رمان : ایدل مافیا
رمان : ایدل مافیا
پارت ۷
همه داشتن باهم میجنگیدن که حس کردم یکی پشت سرمه برگشتم که دیدم رئیسشونه تا دید دیدمش سریع به تیر به دستم زد
ات:لعنت بهت
منم یه تیر تو پاش زدمو فرار کردم اما هیچکس دم در نبود که باهاش برم دور تا دورم جنگل بود
جونگ کوک:بگیرینش
افتادن دنبالم و تا تونستم دویدم تا دیگه تو دیدشون نباشم اما اینجا دیگه کجاست؟ گم شدم؟
خون زیادی ازم رفته بود نشستم پشت یه درخت و سوییشرتمو در آوردم دستم رو زخمم تا جلوی خونریزی رو بگیرم فعلا نمیتونستم از اینجا تموم بخورم چون میدونستم اگه برم گیر میوفتم تا فردا رو اینجا هستم تا بیخیال بشه
لعنتی نتونستم چهرشو ببینم ولی صداش یه زره آشنا بود ای خدا دارم دیوونه میشم چرا صبح نمیشه به ساعت توی دستم نگاه کردم ساعت دوازده بود پس فعلا اینجا هستم
از زبون جونگ کوک
جونگ کوک:از پس یه دختر بر نیومدین (با داد)
؟:آخه از دستمون فرار کرد
جونگ کوک: میرین دنبالش تا وقتی پیداش نکردین بر نمیگردین
همه :بله قربان
دوباره از دستم در رفت ولی فکر نکنم زیاد دور شده باشه پیدات میکنم آخه چرا دخترا انقدر رو مخن یکیش این دختره یکیش ات
از زبون ات
با برخورد نور خورشید به صورتم چشمام رو باز کردم همه جای بدنم خشک شده بود خون خیلی زیادی هم از دست داده بودن من کی خوابم برد به ساعت مچیم نگاه کردم که ساعت دو رو نشون میداد من ساعت چهار باید برم کمپانی اینجا هم که گم شدم تازه آنتن هم نمیده شروع کردم به راه رفتن تا یه جا گوشی آنتن بده
نیم ساعت بعد
بلاخره گوشیم آنتن داد زنگ زدم سوجین
سوجین:الو سلام
ات:سلام سوجین میتونی بیای دنبالم
سوجین:کجایی؟
ات: لوکیشن برات میفرستم فقط سریع بیا تیر خوردم دیگه نمیتونم تحمل کنم
سوجین: دوباره چیکار کردی
ات:بیا دیگه برات فرستادم
سوجین:باشه سریع میام
از زبون جونگ کوک
ساعت چهار و نیم
رفتم کمپانی امروز تمرین آخرمون بود فردا کنسرت داشتیم لباسامو عوض کردم رفتم تو سالن تمرین که دیدم همه نشستن
جونگ کوک :سلام
همه :سلام
جیهوپ:میگما از ات خبر داری؟
جونگ کوک:نه چطور مگه نیومده؟
نامجون: قرار بود ساعت چهار بیاد هنوز نیومده تلفنشم جواب نمیده
جونگ کوک :خب حتما کاری داره
شوگا :راست میگه بیاین حداقل یه دور تمرین کنیم نیم ساعته بیکار نشستیم
نامجون:باشه بریم
از زبون ات
ات:وای دیرم شده بیا بریم دیگه
سوجین:میگما نمیشه نری زخمت خون ریزی میکنه ها
ات: نه باید برم فردا کنسرته گوشیم کو؟
سوجین:تو شارژه
ات:ولش کن بیا بریم
سوجین:بریم کشتی منو
سریع رفتم سمت اتاق که صدای آهنگ میومد انقدر دویده بودم که به نفس نفس افتاده بودم
ات:سلام(نفس نفس)
همه:سلام
جیمین:چه عجب میدونی چقدر نگرانت شدیم
ات:ببخشید خواب بودم(نفس نفس)
پارت ۷
همه داشتن باهم میجنگیدن که حس کردم یکی پشت سرمه برگشتم که دیدم رئیسشونه تا دید دیدمش سریع به تیر به دستم زد
ات:لعنت بهت
منم یه تیر تو پاش زدمو فرار کردم اما هیچکس دم در نبود که باهاش برم دور تا دورم جنگل بود
جونگ کوک:بگیرینش
افتادن دنبالم و تا تونستم دویدم تا دیگه تو دیدشون نباشم اما اینجا دیگه کجاست؟ گم شدم؟
خون زیادی ازم رفته بود نشستم پشت یه درخت و سوییشرتمو در آوردم دستم رو زخمم تا جلوی خونریزی رو بگیرم فعلا نمیتونستم از اینجا تموم بخورم چون میدونستم اگه برم گیر میوفتم تا فردا رو اینجا هستم تا بیخیال بشه
لعنتی نتونستم چهرشو ببینم ولی صداش یه زره آشنا بود ای خدا دارم دیوونه میشم چرا صبح نمیشه به ساعت توی دستم نگاه کردم ساعت دوازده بود پس فعلا اینجا هستم
از زبون جونگ کوک
جونگ کوک:از پس یه دختر بر نیومدین (با داد)
؟:آخه از دستمون فرار کرد
جونگ کوک: میرین دنبالش تا وقتی پیداش نکردین بر نمیگردین
همه :بله قربان
دوباره از دستم در رفت ولی فکر نکنم زیاد دور شده باشه پیدات میکنم آخه چرا دخترا انقدر رو مخن یکیش این دختره یکیش ات
از زبون ات
با برخورد نور خورشید به صورتم چشمام رو باز کردم همه جای بدنم خشک شده بود خون خیلی زیادی هم از دست داده بودن من کی خوابم برد به ساعت مچیم نگاه کردم که ساعت دو رو نشون میداد من ساعت چهار باید برم کمپانی اینجا هم که گم شدم تازه آنتن هم نمیده شروع کردم به راه رفتن تا یه جا گوشی آنتن بده
نیم ساعت بعد
بلاخره گوشیم آنتن داد زنگ زدم سوجین
سوجین:الو سلام
ات:سلام سوجین میتونی بیای دنبالم
سوجین:کجایی؟
ات: لوکیشن برات میفرستم فقط سریع بیا تیر خوردم دیگه نمیتونم تحمل کنم
سوجین: دوباره چیکار کردی
ات:بیا دیگه برات فرستادم
سوجین:باشه سریع میام
از زبون جونگ کوک
ساعت چهار و نیم
رفتم کمپانی امروز تمرین آخرمون بود فردا کنسرت داشتیم لباسامو عوض کردم رفتم تو سالن تمرین که دیدم همه نشستن
جونگ کوک :سلام
همه :سلام
جیهوپ:میگما از ات خبر داری؟
جونگ کوک:نه چطور مگه نیومده؟
نامجون: قرار بود ساعت چهار بیاد هنوز نیومده تلفنشم جواب نمیده
جونگ کوک :خب حتما کاری داره
شوگا :راست میگه بیاین حداقل یه دور تمرین کنیم نیم ساعته بیکار نشستیم
نامجون:باشه بریم
از زبون ات
ات:وای دیرم شده بیا بریم دیگه
سوجین:میگما نمیشه نری زخمت خون ریزی میکنه ها
ات: نه باید برم فردا کنسرته گوشیم کو؟
سوجین:تو شارژه
ات:ولش کن بیا بریم
سوجین:بریم کشتی منو
سریع رفتم سمت اتاق که صدای آهنگ میومد انقدر دویده بودم که به نفس نفس افتاده بودم
ات:سلام(نفس نفس)
همه:سلام
جیمین:چه عجب میدونی چقدر نگرانت شدیم
ات:ببخشید خواب بودم(نفس نفس)
۵.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.