اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
پارت ۴۱
که یهو صدای داد جونکوک اومد گفت:آواااا
،نامجون گفت:اینجا چخبره حاجی ،گفتم:تهیونگ میگه بهتون ،منتظر بودم جونکوک از در بیاد تو که در یهو باز شد جونکوک عین مستا میخندید گفت:این این راسته ،سرمو به معنی ار بالا پایین کردم بدو بدو اومد بغلم کردو محکم چرخوند باهم میخندیدیم تهیونگ به نامجون و بچه ها گفت:انقد با تعجب نگاه نکنید باو آوا حامله س ،اوناهم تعجب کردن و ۶تای اومدن بغلم کردن خیلی خوشحال بودیم گفتم:فردا باید یه جشن توپ بگیریم گفتن:آره معلومه ک باید بگیریم موقع خواب شد همه رفتن اتاقاشون و شب بخیر هم گفتن جونکوک دستمو گرفت گفت:خب بریم بخوابیم ،لبخند زد رو تخت دراز کشید و گفت:بیا بغلم ببینم
،پریدم بغلش شکممو ناز کرد و گفت:آخ کوچولو امیدوارم چشماش به تو بکشه همین طور لباش رنگ موهاش همه چیش به تو بره خیلی خوب میشه ،گفتم:دوس دارم پسر باشه و خوشگلیش به تو بره خندیدنش چشماش همه چیزش ،خندید گفت:بس اگه دختر بود به تو بره پسر بود به من چطوره؟ ،باخنده گفتم:موافقم ولی تو دوست داری دختر باشه یا پسر ،گفت:عوم من دختر هم دوست دارم پسر هم دوست دارم اگه دختر باشه همیشه موهاشو میبندم شونه میکنم اگه پسر باشه بهش یاد میدم که مرد باشه غیرتی باشه وقتی هم ۱۳ سالش شد بهش بوکس یاد میدم هم دختر دوس دارم هم پسر چون دوتاشونم نشونه ی لطف و بزرگی که خدا به ما کرده توچی دختر یاپسر؟
،گفتم:جنسیتش مهم نیست مهم اینه که نعمت خداست ،سرمو رو سینش گذاشتم موهامو نوازش کرد که خوابم برد...........
پارت ۴۱
که یهو صدای داد جونکوک اومد گفت:آواااا
،نامجون گفت:اینجا چخبره حاجی ،گفتم:تهیونگ میگه بهتون ،منتظر بودم جونکوک از در بیاد تو که در یهو باز شد جونکوک عین مستا میخندید گفت:این این راسته ،سرمو به معنی ار بالا پایین کردم بدو بدو اومد بغلم کردو محکم چرخوند باهم میخندیدیم تهیونگ به نامجون و بچه ها گفت:انقد با تعجب نگاه نکنید باو آوا حامله س ،اوناهم تعجب کردن و ۶تای اومدن بغلم کردن خیلی خوشحال بودیم گفتم:فردا باید یه جشن توپ بگیریم گفتن:آره معلومه ک باید بگیریم موقع خواب شد همه رفتن اتاقاشون و شب بخیر هم گفتن جونکوک دستمو گرفت گفت:خب بریم بخوابیم ،لبخند زد رو تخت دراز کشید و گفت:بیا بغلم ببینم
،پریدم بغلش شکممو ناز کرد و گفت:آخ کوچولو امیدوارم چشماش به تو بکشه همین طور لباش رنگ موهاش همه چیش به تو بره خیلی خوب میشه ،گفتم:دوس دارم پسر باشه و خوشگلیش به تو بره خندیدنش چشماش همه چیزش ،خندید گفت:بس اگه دختر بود به تو بره پسر بود به من چطوره؟ ،باخنده گفتم:موافقم ولی تو دوست داری دختر باشه یا پسر ،گفت:عوم من دختر هم دوست دارم پسر هم دوست دارم اگه دختر باشه همیشه موهاشو میبندم شونه میکنم اگه پسر باشه بهش یاد میدم که مرد باشه غیرتی باشه وقتی هم ۱۳ سالش شد بهش بوکس یاد میدم هم دختر دوس دارم هم پسر چون دوتاشونم نشونه ی لطف و بزرگی که خدا به ما کرده توچی دختر یاپسر؟
،گفتم:جنسیتش مهم نیست مهم اینه که نعمت خداست ،سرمو رو سینش گذاشتم موهامو نوازش کرد که خوابم برد...........
۳.۲k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.