فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۲
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۲
جونگکوک ویو
با سئوک درگیر شدم قبلی اینکه اینجا بیایم به نامجون گفته بودم ک یه سری به کلاب بیاد شاید مشکلی پیش بیاد افراد سئوک ا.ت و بردن تنها سئوک نبود همه ای اونایی ک تو کلاب بودن ریخته بودن رو سرم..
سخت بود از خودم بدون چیزی دفاع کنم و فقط منتظر نامجون بودم...دیگه کم میآوردم...
رو سئوک نشسته بودم و داشتم با مشت به صورتش میزدم ک صدا شلیک اومد و بعدش دردی تو دستم حس کردم ...سئوک از این فرصت استفاده کرد و منو پس زد ...اینبار اون رو من نشسته بود و منو میزد ک دوباره صدا شلیک اومد..اما اینبار چیزی حس نکردم...به خون ک کنارم ریخته بود نگاه کردم یکی از افراد سئوک کشته شده بود...و بعدش صدا نامجون اومد...سئوک تا صدا نامجون و شنید از روم بلند شد و با دوتا از افرادش فرار کرد افراد نامجونم دنبالشون رفتن...
دستمو تو جا ک تیر خورده بود گذاشته بودم از دردش صورتم جم شده بود...
افراد نامجون با افراد سئوک ک مونده بودن درگیر شدن و تمومش کردن...
نامجون کنارم رو زمین نشست و گفت..
نامجون: خوبی...
جونگکوک: ا.ت و بردن..
نامجون: کاری ایل سونگه...
جونگکوک: آره...
نامجون : باشه بیا اول برگردیم عمارت...
جونگکوک: باشه..
با کمک نامجون بلند شدم...باهم برگشتیم عمارت...تو اتاقم نشسته بودم و دکتر داشت زخمم و پانسمان میکرد...نامجون ک تو اتاق قدم میزد چون نمیتونست آروم بگیره..
کار دکتر تموم شد اون رفت و فقط منو نامجون موندیم...آروم نشسته بودیم..شاید ساعت ها گذشت...ک صدا گوشی نامجون اومد...گوشیش ک تو جیبش بود و بیرون کرد...بعدی دیدن چیزی ک واسش فرستاده بودن...واسه لحظهِ ساکت شد و حتی پلک نمیزد...
از جام بلند شدم و گوشیش و از دستش گرفتم...و چیزی ک واسش فرستاده بودن و نگاه کردم....نامجون حق داشت چیزی نگه چون چیزی نبود ک بعدی دیدنش بیتونیم چیزیم بگم....
ا.ت بود تو بدترین وضعیت...پیام ک ایل سونگ برای نامجون فرستاده بود....یه عکس و ویدئو و باهاش حرف دلشو...
از کتک زدن ا.ت واسمون فرستاده بود..از صدا داد ا.ت از گریه هاش...از اینکه مارو صدا میزنه...و اینکه مگه بسه..و سئوک عوضی میخنده....
از عصبانیت زیاد گوشیو پرت کردم....دستمو بین موهام بردم و بهم ریختمش..الان چه میشه...ا.ت...اون فقط واسه ما اینجوری شد...
الان یعنی چه میشه..
جونگکوک: نا.....
تا بخام چیزی بگم ک از عصبانیت زیاد با مشت به دیوار میزد...رفتم و مانعش شدم ک پسم زد...منم با عصبانیت گفتم...
جونگکوک: مگه با این کارت چیزی عوض میشه...ها...مگه اینجوری میتونی ا.ت و نجات بدی...چرا دیوونه شدی...بجا اینکه یه راه حل پیدا کنی میای به خودت آسیب میزنی...اگه ا.ت تورو تو این وضعیت ببینه فک میکنی خوشحال میشه...یا اگه ايل سونگ اینجوری ببیند...میدونی چه مگه ...مگه تونسته تو رو شکست بده...
نامجون: پس چیکار کنم ها...میخای دست رو دست بزارم و منتظر این باشم ک جنازه ا.ت و واسم بفرستن...
جونگکوک: یعنی الان اینجوری ا.ت برميگرده....پس به کارت ادامه بدی شاید ا.ت برگشت..
بعدی این حرفم نزاشتم نامجون چیزی بگه از اتاق بیرون شدم....
رو پله ها نشستم نمیدونستم چیکار کنم کجا برم...نامجون ا.ت و به من سپرده بود..اما تقصیر منه ک نتونستم درست مواظبش باشم...همه ی بلاهای ک سرش میاد واسه منِ احمقه...
غلط املایی بود معذرت 💜
پارت بعدیو میخواین پس حمایت کنین.
کامنت و لایک💜
بوس😘😘
جونگکوک ویو
با سئوک درگیر شدم قبلی اینکه اینجا بیایم به نامجون گفته بودم ک یه سری به کلاب بیاد شاید مشکلی پیش بیاد افراد سئوک ا.ت و بردن تنها سئوک نبود همه ای اونایی ک تو کلاب بودن ریخته بودن رو سرم..
سخت بود از خودم بدون چیزی دفاع کنم و فقط منتظر نامجون بودم...دیگه کم میآوردم...
رو سئوک نشسته بودم و داشتم با مشت به صورتش میزدم ک صدا شلیک اومد و بعدش دردی تو دستم حس کردم ...سئوک از این فرصت استفاده کرد و منو پس زد ...اینبار اون رو من نشسته بود و منو میزد ک دوباره صدا شلیک اومد..اما اینبار چیزی حس نکردم...به خون ک کنارم ریخته بود نگاه کردم یکی از افراد سئوک کشته شده بود...و بعدش صدا نامجون اومد...سئوک تا صدا نامجون و شنید از روم بلند شد و با دوتا از افرادش فرار کرد افراد نامجونم دنبالشون رفتن...
دستمو تو جا ک تیر خورده بود گذاشته بودم از دردش صورتم جم شده بود...
افراد نامجون با افراد سئوک ک مونده بودن درگیر شدن و تمومش کردن...
نامجون کنارم رو زمین نشست و گفت..
نامجون: خوبی...
جونگکوک: ا.ت و بردن..
نامجون: کاری ایل سونگه...
جونگکوک: آره...
نامجون : باشه بیا اول برگردیم عمارت...
جونگکوک: باشه..
با کمک نامجون بلند شدم...باهم برگشتیم عمارت...تو اتاقم نشسته بودم و دکتر داشت زخمم و پانسمان میکرد...نامجون ک تو اتاق قدم میزد چون نمیتونست آروم بگیره..
کار دکتر تموم شد اون رفت و فقط منو نامجون موندیم...آروم نشسته بودیم..شاید ساعت ها گذشت...ک صدا گوشی نامجون اومد...گوشیش ک تو جیبش بود و بیرون کرد...بعدی دیدن چیزی ک واسش فرستاده بودن...واسه لحظهِ ساکت شد و حتی پلک نمیزد...
از جام بلند شدم و گوشیش و از دستش گرفتم...و چیزی ک واسش فرستاده بودن و نگاه کردم....نامجون حق داشت چیزی نگه چون چیزی نبود ک بعدی دیدنش بیتونیم چیزیم بگم....
ا.ت بود تو بدترین وضعیت...پیام ک ایل سونگ برای نامجون فرستاده بود....یه عکس و ویدئو و باهاش حرف دلشو...
از کتک زدن ا.ت واسمون فرستاده بود..از صدا داد ا.ت از گریه هاش...از اینکه مارو صدا میزنه...و اینکه مگه بسه..و سئوک عوضی میخنده....
از عصبانیت زیاد گوشیو پرت کردم....دستمو بین موهام بردم و بهم ریختمش..الان چه میشه...ا.ت...اون فقط واسه ما اینجوری شد...
الان یعنی چه میشه..
جونگکوک: نا.....
تا بخام چیزی بگم ک از عصبانیت زیاد با مشت به دیوار میزد...رفتم و مانعش شدم ک پسم زد...منم با عصبانیت گفتم...
جونگکوک: مگه با این کارت چیزی عوض میشه...ها...مگه اینجوری میتونی ا.ت و نجات بدی...چرا دیوونه شدی...بجا اینکه یه راه حل پیدا کنی میای به خودت آسیب میزنی...اگه ا.ت تورو تو این وضعیت ببینه فک میکنی خوشحال میشه...یا اگه ايل سونگ اینجوری ببیند...میدونی چه مگه ...مگه تونسته تو رو شکست بده...
نامجون: پس چیکار کنم ها...میخای دست رو دست بزارم و منتظر این باشم ک جنازه ا.ت و واسم بفرستن...
جونگکوک: یعنی الان اینجوری ا.ت برميگرده....پس به کارت ادامه بدی شاید ا.ت برگشت..
بعدی این حرفم نزاشتم نامجون چیزی بگه از اتاق بیرون شدم....
رو پله ها نشستم نمیدونستم چیکار کنم کجا برم...نامجون ا.ت و به من سپرده بود..اما تقصیر منه ک نتونستم درست مواظبش باشم...همه ی بلاهای ک سرش میاد واسه منِ احمقه...
غلط املایی بود معذرت 💜
پارت بعدیو میخواین پس حمایت کنین.
کامنت و لایک💜
بوس😘😘
۹.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.