♡FORGOTTEN♡
♡FORGOTTEN♡
* part ⁷ *
.
.
.
♡View Luna♡
بارون کم کم شدت گرفت تقریبا خیس خیس بودم ساحل خالی خالی بود پس هندزفری رو درآوردم تا به صدای ساحل که گوش هامو نوازش میکرد گوش کنم و بارونی که تمام بدنم رو خیس کرده بود آسمان هم مثل من غمگین بود و به حال من گریه میکرد ناخودآگاه اشک از چشمهام سرازیر شد نمیتونستم جلوش رو بگیرم از اینکه اون دیگه من رو بیاد نمیآورد ناراحت بودم و بحش حسرت میخوردم چون من تمام تمامش رو یادمه و تبدیل به کابوس هر شبم شد فقط شب نه هر ثانیه هر لحظه فکر میکردم حالا که از سئول رفتیم میتونم کمی خودم رو آروم کنم ولی خیال باتم حالم بدتر از قبل شد و داغون تر شدم تو همین فکروخیال ها بودم که حس کردم سایه کسی رومه آروم و به سختی سرمو بالا آوردم و با پدرم روبه رو شدم بعد دیدمش گریم شدیدتر شد و خودمو انداختم بغل پدرم و گریه کردم اونم منو بلند کردو مثل بچه های پنج ساله تو بغلش جا خوش کردم منو گذاشت توی ماشین و ²⁰مین بعد رسیدیم خونه آروم به کمک مادرم رفتم تو اتاقم بهش گفتم بره و درو از داخل قفل کردم، پشت در نشستم و زانوهامو بغل گرفتم که مامانم گفت:لونا دخترم برو حموم دوش آبه گرم بگیر الان سرما میخوری تب داری مامان بزار بیام داخل!!لونا:لازم نیست خو خودم میتونم شما برین!!بعد از جام بلند شدم وان حموم و پر کردم و همینجوری خودمو انداختم داخلش تت شاید یکم گرم بشم خیلی سردم بود خیلی.....
♡بدون شرط♡
* part ⁷ *
.
.
.
♡View Luna♡
بارون کم کم شدت گرفت تقریبا خیس خیس بودم ساحل خالی خالی بود پس هندزفری رو درآوردم تا به صدای ساحل که گوش هامو نوازش میکرد گوش کنم و بارونی که تمام بدنم رو خیس کرده بود آسمان هم مثل من غمگین بود و به حال من گریه میکرد ناخودآگاه اشک از چشمهام سرازیر شد نمیتونستم جلوش رو بگیرم از اینکه اون دیگه من رو بیاد نمیآورد ناراحت بودم و بحش حسرت میخوردم چون من تمام تمامش رو یادمه و تبدیل به کابوس هر شبم شد فقط شب نه هر ثانیه هر لحظه فکر میکردم حالا که از سئول رفتیم میتونم کمی خودم رو آروم کنم ولی خیال باتم حالم بدتر از قبل شد و داغون تر شدم تو همین فکروخیال ها بودم که حس کردم سایه کسی رومه آروم و به سختی سرمو بالا آوردم و با پدرم روبه رو شدم بعد دیدمش گریم شدیدتر شد و خودمو انداختم بغل پدرم و گریه کردم اونم منو بلند کردو مثل بچه های پنج ساله تو بغلش جا خوش کردم منو گذاشت توی ماشین و ²⁰مین بعد رسیدیم خونه آروم به کمک مادرم رفتم تو اتاقم بهش گفتم بره و درو از داخل قفل کردم، پشت در نشستم و زانوهامو بغل گرفتم که مامانم گفت:لونا دخترم برو حموم دوش آبه گرم بگیر الان سرما میخوری تب داری مامان بزار بیام داخل!!لونا:لازم نیست خو خودم میتونم شما برین!!بعد از جام بلند شدم وان حموم و پر کردم و همینجوری خودمو انداختم داخلش تت شاید یکم گرم بشم خیلی سردم بود خیلی.....
♡بدون شرط♡
۲.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.