رمان:ایدل مافیا
رمان:ایدل مافیا
پارت۳
فردا
از زبون تهیونگ
جونگ کوک از وقتی فهمیده مامان و باباش مردن حالش خیلی بده حقم داره تو این شرایط تازه باید آماده بشه برای دبیو واقعا منم جاش بودم نمیتونستم
جونگ کوک:همش تقصیر اته(با داد)
تهیونگ:جونگ کوک آروم باش اون که کاری نکرده که
جونگ کوک:اگه مامان و بابام بخاطر اون نمیرفتن آمریکا الان زنده بودن(گریه)
جونگ کوکو بغلش کردم تا یکم آروم بشه اما دیدم خوابش برده
از زبون جونگ کوک
چشمامو باز کردم که دیدم وکیل بابام بالا سرمه
(علامت وکیله &)
&:سلام حالتون خوبه؟
جونگ کوک:تو اینجا چیکار میکنی؟
&: اومدم که باهم بریم تا باند رو به نام شما بزنم
جونگ کوک:به نام کن!
&:بله چون شما بچه ی بزرگ تر هستید تمام باند به شما تعلق میگیره
جونگ کوک: اما من که میخوام خواننده بشم به دردم نمیخوره
&: این شغل خانوادگی شماست و چه بخواین چه نخواین باید ادامش بدید
جونگ کوک:باشه فهمیدم فقط یه کاری میتونی برام بکنی ؟
&:چیکار؟
جونگ کوک:عموم رو بکش
&: عموتون ؟براچی؟
جونگ کوک:الان من رئیسم هرکاری میگم رو باید بکنی
&:بله چشم
از زبون ات
با بابام اومدیم کره که هم مواظب سوجین باشیم هم جونگ کوک ولی خب من با جونگ کوک کاری ندارم من پیش سوجین میمونم رسیدیم دم خونشون که سوجنین با قیافه ای شبیه زامبی ها درو باز کرد
ات:سوجین چرا این شکلی شدی؟
بابا:عزیزم حالت خوبه؟
سوجین:بله بفرمایید داخل(بغض)
بابا:ات تو برو من میرم جونگ کوک رو بیارم
ات:باشه
دست سوجین رو گرفتم و رفتیم داخل که دیدم خونه پر از شیشه شکستس
ات:ببینم تو این کارو کردی؟
سوجین:حواسم نبود الان میام جمع میکنم
ات:نمیخواد برو بخواب من جمع میکنم
سوجین:خوابم نمیاد دیگه بیا باهم جمع کنید
ات:باشه
سوجین:شنیدم از گروه اومدی بیرون
ات:آره
سوجین: بخاطر جونگ کوک ؟
ات: نه بابا چه حرفیه بقیشون اذیتم میکردن
سوجین:من که میدونم تو و کوک از هم بدون میاد
ات:آره کوک اذیتم میکرد اما بقیشونم اذیت میکردن به جز پسرا حتی کارکنای اونجا هم با من بد بودن
سوجین: بخاطر همینه که من نمیخواستم تو گروهی برم
ات:آخه همشون میگن من خیلی صدا و دنسم بده و خب میگن من خیلی چاقم
سوجین:راستش چاق که آره ناراحت نشی یا یکم چاقی اما اشکالی نداره من کمکت میکنم
ات: واقعاً!
سوجین:معلومه که آره حالا هم بیا اینا رو تمیز کنیم
با کلی بدبختی همه جارو تمیز کردیم و از خستگی افتادیم رو مبل
ات:میگما به نظرت بابام دیر نکرد؟
سوجین اومد جوابمو بده که گوشیم زنگ خورد
ات:بابامه..الو سلام بابا
؟:شما دختر ایشونید ؟
ات:بله شما؟
؟:من از بیمارستان تماس میگیرم
ات:بیمارستان! اتفاقی افتاده ؟
پارت۳
فردا
از زبون تهیونگ
جونگ کوک از وقتی فهمیده مامان و باباش مردن حالش خیلی بده حقم داره تو این شرایط تازه باید آماده بشه برای دبیو واقعا منم جاش بودم نمیتونستم
جونگ کوک:همش تقصیر اته(با داد)
تهیونگ:جونگ کوک آروم باش اون که کاری نکرده که
جونگ کوک:اگه مامان و بابام بخاطر اون نمیرفتن آمریکا الان زنده بودن(گریه)
جونگ کوکو بغلش کردم تا یکم آروم بشه اما دیدم خوابش برده
از زبون جونگ کوک
چشمامو باز کردم که دیدم وکیل بابام بالا سرمه
(علامت وکیله &)
&:سلام حالتون خوبه؟
جونگ کوک:تو اینجا چیکار میکنی؟
&: اومدم که باهم بریم تا باند رو به نام شما بزنم
جونگ کوک:به نام کن!
&:بله چون شما بچه ی بزرگ تر هستید تمام باند به شما تعلق میگیره
جونگ کوک: اما من که میخوام خواننده بشم به دردم نمیخوره
&: این شغل خانوادگی شماست و چه بخواین چه نخواین باید ادامش بدید
جونگ کوک:باشه فهمیدم فقط یه کاری میتونی برام بکنی ؟
&:چیکار؟
جونگ کوک:عموم رو بکش
&: عموتون ؟براچی؟
جونگ کوک:الان من رئیسم هرکاری میگم رو باید بکنی
&:بله چشم
از زبون ات
با بابام اومدیم کره که هم مواظب سوجین باشیم هم جونگ کوک ولی خب من با جونگ کوک کاری ندارم من پیش سوجین میمونم رسیدیم دم خونشون که سوجنین با قیافه ای شبیه زامبی ها درو باز کرد
ات:سوجین چرا این شکلی شدی؟
بابا:عزیزم حالت خوبه؟
سوجین:بله بفرمایید داخل(بغض)
بابا:ات تو برو من میرم جونگ کوک رو بیارم
ات:باشه
دست سوجین رو گرفتم و رفتیم داخل که دیدم خونه پر از شیشه شکستس
ات:ببینم تو این کارو کردی؟
سوجین:حواسم نبود الان میام جمع میکنم
ات:نمیخواد برو بخواب من جمع میکنم
سوجین:خوابم نمیاد دیگه بیا باهم جمع کنید
ات:باشه
سوجین:شنیدم از گروه اومدی بیرون
ات:آره
سوجین: بخاطر جونگ کوک ؟
ات: نه بابا چه حرفیه بقیشون اذیتم میکردن
سوجین:من که میدونم تو و کوک از هم بدون میاد
ات:آره کوک اذیتم میکرد اما بقیشونم اذیت میکردن به جز پسرا حتی کارکنای اونجا هم با من بد بودن
سوجین: بخاطر همینه که من نمیخواستم تو گروهی برم
ات:آخه همشون میگن من خیلی صدا و دنسم بده و خب میگن من خیلی چاقم
سوجین:راستش چاق که آره ناراحت نشی یا یکم چاقی اما اشکالی نداره من کمکت میکنم
ات: واقعاً!
سوجین:معلومه که آره حالا هم بیا اینا رو تمیز کنیم
با کلی بدبختی همه جارو تمیز کردیم و از خستگی افتادیم رو مبل
ات:میگما به نظرت بابام دیر نکرد؟
سوجین اومد جوابمو بده که گوشیم زنگ خورد
ات:بابامه..الو سلام بابا
؟:شما دختر ایشونید ؟
ات:بله شما؟
؟:من از بیمارستان تماس میگیرم
ات:بیمارستان! اتفاقی افتاده ؟
۹.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.