی...
ا.ت: من...
ایل سونگ: خیلی سؤال میکنی....بندازیش تو انبار بزارین سئوک بیاد....
&:چشم قربان...
اومدن و از بازوم گرفتن و بلندم کردن...
ا.ت: ولم کن..
ایل سونگ: بهت گفتم مهمون منی...
ا.ت: عوضی کثافت بی همه چی...گفتم ولم کن...
ایل سونگ: ببریش...
از دستم کشیدن از اونا دور شدم..وای خدا اینا کین دیگه..
پشت حیاط یه در بود...یکی از اون خرا درو باز کرد و منو داخل هول دادن و بعدش درو بستن...
خیلی تاریک بود...
ا.ت: عوضیا یه چراغ بدین...نمیتونم جلومو ببينم....
صدای نیومد...چند دقیقه ای تو جام ایستادم تا چشمام به تاریکی اتاق عادت کرد...چند قدمی جلو گذاشتم..ک پام به چیزی خورد...از دردش دادم بلند شد ...
رو زمین نشستم از پام گرفتم..دستم خیس شد فهمیدم خون شده...ولش کن ..
به اطرافم نگاه کردم چیزی دیده نمیشد....جونگکوک...اون ...با اون همه آدم...یعنی جونگکوک مافیا بوده...سئوک مافیا نامجون...پس یعنی جونگکوک هم دست نامجونه....نامجون..همون نامجونی ک عاشق من بود...یعنی واسه این بوده ک نخاست شغلش و بهم بگه...وای خدا...کمکم کن گیر چندتا دیوونه افتادم..از خودم بدترن...
سرم و رو پام گذاشتم و چشمامو بستم...اولین قطره اشکم رو زمین چکید..خیلی وقت بود گریه نکرده بودم..نمیدونم الان چرا..اما واقعا نیاز داشتم تا بزارم بریزن..الان یعنی چه میشه..من اینجا میمونم واسه من جونگکوک تو دردسر افتاد اگه چیزیش بشه...نامجون اصن میاد نجاتم بده یعنی الانم دوسم داره...بابا مامانم اونا رو چه میشه...با این حرفا گریم بیشتر شد..نمیدونم چند ساعت گذشته بود....اما هوا کم کم روشن میشد....خوابم میومد اما نمیخاستم بخوابم...اگه بخوابم شاید اونا بیاد..و میترسم بلای سرم بیارن...
به یکباریه در با سرعت باز شد و بعدش چند نفری اومد تو...دوباره صدا آشنا....صدا سئوک بود ک گفت...
سئوک: نگران نباش کارشو تموم کردم..
با صداش از جام بلند شدم و روبروش وایستادم و گفتم...
ا.ت: فک نمیکردم اینقد عوضی باشی...
سئوک: تو این دنیا همه چه ممکنه..و هيچ چيزی عجیب نیس..مث من...
ا.ت: تو...
سئوک: هیس...خیلی حرف میزنی....
ا.ت: کاش میتونستم الان بکشمت...
سئوک: کاش...اما نمیتونی( پوزخند )
ایل سونگ: خب نظرت چیه سئوک باهاش چیکار کنیم...
سئوک: اوممم..خب نظرتون چیه رئیس...اول یکمی کتکش بزنیم و بعدش عکسشو واسه نامجون بفرستیم...
ایل سونگ: نظری خوبیه....آفرین...
سئوک: پس بزارین خودم انجام بدم...
ایل سونگ: باشه....پس به دست خودت...
سئوک: چشم...
غلط املایی بود معذرت ❤
حمایت نکنی دیگه نمیزارم 😔❤
ا.ت ویو
ایل سونگ: نامجون یه مافیا ست.......
ا.ت: مافیا...داری شوخی میکنی....
ایل سونگ: نیاز نمیبینم شوخی کنم...
ا.ت: پس شوخی نکن...
ایل سونگ: خیلی خنگی....
ا.ت: چیه اصن به تو چه من خنگم...
ایل سونگ: خب میگذریم...واسه چند وقتی مهمون منی...
ا.ت: من...
ایل سونگ: خیلی سؤال میکنی....بندازیش تو انبار بزارین سئوک بیاد....
&:چشم قربان...
اومدن و از بازوم گرفتن و بلندم کردن...
ا.ت: ولم کن..
ایل سونگ: بهت گفتم مهمون منی...
ا.ت: عوضی کثافت بی همه چی...گفتم ولم کن...
ایل سونگ: ببریش...
از دستم کشیدن از اونا دور شدم..وای خدا اینا کین دیگه..
پشت حیاط یه در بود...یکی از اون خرا درو باز کرد و منو داخل هول دادن و بعدش درو بستن...
خیلی تاریک بود...
ا.ت: عوضیا یه چراغ بدین...نمیتونم جلومو ببينم....
صدای نیومد...چند دقیقه ای تو جام ایستادم تا چشمام به تاریکی اتاق عادت کرد...چند قدمی جلو گذاشتم..ک پام به چیزی خورد...از دردش دادم بلند شد ...
رو زمین نشستم از پام گرفتم..دستم خیس شد فهمیدم خون شده...ولش کن ..
به اطرافم نگاه کردم چیزی دیده نمیشد....جونگکوک...اون ...با اون همه آدم...یعنی جونگکوک مافیا بوده...سئوک مافیا نامجون...پس یعنی جونگکوک هم دست نامجونه....نامجون..همون نامجونی ک عاشق من بود...یعنی واسه این بوده ک نخاست شغلش و بهم بگه...وای خدا...کمکم کن گیر چندتا دیوونه افتادم..از خودم بدترن...
سرم و رو پام گذاشتم و چشمامو بستم...اولین قطره اشکم رو زمین چکید..خیلی وقت بود گریه نکرده بودم..نمیدونم الان چرا..اما واقعا نیاز داشتم تا بزارم بریزن..الان یعنی چه میشه..من اینجا میمونم واسه من جونگکوک تو دردسر افتاد اگه چیزیش بشه...نامجون اصن میاد نجاتم بده یعنی الانم دوسم داره...بابا مامانم اونا رو چه میشه...با این حرفا گریم بیشتر شد..نمیدونم چند ساعت گذشته بود....اما هوا کم کم روشن میشد....خوابم میومد اما نمیخاستم بخوابم...اگه بخوابم شاید اونا بیاد..و میترسم بلای سرم بیارن...
به یکباریه در با سرعت باز شد و بعدش چند نفری اومد تو...دوباره صدا آشنا....صدا سئوک بود ک گفت...
سئوک: نگران نباش کارشو تموم کردم..
با صداش از جام بلند شدم و روبروش وایستادم و گفتم...
ا.ت: فک نمیکردم اینقد عوضی باشی...
سئوک: تو این دنیا همه چه ممکنه..و هيچ چيزی عجیب نیس..مث من...
ا.ت: تو...
سئوک: هیس...خیلی حرف میزنی....
ا.ت: کاش میتونستم الان بکشمت...
سئوک: کاش...اما نمیتونی( پوزخند )
ایل سونگ: خب نظرت چیه سئوک باهاش چیکار کنیم...
سئوک: اوممم..خب نظرتون چیه رئیس...اول یکمی کتکش بزنیم و بعدش عکسشو واسه نامجون بفرستیم...
ایل سونگ: نظری خوبیه....آفرین...
سئوک: پس بزارین خودم انجام بدم...
ایل سونگ: باشه....پس به دست خودت...
سئوک: چشم...
غلط املایی بود معذرت ❤
حمایت نکنی دیگه نمیزارم 😔❤
۹.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.